چکیده کتاب اتکا به نفس
کتاب اتکا به نفس (Self Reliance) نوشته رالف والدو امرسون (Ralph Waldo Emerson) در سال 1841 منتشر شده است و توضیح می دهد که تحت هر شرایطی خودتان باشید.
اتکا به نفس یکی از کتاب هایی است که در شکل گیری فردگرایی در جامعه آمریکا بسیار تاثیرگذار بوده است و بخشی از اساس فکری نویسندگان حوزه خودیاری را تشکیل می دهد. نظرات امرسون به عنوان یکی از فیلسوف های دانای غربی همچنان معتبر هستند و حتی می توان ادعا کرد که حرف های او هیچ وقت به اندازه الان طرفدار نداشته اند. اشتیاق انسان برای شکوفا کردن تمام استعدادهایش طبیعی است، اما با خواندن حرف های امرسون می فهمیم که این حق انسان است نه یک آرزوی دور از دسترس.
امرسون نام فلسفه اش را ایده آلیسم گذاشته است اما آنطور که از نامش به نظر می رسد فلسفه امرسون غیر واقعی و مبهم نیست. گلدارد در کتاب رویای امرسون می نویسد: «اندیشه های امرسون پایدار و بادوام هستند.» در ادامه شما می توانید چکیده و خلاصه کتاب اتکا به نفس را مطالعه نمایید.
به اعتقاد امرسون اتکا به نفس موضوعی فراتر از تصور یک خانواده است که در کنار مرز کشور به تنهایی زندگی می کنند و برای تامین مایحتاج شان فقط به خودشان متکی هستند. هر چند که او روی پای خود ایستادن و لذت بردن از زندگی را تحسین می کند اما مرز (جایی که آزادی و فرصت واقعی وجود دارد) از نظر امرسون ذهنیتی است که از معمولی بودن و دنباله روی از دیگران پرهیز می کند.
منحصر به فرد و آزاد
امرسون هم مانند هنری دیوید تارو (دوست و شاگردش) اعتقاد داشت که تلاش برای اصلاح کردن دنیا قبل از اینکه موقعیت خودمان را در دنیا بدانیم و بشناسیم، کاری احمقانه و بی نتیجه است. او می گوید: «انسان ها افتخار می کنند که کمکی به پیشرفت جامعه کرده اند، اما می بینیم که خودشان پیشرفت نکرده اند.»
اگر انسان نمی توانست خودش را بشناسد و استعدادهایش را کشف کند هیچ فایده ای نداشت و جهل و نادانی فوراً باعث می شد انسان توسط جامعه ای شکل بگیرد که برای زیبایی ها و آزادی انسان ها اهمیتی قائل نیست.
این راهی است که اکثر ما در پیش می گیریم. یعنی خودمان را تسلیم برنامه ای می کنیم که جامعه برایمان در نظر گرفته است و خوشحالیم که در قبال این تسلیم به موقعیت اجتماعی یا مادیات می رسیم. با اینکه ادعا می کنیم از بند محدودیت ها خلاص شده ایم در واقع همرنگ جماعت می شویم و فقط تقلید می کنیم و این خود یک محدودیت بزرگ است.
اما چرا انسان باید خودش را از این قید و بند رها کند؟ چرا باید این آرامش ظاهری را کنار بگذارد؟ درست مثل مورچه که نمی تواند لذت زندگی انسان را درک کند، انسانی که نتواند از دنیای کوچکی که برای خودش ساخته، رها شود نمی تواند بفهمد که چه چیزهایی را در زندگی از دست می دهد. انسان تمایل دارد که به موضوعاتی چون روابط جنسی، موفقیت شغلی، غذا خوردن و یا خرید کردن بپردازد و با فکر کردن به آنها بتواند احساس کند که زنده است.
امرسون توانست این پوسته خارجی را کنار بزند و حقیقت درون انسان را ببیند. او فهمید که ثروت، آرامش و قدرت حقیقی از درون انسان سرچشمه می گیرد و تنها راه مقابله با بی تحرکی و تقلید، این است که خودمان باشیم و شیوه منحصر به فرد خودمان را در پیش بگیریم. در بخش های مختلف کتاب اتکا به نفس خواننده به این هدف دعوت می شود: «ما فقط نیمی از توانایی هایمان را آشکار می کنیم و از بروز دادن آن بخش الهی که در وجود همه ما هست، شرمنده می شویم.» وقتی انسان بتواند این بخش الهی را آشکار کند، وابستگی اش به اجتماع و سایر انسان ها از بین می رود و به دنبال جلب رضایت هیچکس نخواهد بود. انسانی که به این حالت برسد مثل مارتین لوتر کینگ می شود که گفت: «این من هستم و فقط من می توانم نقش الهی خودم را ایفا کنم، نه کس دیگر.»
وظیفه اصلی انسان به خانواده، شغل یا کشورش مربوط نمی شود بلکه همان کاری است که انسان را به سوی خودش دعوت می کند؛ طوری که فرد احساس می کند باید آن کار را انجام دهد. اکثر اوقات چیزی که به اسم وظیفه انسان را به خودش مشغول می کند در واقع سرپوشی برای فرار او از قبول مسئولیت قدم گذاشتن در راه واقعی است. ما می توانیم وظیفه اصلی مان را فراموش کنیم و به جایگاه اجتماعی و پول راضی شویم اما به هر حال یک روز مجدداً وظیفه اصلی مان به سراغ مان می آید.
امرسون معتقد بود که خلاقیت مختص هنرمندان بزرگ و دانشمندان نیست. کارهای خلاقانه ای که هر کسی انجام می دهد، یعنی کارهایی که تقلید از دیگران نیست، نشانه خلاقیت او هستند که باید آنها را پرورش بدهد و در تمام عرصه های زندگی از آن بهره بگیرد. هر فرد فقط از طریق پیدا کردن و نشان دادن این خلاقیت ها می تواند طبیعت واقعی اش را نشان بدهد. همسویی با جامعه و تقلید از دیگران هیچ نتیجه واقعی برای انسان در پی ندارد.
وضوح و آگاهی
امرسون تحت تاثیر متون مذهبی قدیمی شرقی (مانند اوپانیشاد، وداها و باگاوادگیتا) قرار داشت. همه این کتاب ها بر اساس نظریه وحدت همه مخلوقات شکل گرفته اند و اینکه زندگی پُر از توهم و قید و بندهای غیر واقعی است که انسان را از ملحق شدن به آنچه که جاودانه و ثابت است محروم می کنند. آگاهی از افکارمان به ما کمک می کند تا از توهم و خودفریبی یعنی همان چیزی که جامعه به ما تحمیل می کند، پرهیز کنیم. اتکا به نفس یعنی اینکه انسان هر حرفی را نپذیرد و در برابر آن تسلیم نشود. امرسون با هنری دیوید تارو موافق بود که می گفت دانشگاه هاروارد که هر دو نفر در آن درس خوانده بودند اصول زیادی را به آنها یاد داد اما ریشه هیچ یک از آن اصول را به آنها نیاموخت.
امرسون اعتقاد داشت آموزش های مدرسه و دانشگاه نمی توانند اصل وحدت را به انسان ها یاد بدهند زیرا این آموزش دانشگاهی به تقسیم بندی دانش می پردازد و تقسیم بندی با وحدت مغایرت دارد. انسان می تواند از طریق مدیتیشن به آگاهی و دانش واقعی برسد زیرا مدیتیشن برای انسان فرصتی فراهم می کند تا دانش و حکمت را بطور یکپارچه دریافت کند. امرسون این نوع دانش را که از طریق مدیتیشن بدست می آید شهود درونی می داند و سایر دانش هایی را که انسان در جامعه کسب می کند آموزش می نامد.
امرسون به ما می گوید که برای موفقیت فقط تکیه کردن بر عزم و اراده مان کافی نیست بلکه باید از اصول واقعی زندگی آگاه شویم تا به موفقیت برسیم. از آنجایی که مدیتیشن، انسان را با نیروها و قوانین جهانی هماهنگ می کند باعث می شود که اعمال انسان خود به خود درست و موفقیت آمیز باشند.
گوهر درون
مردمِ هم عصر امرسون او را یک انسان فرزانه و حتی در حد یک پیامبر می دانستند که نسبت به سایر افرادی که تا آن زمان دیده بودند کمتر خطا کرده بود. اما امرسون هم مانند هر انسان دیگری امیدواری، جاه طلبی و شکست را تجربه کرده بود. تنها چیزی که باعث برجستگی او شد این بود که اعتقاد داشت انسان مجبور نیست نسبت به خوب و بد واکنش نشان بدهد. آخرین خطوط کتاب اتکا به نفس اینها هستند:
«یک پیروزی سیاسی، بهبود بیماری تان یا بازگشت دوست تان از سفر ممکن است به شما احساس خوبی بدهد و فکر کنید که با وقوع این اتفاقات روزهای خوش زندگی فرا رسیده است. باور نکنید. هیچ عاملی جز خودتان، نمی تواند آرامش را برایتان به ارمغان بیاورد. هیچ عاملی جز رعایت اصول حقیقی زندگی، به شما آرامش نمی دهد.»
این جملات شرایط زندگی ما و اعتقاداتی است که در مورد خوشبختی داریم. امرسون معتقد است که احساس خوشبختی از درون انسان سرچشمه می گیرد. اسیر شرایط زندگی شدن در ذات انسان نیست. زیرا ما می توانیم از این وابستگی رها شویم.
نکته های نهایی
هر کسی بعد از خواندن این کتاب به این نتیجه خواهد رسید که بهترین نویسنده ای که می تواند به او کمک کند تا به آرامش ناشی از اتکا به نفس برسد، امرسون است. به سختی می توان فقط به چشم یک کتاب تاریخی به اتکا به نفس نگاه کرد. چون با مطالعه این کتاب در مسیر مسئولیت پذیری و خودآگاهی ناب قرار می گیرید، یعنی شرایطی که در آن فقط فرصت ها و امکانات وجود دارند و از بهانه گیری خبری نیست.
پیام امرسون این است که موفقیت فقط از طریق اراده حاصل نمی شود بلکه انسان از راه آگاهی کامل از الگوها و جریان های طبیعت و زمانه و هماهنگ شدن با آنها به بخشی از نیروی بیکران هستی تبدیل می شود. اصولی که او از آنها صحبت می کند، محدود کننده نیستند بلکه عکس العمل های انسان محدود کننده اند. انسان باید منعکس کننده کمال باشد، نه اینکه اجازه بدهد محدودیت های فرهنگی به شخصیتش شکل بدهند. انسان متکی به خود باید بتواند زندگی کند و جهان را بهتر کند نه اینکه محصول فرهنگ و تفکرات دیگران باشد.
خودتان باشید و هیچ وقت از کس دیگری تقلید نکنید. می توانید استعدادهای درون تان را هر لحظه که بخواهید نشان دهید زیرا یک عمر با شما بوده و تقویت شده اند اما اگر بخواهید از کسی تقلید کنید اینطور نخواهد بود زیرا اطلاعات تان از استعداد دیگران سطحی است. کاری را که هر انسانی به بهترین شکل می تواند انجام بدهد خداوند به او آموخته است. کدام استادی می توانست به فرانکلین، واشینگتن، بیکن و نیوتن آن استعدادها را بدهد؟ هیچکس جز خداوند. اگر کاری را دوست دارید، انجام بدهید خواهید دید برای موفقیت لازم نیست خیلی انتظار بکشید.
انسان ها در آغوش حجم بی پایان شعور کیهانی هستند. به همین دلیل حقیقت را از شعور کیهانی دریافت می کنند و به ابزاری تبدیل می شوند که شعور کیهانی از طریق شان کارهایش را به انجام می رساند. وقتی انسان ها عدالت و حقیقت را درک می کنند در واقع کاری نمی کنند بلکه فقط مسیری هستند که از طریق آنها حقیقت و عدالت به اجرا در می آید.
جامعه مثل یک شرکت سهامی است که همه اعضای آن با هم توافق می کنند تا برای تامین روزی همه سهامداران، آزادی و فرهنگ مصرف کنندگان فدا شود. همرنگ جماعت شدن یک فضیلت محسوب می شود اما اتکا به نفس، منفور است. جامعه به واقعیت و سازندگان علاقه ای ندارد و فقط به نام ها و رسم ها توجه می کند. کسی که می خواهد انسان باشد نباید همرنگ جماعت شود.