آشفتگی با ذهن ما چه میکند؟
دو پرسش «چه میشه اگه؟» و «اگه نشه چی میشه؟» دشمن ذهن ما هستند. اگه سر کار خطایی ازم سر بزنه، چه میشه؟ نتونم به هدفهام دست پیدا کنم، چی میشه؟ اگه اوضاع اونطوری که انتظار دارم پیش نره، چی میشه؟ وقتی پرسشهای این چینی به ذهنمان خطور میکنند، باید یک زنگ خطر را احساس کنیم. این زنگ خطر عبارت است از اینکه ذهن ما، در همه امور، به شکل پیشفرض، به سمت نکات منفی و آشفتگی ذهنی کشش پیدا کرده است.
جالب است بدانید داشتن نگرانی، تردید و اضطراب، بخش نرمالی از زندگی هر انسان است. طبیعی است که قبوض پرداختنشده، مصاحبه شغلی پیشرو یا ملاقات با فردی که قرار است برای اولین با او دیدار کنید، زمینه نگرانی ذهنی شما را فراهم بیاورد، ولی وقتی این آشفتگی شکلی همیشگی به خود پیدا کند و از کنترلمان خارج شود؛ اینجاست که باید به فکر چاره بیفتیم.
وقتی هر روز بدون آنکه خودتان بخواهید، به «اگه نشه چی میشهها» و بدترین سناریوهای ممکن فکر میکنید، در واقع بدون آنکه خودتان متوجه باشید، در دام آشفتگی ذهنی افتادهاید و این دام، میتواند زندگی روزمره شما را مختل کند.
نگرانی مداوم، فکرهای منفی و انتظار کشیدن برای وقوع اتفاقات منفی، میتوانند سلامت فیزیکی و ذهنی شما را تحت تاثیر قرار دهند. عدم توانایی در تمرکز، کاهش بهرهوری در کار، عدم توفیق در دستیابی به موفقیت، افسردگی، رنگ باختن چشمانداز آینده زندگی و تبدیل شدن به فردی که همه از او فراری هستند، جزو سوغاتهایی هستند که آشفتگی ذهنی برای فرد به همراه میآورد. البته موارد ذکر شده تنها پیامدهای خفیف آشفتگی ذهنی هستند و این ماجرا میتواند تاثیرات مخرب شدیدتری را نیز به همراه داشته باشد!
خبر خوب ماجرا اینجاست که عادات ذهنی تنش و نگرانی، قابل درمان هستند و شما با انتخاب و اختیار خودتان میتوانید درپوشی روی این عادات بگذارید.
چگونه میتوانیم الگویی سالم از طرز تفکر را در پیش بگیریم و به جنگ آشفتگی ذهنی برویم؟
1) نسبت به افکارتان آگاهی پیدا کنید.
اولین گام در جنگ با آشفتگیهای ذهنی این است که بر گفتگوهای درونی یا همان افکاری که به ذهنتان میآیند، آگاهی پیدا کنید. گفتگوی درونی نمادی از چیزی است که شما در مورد خودتان و تجربیات زندگیتان فکر میکنید و به آن باور دارید. این گفتگوی درونی میتواند منطقی و سودمند، یا منفی و آسیبرساننده باشد.
2) افکارتان را در بوته آزمون قرار بدهید.
دومین گام در این نبرد، بدین شرح است: از خودتان بپرسید افکاری که در ذهنتان پس و پیش میشوند، آسیبزننده هستند یا مفید فایده؟ به گفتگوهایی که با خودتان دارید، نگاهی بیندازید. آیا این تفکرات با شواهد و قرائن دنیای حقیقی همسو هستند؟ بخشی از گفتگوهای درونی ممکن است واقعی باشند، ولی اغلب تفکرات سمی که ریشه پریشانی را تشکیل میدهند، تا حدود زیادی مبالغهآمیز هستند.
یکی از بهترین راهها برای اینکه متوجه شوید در دام اغراق افتادهاید یا خیر، این است که احتمالات را مورد بررسی قرار دهید. تا چه حد احتمال دارد فکری که مدتی است مراتب تشویش شما را فراهم آورده، به واقعیت تبدیل شود؟ اگر مدیرتان در کنار کلی تعریف و تمجید، یک انتقاد از عملکرد کاریتان کرده، تا چه میزان احتمال دارد با خطر از دست دادن شغل روبرو شوید؟ اگر واقعبینانه به قضیه نگاه کنیم، این احتمال به شدت اندک است.
افکار منفی بیاساس را میتوان در چند دسته تقسیمبندی کرد. نمونههایی از این دستهها به شرح زیراند:
منفیبافی:
این امر گاهی اوقات با عنوان فیلترینگ نیز شناخته میشود. شما نکات خوب را فیلتر میکنید و فقط روی نکات منفی متمرکز میشوید. به عنوان مثال، ممکن است با خودتان بگویید: «من هنگام صحبت کردن در ملاءعام، خیلی عصبی میشوم. همه اطرافیانم به این موضوع فکر میکنند که من چقدر بد صحبت میکنم.»
ولی واقعیت این است: هیچیک از حضار، به اندازه خودتان، در مورد نحوه عملکرد شما به هنگام صحبت کردن وسواس نشان نمیدهد. کافی است پس از اتمام سخنرانی، به دنبال شواهدی بگردید که نشان میدهد عملکرد خوبی از خودتان به نمایش گذاشتهاید. آیا بعد از صحبت کردن در محفل عمومی، دیگران برایتان کف زدند؟ آیا به شما آفرین گفتند؟
بایدها:
برخی مردم چهارچوبهایی از جنس «باید» برای خودشان تعریف کردهاند. اگر به خودتان میآیید و میبینید با گفتن کلمات باید، حتماً یا مجبورم، در حال محدود کردن خودتان هستید، به احتمال زیاد احساس بدی در ذهنتان ایجاد خواهد شد. به عنوان مثال، ممکن است با خودتان بگویید: «من همواره باید بر تمام زندگیام کنترل داشته باشم، در غیر این صورت هیچ کاری از پیش نخواهم برد.»
ولی واقعیت این است: هیچ اشکالی ندارد اگر بخواهید بر موضوعاتی که قابل کنترل هستند، تسلط پیدا کنید. ولی در زندگی، همواره با مواردی روبرو خواهید شد که غیرقابل کنترل هستند. در مواجهه با این موارد، لزومی ندارد دچار اضطراب و آشفتگی شوید.
بیش از حد عمومیت دادن:
بیش از حد عمومیت دادن، یعنی یک مثال را برداریم و بگوییم این مثال در همه چیز صادق است. اگر چنین طرز تفکری داشته باشید، به احتمال زیاد در استفاده از کلماتی همچون «هرگز» و «همیشه» افراط میکنید. به عنوان مثال، ممکن است با خودتان بگویید: «من هرگز احساس یک انسان نرمال را نخواهم داشت. من برای همیشه با نگرانی دستوپنجه نرم خواهم کرد.»
ولی واقعیت این است: شما در مورد خیلی از مسائل نگرانی دارید، ولی اینطور نیست که همهچیز ابزار آشفتگی ذهنی شما را فراهم آورد. بسیاری از موارد وجود دارند که شما با آنها در نهایت قدرت و آرامش برخورد میکنید.
یا همه چیز یا هیچ چیز:
به این نوع از طرز تفکر، تفکر سفید و سیاه نیز اطلاق میشود. به عنوان مثال، ممکن است با خودتان بگویید: «اگر کارفرما از گزارش عملکرد من راضی نباشد، شغلم را از دست خواهم داد.»
ولی واقعیت این است: در هر گزارش عملکرد، ممکن است یکسری نکات منفی وجود داشته باشد که باعث شود مدیر از شما انتقاد کند. ولی شنیدن این انتقادها میتواند سکوی پرتابی باشد تا در پی برطرف کردن نقاط ضعف برآیید و سطح بازدهیتان را ارتقا بخشید.
اگر مدیر در کنار پنج دیدگاه مثبت، یک یا دو پیشنهاد سازنده برایتان بدهد، میتوانید مطمئن باشید که عملکرد قابلقبولی از خودتان به نمایش گذاشتهاید و این یک اتفاق خوب است. بنابراین لازم نیست پریشان شوید و خودتان را در معرض خطر از دست دادن شغل تصور کنید.
تفکر فاجعهآمیز:
کسی که طرز تفکر فاجعهآمیز دارد، چنین تصور میکند که بدترین اتفاقها در انتظارش هستند. این نوع از تفکر منفی، با پرسشهایی آغاز میشود بدین مضمون: «چی میشه اگه؟». به عنوان مثال، ممکن است با خودتان بگویید: «اخیراً زیاد دچار سردرد میشوم، چی میشه اگه تومور مغزی داشته باشم؟»
ولی واقعیت این است: اگر سردرد دارید باید به پزشک مراجعه کنید. به احتمال خیلی زیاد، این سردرد از مشکلاتی معمول و نه چندان جدی نشات گرفته است. شاید سینوسهایتان دچار عفونت شده، شاید چشمانتان ضعیف شده و به عینک نیاز دارید. همچنین ممکن است دچار سردرد ناشی از تنش و آشفتگی ذهنی شده باشید.
3) افکارتان را انتخاب کنید.
گام بعدی، انتخاب طرز تفکری است که باید به جای فکر منفی قبلی جایگزین کنید.
تهیه گزارش از تفکرات و گفتگوهای درونی، بهترین راه برای در بوته آزمایش قرار دادن افکار، متوقف کردن افکار منفی و انتخاب افکار مثبت است. هر فکر منفی یا ناکارآمدی که در طول روز به ذهنتان خطور کرده را یادداشت کنید. اگر احتمال میدهید در پایان روز این فکرها از خاطرتان فراموش شده باشند، همواره یک دفترچه یادداشت به همراه داشته باشید یا از بخش یادداشت گوشی تلفن همراهتان برای ثبت وقایع در همان لحظه وقوع استفاده نمایید. سپس در کنار همین فکرهای منفی، نسخه اصلاحشده و صحیح آنها را بنویسید و آنها را با خودتان مرور کنید.
اگر این کار را هر روز و با جدیت دنبال کنید، خیلی زود طرز تفکر مثبت به بخشی طبیعی از عملکرد ذهن شما تبدیل خواهد شد.