چکیده کتاب منحنی خلاقیت

کتاب منحنی خلاقیت: چگونه در بهترین زمان، بهترین ایده را داشته باشیم (The Creative Curve: How to Develop the Right Idea, at the Right Time) نوشته آلن گانت (Allen Gannett) در سال 2018 منتشر شده است و به بررسی پایههای علمی و اجتماعی موفقیت میپردازد. اینکه آیا موفقیت نخبگانی مانند لئوناردو داوینچی یا چارلز داروین و… ثمره خلاقیت منحصر به فردشان بوده، آیا از روی خوششانسی بوده است. به زمان و مکان بستگی داشته است یا اینکه عوامل دیگری دخیل میباشند؟

کافی است کتابی تاریخی را ورق بزنید یا در موزهای گشتوگذاری داشته باشید تا خیلی زود از سرگذشت نوابغ و نخبگان تاریخ باخبر شوید. افرادی که با استعداد و نبوغشان تاریخ هنر، ادبیات، علم و… را رقم زدهاند. این افراد چگونه توانستند به این حد از خلاقیت برسند و ما چگونه میتوانیم به موفقیت آنها دست یابیم؟
خلاقیت ثمره تمرین هدفمند است، نه هوش.
فکر میکنید چقدر خلاق هستید؟ اگر میخواهید به جواب این سوال برسید، سعی کنید تا میتوانید راههایی غیرمعمول برای استفاده از سشوار پیدا کنید. شاید یکی از ایدهها این باشد که از آن برای جاروی برگهای حیاط استفاده کنید. این تمرین برای سنجش توانایی شما در زمینه تفکر خلاق است. توانایی رسیدن به چندین راهحل برای یک مشکل.
تفکر خلاق ارتباطی عمیق با خلاقیت دارد. به عبارت دیگر، هرچه تعداد راههای غیرمعمول بیشتری برای استفاده از سشوار پیدا کرده باشید، احتمال پتانسیل خلاقیت بیشتری دارید. با نگاه به سطح تفکر خلاق افراد، دانشمندان توانستهاند ارتباط بین خلاقیت و هوش را درک کنند.
در سال 2013، روانشناسان اتریشی که روی خلاقیت و هوش تحقیق میکردند، نتیجه گرفتند که وقتی ضریب هوشی افراد شرکت کننده در تحقیق از 86 بالاتر میرود، دیگر ارتباطی با تواناییهای تفکر خلاق آنها ندارد. شخصی باهوش با ضریب هوشی 150 تفاوتی با فردی با ضریب هوشی 100 در زمینه پیدا کردن راههای متفاوت برای یک مسئله ندارد. به بیان دیگر، فراتر از آستانهای پایین (ضریب هوشی 86) میزان هوش شما تاثیری در پتانسیل شما در خلاقیت ندارد.
حدود 80 درصد از جمعیت جهان ضریب هوشی بالاتر از 86 دارند. در کمال تعجب باید بگوییم حدود 3 میلیارد نفر روی زمین راه میروند که پتانسیل خلاقیت در آنها با نخبگانی که میپرستیم، یکسان است.
چگونه میتوانیم این پتانسیل را آزاد کنیم؟
تحقیقات نشان میدهد پاسخ به این سوال چیزی نیست جزء تمرین. اما نه هر تمرینی! تمرین باید حتماً مهارتهای شما را افزایش دهد و به چالش بکشد.
تحقیقات پروفسور آندرز اریکسون از دانشگاه ایالتی فلوریدا نشان میدهد که برای تخصص در هر زمینهای باید به نحوی تمرین کنید که اهدافی مشخص داشته و بر بازخورد مستمر تاکید داشته باشد. وقتی او در حال تحقیق روی نوازندههای حرفهای ویولن بود، متوجه شد که اگرچه تمامی نوازندههای ویولن زمان یکسانی را برای تمرین سپری میکنند، موفقترین آنها افرادی هستند که هدفمندتر بودند.
حرفهایترین نوازندهها اصرار داشتند که مربی همیشه به نواختن آنها گوش داده و نقد کند و از این طریق مکانیسم بازخورد را فراهم میکردند. آنها همچنین از مربی خود درخواست میکردند تا تمرینهایی به آنها بدهد که مهارت کافی در آن ندارند و سپس این تمرینها را تا جایی انجام میدادند که مهارت کافی کسب کنند. بدین شکل همیشه اهدافی مشخص داشتند که برای رسیدن به آنها تلاش کنند.
در نتیجه اگر میخواهید پتانسیل خلاقیت خود را رها سازید، مهارتهای یکسان را همیشه تمرین نکنید و از تمرین به تنهایی اجتناب کنید. پیشرفت و دریافت بازخورد مستمر را جزئی از زندگی خود قرار دهید.
نخبه شدن، زمانبندی دقیق و شرایط مناسب زمانی میخواهد.
چرا دیگران را نخبه مینامیم؟ برای مثال از چارلز داروین برای کشف «فرآیند انتخاب طبیعی» به عنوان نخبه یاد میشود. اما کافی است کمی در داستان او عمیقتر شوید تا متوجه شوید این همه ماجرا نیست. علیرغم چیزی که ممکن است شنیده باشید، داروین تنها کسی نیست که تئوری انتخاب طبیعی را ارائه داده است. این افتخار همچنین نصیب یکی از هم دورههای آقای داروین، آقای آلفرد والاس نیز میشود. متاسفانه تاریخ آقای والاس را فراموش کرده و داروین معروف شده است. این موضوع قابل تامل است. آیا افرادی را که نخبه میپنداریم، واقعاً خاص هستند؟ حتماً عوامل دیگری در شهرت این افراد دخیل بودهاند.
در اینکه جامعه چه کسی را نخبه بخواند، زمانبندی نقشی مهم ایفا میکند. در واقع، دنیا داروین را بیشتر و بهتر از والاس میشناسد؛ زیرا داروین درکی هوشمندانه از شرایط زمانی و مکانی داشت. سال 1858 وقتی داروین شنید که والاس دقیقاً روی تئوری او در حال تحقیق است، او به سرعت یک سخنرانی را برای Linnean Society ترتیب داد و خود را اولین کسی نشان داد که روی تئوری تکامل کار میکند. والاس چطور؟ او برای شهرت به خاطر ایدهای که مشابه ایده داروین بود، عجلهای نداشت و تصمیم گرفت دور دنیا سفر کند و سپس نسخه خود از تئوری را ارائه دهد. وقتی او به خانه برگشت، کتاب داروین با نام منشاء گونهها به چاپ رسیده بود. به این شکل داروین نام خود را برای همیشه وارد کتابهای تاریخ کرد.
زمانبندی همچنین در مقیاسی بزرگتر نخبهها را میسازد که در آن نخبگان به شدت به شرایط تاریخی خود مرتبط هستند. آقای اندی وارهول، هنرمند هنر پاپ را در نظر بگیرید. ایشان اغلب به عنوان یکی از نخبگان قرن بیستم شناخته میشود. تصور کنید که ایشان شاهکار خود را در زمان رنسانس ایتالیا خلق میکرد. آیا همچنان ایشان نخبه شناخته میشد؟ احتمالاً او قبل از اینکه نسلهای بعدی بتوانند ستایشش کنند، کافر شناخته شده و آثارش نابود میشد. یا اگر نخبه زمان رنسانس ایتالیا، لئوناردو داوینچی شاهکار نقاشی خود را در دوره هنر پاپ عرضه میکرد، چه میشد؟ احتمالاً اثر او فرسنگها با چیزی که شاهکار شناخته شود، فاصله داشته و قدیمی ارزیابی میشد. چرا؟ زیرا این شکل از هنر احتمالاً صدها سال پیش مورد توجه هنرمندان قرار میگرفت. در نتیجه نباید فراموش کرد که نخبگان بیشتر محصولی از زمان هستند تا افرادی باهوش در سطح جهان.
منحنی خلاقیت خواست متناقض ما را برای شناس بودن و جدید بودن توصیف میکند.
چه چیزی باعث میشود بعضی چیزها را دوست داشته باشیم و از دیگر چیزها بیزار باشیم؟ پاسخ به این سوال دشوار شاید در نگاهی به سرنوشت برندی در زمینه تولید پوشاک پیدا شود.
در سال 2009، طراح معروف دان اِد هاردی حق طرحهای خود را به شرکتی در زمینه مد فروخت و خیلی زود پوشاک اِد هاردی به یکی از برندهای مورد علاقه افراد مشهور تبدیل شد. قبل از پایان سال، این برند 700 میلیون دلار سرمایه در زمینه فروش پوشاک و متعلقات فروش داشت. گویی همه در همه جا برند اِد هاردی را پوشیده بودند. اما چیزی نگذشت که اتفاقی عجیب رخ داد. تا پایان سال 2009، پوشاک اِد هاردی به کلیشهای خجالتآور تبدیل شده و فروش آن به شدت کاهش یافته بود. چه اتفاقی افتاده بود؟
سرنوشت برند اِد هاردی مثالی ایدهآل است از چیزی که نویسنده از آن به عنوان منحنی خلاقیت یاد میکند. منحنی خلاقیت خواست متناقض ما را برای شناس بودن و جدید بودن توصیف میکند. تحقیقات نشان میدهد که ما هرچه با چیزی آشناترین باشیم، علاقه بیشتری به آن نشان میدهیم.
برای مثال محققان در دانشگاه میشیگان تحقیقی را انجام دادند که در آن چندین شخصیت چینی ساختگی را به شرکت کنندگان نشان دادند. به شرکت کنندگان گفته شد که هر شخصیت بیانگر صفتی مثبت یا منفی است. محققان سپس برای دفعات بیشتری با تعداد مختلف، این شخصیتها را به شرکت کنندگان نشان دادند. شرکت کنندگان به اجماع اعتقاد داشتند شخصیتهایی که بیشتر دیده بودند، اغلب بیانگر صفات مثبت و شخصیتهایی که کمتر دیده بودند، نشانگر صفات منفی هستند.
محققان به این نتیجه رسیدند که ما هرچه با چیزی بیشتر آشنا باشیم، حس مثبت و خوب بیشتری به آن داریم که محبوبیت خارقالعاده پوشاک هاردی را در سال 2009 توجیه میکند. هرچه مردم بیشتر با این برند روبرو شدند، احساس بهتری نسبت به آن پیدا کردند و در نتیجه فروش آن افزایش پیدا کرد. اما چرا مردم به همان سرعتی که به برند هاردی علاقه نشان دادند، از آن زده شدند؟ این پدیده را میتوان با قسمت دوم منحنی خلاقیت (عطش ما برای ایدههای نو و تازه) توضیح داد.
محققان به این نتیجه رسیدهاند که در کنار عطش ما برای چیزهای آشنا و قدیمی، ما در آن واحد به ایدههای نو و تازه علاقه داریم. یکی از تحقیقات نشان داد که وقتی شرکت کنندگان آهنگی را برای 8 بار گوش میدهند، کمکم علاقهشان به آن کمتر میشود. این پدیده صعود و افول برند هاردی را توجیه میکند. مردم هرچه بیشتر برند هاردی را میدیدند، علاقه بیشتری به آن پیدا میکردند؛ اما به محض اینکه برند هاردی فراگیر شد، عطش مردم برای ایدههای نو فعال شد و خیلی زود برند هاردی محبوبیت خود را از دست داد.
رمز موفقیت در درک منحنی خلاقیت، حداکثر استفاده و مشارکت در استفاده از تولیدات رشتهای است که در آن فعالیت میکنید.
در سال 1982 مغازهای کوچک فعال در زمینه اجاره فیلمهای کاست در میان علاقهمندان به فیلم به محبوبیت زیادی دست یافت. با این حال صفهای طولانی که هر شب روبروی این مغازه شکل میگرفت، برای کلکسیون فیلمهای فضایی این فروشگاه نبود. این مغازه بدین خاطر معروف بود که فیلمبازهای آن دوره از تد ساراندوس، جوانی 18 ساله که پشت کانتر میایستاد، پیشنهاد فیلم می خواستند. 30 سال به جلو بروید و حال تد ساراندوس مدیر ارشد محتوا در شرکت نت فلیکس است و هماهنگیهای برنامههایی مانند Stranger Things و Orange the New Black را انجام میدهد.
مردم چرا همیشه به دنبال نظرات تِد بودهاند؟ در واقع باید بگوییم که تد موفقیت خود را مدیون آگاهیاش از منحنی خلاقیت است. او که دانشجویی با شغل نیمه وقت در فروشگاه اجاره فیلم بود، تصمیم گرفت که برای گذران وقت، تمامی فیلمهای مغازه را تماشا کند. بعد از چندین ماه تماشای فیلم، او به منبعی معتبر برای پیشنهاد فیلم تبدیل شده بود. مشتریان به او فیلمهای مورد علاقه خود را میگفتند و تد با توجه به این فیلمها، موارد جدیدی را پیشنهاد میکرد. در نتیجه تماشای بسیار طولانی فیلم، او به آگاهی خاصی از فرهنگ مردم رسید. دانشی دقیق از فیلمهایی که برای مشتریان حس آشنا داشته، چه فیلمهایی که خوب بوده و چه فیلمهایی که کلیشه بودند.
او در 18 سالگی کاملاً میدانست که هر فیلم در کجای این منحنی خلاقیت قرار میگیرد. امروز، او با استفاده از منحنی خلاقیت تصمیم میگیرد که چه فیلمهایی برای پخش در نت فلیکس انتخاب شود. حتی خود او منحنی خلاقیت را تایید کرده و میگوید فیلمهایی که او در جستجوی آنها است، فیلمهایی هستند که «یک پا در دنیای قدیمی و آشنا برای مشتریان و یک پا در دنیای جدید و نو دارند.»
این فقط فیلمبازها نیستند که از میل جامعه و آگاهی از محصولات موجود برای تکمیل دانش خود از منحنی خلاقیت استفاده میکنند. وقتی نویسندگان کتاب مصاحبههایی با فعالان حرفههای مختلف مانند شعرا، نقاشان و آشپزها انجام دادند، آنها همه اذعان داشتند که روزانه حدود 3 تا 4 ساعت مشغول بررسی آثار و محصولات تولید شده مربوط به صنعت خود هستند. نقاشان مدام در نمایشگاههای هنر حضور پیدا کرده، آشپزها زمانی را برای تست غذاهای رستورانها اختصاص داده و موزیسینهای همواره در حال گوش دادن به آهنگهای قدیمی و جدید بودند. در نتیجه برای رسیدن به حد اعلای خلاقیت باید حداقل 20 درصد از زمانتان را برای صرف محصولات رشته خود اختصاص دهید. بالاخره یافتههایتان شاید شما را به جایگاه تد ساراندوس برساند.
نویسندگانی که نقطه ایدهآل منحنی خلاقیت را پیدا میکنند، آثاری بسیار معروف از خود به جا میگذارند.
نگاهی به دور خود بیندازید و کمی جستجو کنید تا افرادی را پیدا کنید که در آرزوی این هستند که روزی رمانی محبوب بنویسند. اما کمی بیشتر جستجو کنید تا ببینید بسیاری از این افراد حتی جرات این را ندارند که دست به قلم ببرند. چرا؟ زیرا فکر نمیکنند که استعداد نویسندگی داشته باشند. شاید فکر میکنند دست به قلم نیستند یا اینکه هوش کافی برای اینکار ندارند.
اما اگر به شما بگوییم که برای نوشتن رمانی موفق و محبوب نیاز چندان به توانایی نوشتن یا هوش و ذکاوت نیست چه؟ همه چیز به این بستگی دارد که کتاب در کجای منحنی خلاقیت قرار میگیرد! اگر این موضوع درست باشد، آنگاه نوشتن رمانی که در لیست پُرفروشها قرار گیرد، خیلی دور از ذهن نیست.
بورلی جنکینز نویسندهای بسیار موفق است که موفقیت کتابهایش نتیجه ترکیب آشنایی و جدید بودن در مفهوم است. یعنی این ترکیب در بهترین نقطه منحنی خلاقیت قرار میگیرد. جنکینز از کودکی عاشق خواندن بود و هر کتابی که در کتابخانه محلی دستش میآمد، میخواند. وقتی بزرگتر شد، هر روز که از کار خسته کننده خود به خانه باز میگشت، هیچ چیزی بیش از رمانی عاشقانه و قدیمی او را خوشحال نمیکرد. او خیلی زود با سبک مورد علاقهاش به مشکل خورد: تمامی شخصیت این رمانها سفیدپوست بودند.
در واقع در تمامی رمانهای عاشقانهای که او میخواند، هیچ یک از شخصیتها آفریقایی – آمریکایی نبودند. علیرغم اینکه او هیچ سابقهای در نوشتن نداشت، تصمیم گرفت قلم در دست بگیرد و این خلاء را در رمانهای موجود در بازار پُر کند. باقی داستان را میتوانید حدس بزنید. این روزها، او خالق سبکی جدید در ادبیات (رمان تاریخی سیاه) شناخته میشود و کتابهایش فروشی بیشتر از 1.5 میلیون نسخه در جهان داشتهاند.
دلیل محبوبیت رمان ای جنکینز، موقعیت آنها در منحنی خلاقیت است. ابتدا، آنها تمامی المانهای آشنای رمانهای عاشقانه قدیمی را ترکیب میکنند. آنها همیشه پایانی خوش داشته و عشاق داستان همیشه قبل از اینکه به هم برسند، بحران شَدید را تجربه میکنند. با این حال، طبق قوانین منحنی خلاقیت، رمانهای جنکینز عنصری کاملاً نو را در خود جای دادهاند. تمامی رمانهای او قهرمانهایی آفریقایی – آمریکایی داشته که در تمامی رمانهای قبل او غایب بودهاند.
دفعه بعد که در مورد تواناییهای خود برای نویسندگی فکر میکنید، درباره استعداد نویسندگی خود کمتر فکر کرده و بیشتر در پی این باشید که آیا ایدهتان جایگاه خوبی در منحنی خلاقیت دارد یا خیر؟ شاید شما ستاره بعدی دنیای نویسندگان باشید.
موفقیت بزرگ نیازمند شبکه اجتماعی مناسبی است تا شما را در مسیر کمک کند.
وقتی به نخبهای خلاق فکر میکنیم، اغلب شخصی خارقالعاده به ذهن میآید که به شدت مشغول کار است. شاید آنها در نظر شما افرادی هستند که در اتاقکی در دوردستها به کار سخت مشغول میباشند و شاید در شرکتی مدرن فعالیت میکنند. با این حال شکی نیست که نخبه تخیلات ما به تنهایی کار میکند. این ایده که نخبگان در تنهایی خود مشغول هستند، در طول تاریخ دست به دست به ما رسیده است. شخصیت تونی استارک (قهرمان فیلمهای مرد آهنین یا همان Iron Man) را در نظر بگیرید. او نخبهای است که به تنهایی لباس مخصوص آهنی خود را میسازد. اما وقتی در واقعیت دقیقتر میشویم، تصور ما از نخبهای که به تنهایی کار میکند، خیلی زود محو میشود.
خلاقیت دارای مولفهای اجتماعی است که اغلب فراموش میشود. به بیان دیگر، این جامعه است که نخبگان را پرورش میدهد. تحقیقی که در سال 1992 در دانشگاه کالیفرنیا انجام شد، شبکه ارتباطات اجتماعی هزاران دانشمند و نخبه را مورد مطالعه قرار داده است. نتایج این تحقیق نشان میدهد که کیفیت این شبکههای اجتماعی میتواند عمر و بازدهی مشاغل این نوآوران را به همراه موفقیت ایشان پیشبینی کند. همچنین تحقیقات درباره هنرمندان موفق نشان داده است که کیفیت کار و شهرت آنها ارتباط معناداری با ارتباطات آنها با دیگر هنرمندان موفق دارد. هنرمندان موفقی که ارتباط بیشتری با دیگر هنرمندان موفق داشتهاند، به شهرت بیشتری رسیدهاند. در پایان تحقیقی که در سال 1985 درباره افراد موفق انجام شد، نشان داد که یکی از این افراد به تنهایی کار میکرده؛ اما معلمی بسیار باتجربه داشته است.
اگر قرار باشد سری به محل کار مرد آهنین دنیای واقعی این روزها، آقای ایلان ماسک بزنید، چیزی که خواهید دید در نتیجه این تحقیق نشان داده میشود. آقای ماسک موسس شرکتهای فناوری تسلا و Space X است. آقای ماسک از نخبه تنهایی که در ذهن ما است، بسیار فاصله دارد و هزاران کارمند در خلق خودروهای پیشرفته، راکت و فضاپیما به او کمک میکنند. در نتیجه اگر میخواهید مخترعی دست اول در سطح جهان باشید، دوستی با نخبهها، معلمان و کارمندانی که به شما کمک میکنند، ضرری نخواهد داشت.
خلاقان موفق نیازمند مبلغان دائمی هستند.
اگر میخواهید جامعه شما را نخبه بنامد، باید خیلی بیشتر از سختکوشی از خود نشان دهید. همچنین باید جامعه شما را بشناسد. جامعه باید باور کند که کار شما باورپذیر است. در نتیجه در مسیر موفقیت باید دوستی خاص و ویژه در کنار خود داشته باشید. این شخصی است که کار شما را تایید کرده و شما را به مخاطبان معرفی میکند. دوست شما همچنین باید دارای نیروی خلاقانه باورپذیری در آن زمینه باشد که وقتی شروع به دفاع از شما میکند، دیگران به نظر او احترام بگذارند.
ما علاقه بسیاری داریم تا مفاهیمی مانند استعداد را رمزآلود جلوه دهیم و افراد کمی را نخبه بنامیم. اما ماهیت واقعی این مفاهیم، رمزی در پی ندارد و بیشتر از چیزی که خرد سنتی بیان میکند، وابسته به قانون و فرمولهای رفتاری است. جامعه، زمانبندی درست، میزان کمی از آشنایی و قدیمی بودن و به همین میزان جدید بودن چیزی است که ایدههای ما را شبیه ایدههای نخبگان میسازد.