8 تکنیک ساده برای مدیریت ذهن
خانم حسینی یک کارآفرین است. او توانسته ایده نابش را در قالب یک کسبوکار پیادهسازی کند. فرصتهای بازار را بشناسد، از منطقه امناش خارج شود و به سودآوری بالایی دست پیدا کند. آقای اکبری نیز پدری 36 ساله است که از دوران کودکی تا همین دو سال قبل، همواره با معضل اضافه وزن دستوپنجه نرم میکرده است. ولی اکنون توانسته از طریق اصلاح رژیم غذایی و ورزش کردن، 25 کیلوگرم از وزنش را کاهش بدهد. شاید تعجب کنید، ولی بهتر است بدانید عنصر اساسی پشتپرده موفقیتهای مذکور و دستاوردهایی از این قبیل، چیزی نیست جز یادگیری کنترل و مدیریت ذهن.
طبیعتاً زمانی که خانم حسینی ایده جدیدش را با دوستان یا اعضای خانواده مطرح کرده، افرادی بودهاند که ایراد گرفتهاند و ایده کسبوکاری او را نشدنی توصیف کردهاند. ولی خانم حسینی انگیزهاش را از دست نداده، در مورد شرایط بازار تحقیق کرده و بر اساس دانستههای اصولی، کسبوکارش را راهاندازی کرده است. خانم حسینی در استخدام کارمند، انجام کارهای اداری و تامین سرمایه نیز دردسرهای زیادی داشته است. اما در مقابله با این موانع، ناامید نشده و در نهایت، موفق شده به خواستهاش جامه عمل بپوشاند.
و اما ماجرای آقای اکبری: او از زمانی که یادش میآید، دوست داشت وزن متناسب و وضعیت جسمانی سالمی داشته باشد. ولی وقتی انواع مختلف غذاها را میدید، نمیتوانست ذهنش را مدیریت کند و بلافاصله شروع میکرد به خوردن. او چون میخواست به پدری سالم و سرحال تبدیل شود، 25 کیلوگرم از وزنش را کم کرد و ورزش روزانه را به روتین روزانهاش اضافه کرد.
هیچ تفاوتی ندارد که به چه گروهی از جامعه تعلق داشته باشید. چه مدیر و صاحب کسبوکار باشید، چه یک جوان که وارد فضای کار شده و چه یک فرد خانهدار. در هر صورت، اگر هدفی برای زندگیتان دارید و دوست دارید مانند خانم حسینی و آقای اکبری، به قهرمان زندگی خودتان تبدیل شوید، تا انتهای مقاله با ما همراه باشید.
تعریف ذهن چیست؟
اگر تصور میکنید ذهن ما همان مغز ما است؛ باید به شما بگوییم اینطور نیست. مغز یک ارگان فیزیکی بدن است و نمود بیرونی دارد، ولی ذهن شامل مجموعهای از تفکرات، تصورات، احساسات، اراده، حافظه و احساس است. ذهن، احساسات و عواطف ما را پردازش میکند و بر مبنای آن، نوع عملکرد و رفتار ما را مشخص میکند.
به عبارت سادهتر، اگر مغز را بخش سختافزاری یک کامپیوتر در نظر بگیریم، ذهن بخش نرمافزاری خواهد بود.
مدیریت ذهن به چه معناست؟
مدیریت ذهن به معنای جهتدهی آگاهانه و هوشیارانه به افکار است. جالب است بدانید هر کدام از ما انسانها، روزانه به صورت متوسط 5 هزار الی 7 هزار بار فکر میکنیم. عدد بزرگی است و ممکن است به نظر غیرواقعی برسد. ولی کافی است دقت کنید که طی روز، وقتی از خواب بیدار میشوید، تا زمان برگشتن دوباره به تخت خواب، چند بار با خودتان صحبت کردهاید؟ منظورمان همان صدای پسزمینه درونی است که هر لحظه در ذهنتان میپیچد و خاموش هم نمیشود. این صداهای درونی، همان افکار ما هستند. دامنه گفتگوهای درونی گسترده است و از فکر کردن برای انتخاب وعدههای غذایی گرفته تا تصمیمگیری در مورد استراتژی کسبوکار را شامل میشود. تقریباً، تک تک این 7 هزار فکر، در زندگی ما تاثیر میگذارند.
به عنوان یک نکته، در نظر داشته باشید: واقعیت زندگی ما، بر مبنای فکرهای ما تعیین میشود.
ما باید با افکارمان، طوری رفتار کنیم که گویی دارای انرژی هستند. طبیعتاً اگر وجودمان را با انرژی مثبت آکنده کنیم، نتیجه به مراتب بهتری میگیریم. مدیریت ذهن، مهارتی است که به وسیله آن میتوانیم افسار ذهنمان را در دست بگیریم. پتانسیلهایمان را در ماکزیمم حالت ممکن شکوفا کنیم و به اهدافی که در زندگی داریم، جامه عمل بپوشانیم.
نقش مدیریت ذهن در رقم زدن یک زندگی موفق و دستیابی به اهداف
راستش را بخواهید، مدیریت ذهن، اساسیترین گام برای دستیابی به اهداف و رقم زدن یک زندگی موفق به شمار میرود. شاید بگویید برنامهریزی، اجتناب از ایدهآلگرایی، ارتقای سطح اعتماد به نفس، دوری از اهمالکاری، مدیریت زمان و داشتن پشتکار، پلههای اصلی نردبان دستیابی به اهداف را میسازند. بله درست است، ولی همگی این موارد، منوط به مجهز بودن به قابلیت مدیریت ذهن هستند. اگر مهارت مدیریت ذهن را نداشته باشید، نخواهید توانست در غلبه بر فراز و نشیبهای مسیر حرکت به سمت هدف، پشتکار به خرج بدهید. در نتیجه نه برنامهریزیهایتان درست پیش خواهند رفت، نه اعتماد به نفس شما افزایش پیدا خواهد کرد و نه رنگوبویی از مدیریت زمان در زندگی شما جلوهگر خواهد شد.
شما همانی هستید که میاندیشید!
این چرخه را به خاطر بسپارید:
فکرها به کلمات تبدیل میشوند. کلمات در شکل اقدام خودشان را نشان میدهند. اقدامات عادتها را میسازند. عادتها شخصیت را شکل میدهند و شخصیت هر انسان، سرنوشت او را تعیین میکند.
اگر به حوزه علاقمندید، مقاله آموزشی آشفتگی ذهنی را مطالعه کنید.
از کجا بدانیم در مهارت مدیریت ذهن ضعیف هستیم؟
خبر خوب این است که مدیریت ذهن، قابل سنجش است و از روی برخی نشانهها و علائم، میتوانیم متوجه بشویم که آیا مدیر خوبی برای ذهن و افکارمان هستیم یا خیر.
8 نمونه از نشانهها و علائم ضعف در مدیریت ذهن:
- در مقابل خارج شدن از منطقه امن و سازگاری با تغییرات جدید، مقاومت نشان میدهید.
- فکر کردن به آینده شما را دچار استرس و واهمه میکند.
- زیاد با موقعیتهای تردیدآور روبرو میشوید.
- مدام گفتگوها و اتفاقات گذشته را در ذهنتان مرور میکنید، عذاب وجدان میگیرید و خودتان را سرزنش میکنید.
- نمیتوانید زمانتان را به درستی مدیریت کنید.
- باورها و افکار درونی محدودکننده و ایدهآلگرایانه، جلوی استارت زدن کارتان را میگیرند.
- موانع و فراز و نشیبهای مسیر، میتوانند شما را از دنبال کردن اهدافتان بازدارند.
- کار را شروع میکنید، ولی در میانههای راه خسته میشوید و مسیر را ناتمام میگذارید.
چگونه ذهنمان را مدیریت کنیم؟
تا به اینجای مقاله، با تعریف و اهمیت مدیریت ذهن آشنا شدیم و با 8 مورد از رایجترین علائم فقدان این مهارت در زندگی هر فرد آشنا شدیم. اگر نمونههایی از علائم ذکر شده در قسمت قبل را در زندگی تجربه کردهاید، توصیههایی که در ادامه بیان خواهیم کرد، برایتان کارساز خواهند بود.
1) برای فکر کردن به موضوعات مهم، زمان مشخص کنید.
اگر ذهنمان را مدیریت نکنیم، مانند یک اسب چموش میشود و در هر زمان به هر جا که دوست داشته باشد، سرک میکشد. سر کلاس، در یک جلسه مهم کاری یا در هنگام چک کردن گوشی تلفن همراه و تماشای تلویزیون، ناگهان به خودتان میآیید و میبینید طی نیم ساعت گذشته، در فکر و خیال بینتیجه سیر کردهاید و از اطرافتان بیخبر ماندهاید. طبیعتاً این امر از بازدهی روزانه شما میکاهد و بجز نشخوار فکری، هیچ دستاورد دیگری برایتان ندارد.
بنابراین، توصیه میکنیم برای فکر کردن به موضوعات مهم و اتفاقاتی که تاثیرگذار هستند، روزانه یک تایم مشخص اختصاص بدهید. برای مثال، با خودتان بگویید هر روز از ساعت 8 الی 8:30 صبح را به فکر کردن به موضوعات مهم اختصاص خواهم داد و مابقی زمانها، در حال زندگی خواهم کرد. با خودتان عهد کنید که در همان نیم ساعت، تمامی جوانب موضوعات را مد نظر قرار دهید و در پایان، حتماً یک نتیجهگیری داشته باشید.
اگر در زمانهای دیگر روز نیز مسئلهای به یادتان آمد که ذهنتان را مشغول کرد، آن را روی کاغذ یادداشت کنید. با خودتان تکرار کنید: الان زمان مناسبی برای فکر کردن به این موضوع نیست. ساعت 8 صبح فردا پرونده آن را در ذهنم باز خواهم کرد.
2) تصویرسازی کنید.
این تکنیک بسیار قدرتمند و انگیزهبخش است و برای خیلی از افراد، جواب داده است. فرض کنیم هدف شما، درست مثل خانم حسینی یا آقای اکبری، این است که کسبوکاری برای خودتان به هم بزنید یا وضعیت سلامت جسمانیتان را به حد مطلوب برسانید. هر کدام از این اهداف یا هر هدف دیگری که دارید، روزانه چند بار خودتان را در وضعیتی تصور کنید که دوست دارید به آن تبدیل شوید.
برای مثال، اگر مدیر هستید، خودتان را در جایگاهی تصور کنید که توانستهاید کسبوکارتان را توسعه داده و به سودآوری بالایی برسانید. در مواجهه با مشکلات اداری، تغییر نیازهای مشتری، استخدام کارمند یا هر مانع کوچک و بزرگ دیگر، آن تصویر را در ذهنتان play کنید و با خودتان بگویید: من از مشکلات قویتر هستم و به چیزی که میخواهم، خواهم رسید.
3) با خودتان جنگ نکنید.
ممکن است شما از نوع افکار و شیوه هدایتی ذهنتان راضی نباشید و از این بابت، دچار ناراحتی شوید. ولی واقعیت این است که شما چارهای ندارید جز اینکه با همین ذهن زندگی کنید.
همانگونه که اگر کشورها با هم در صلح زندگی کنند، جامعه سالمتر و کامیابتری میسازند، شما و ذهنتان نیز باید به یک صلح پایدار برسید. قبول کنید که گاهی اوقات سر و کله ترسها، فکرها و احساسات منفی پیدا خواهد شد. در این مواقع، راهی ندارید جز اینکه افکار منفی را در پس ذهنتان نگه دارید. لازم نیست با آن فکرها جنگ نکنید و جلویشان را بگیرید، لازم نیست آن فکرها را دوست داشته باشید و با آنها موافقت کنید. کاری که باید انجام بدهید، بیتوجهی به آنها و انجام کاری است که برای رسیدن به هدف، درست و ضروری به نظر میرسد.
4) فاجعهسازی را کنار بگذارید.
فاجعهسازی یک خطای شناختی است. این خطا زمانی اتفاق میافتد که فرد، بیش از حد لازم برای یک اتفاق اهمیت قائل شود. برای نمونه، ممکن است فردی یک یا چند بار رژیم گرفته باشد و به نتیجه دلخواهش نرسیده باشد.
اکنون، هر بار که بحث رژیم گرفتن و ورزش کردن به میان میآید، او میگوید: «من فردی ناتوان هستم، در هیچ کاری خوب نیستم و هیچگاه توانایی اصلاح سلامت بدنیام را نخواهم داشت.»
برای توقف خطای فاجعهسازی، تفکر مثبت و انگیزشی را در خودتان تقویت کنید. مثال نقض پیدا کنید و به دنبال الگوهایی بگردید که بعد از چندین بار تلاش و ناکامی، در نهایت توانستهاند به آنچه که میخواستند، جامه عمل بپوشانند.
5) آگاهی داشته باشید که افکار شما، صرفاً فکر هستند، نه واقعیت.
افکار ما جدای از ما هستند، هر فکری که به ذهنتان خطور میکند را جزئی از خودتان ندانید. برای مثال، احتمال دارد در یک موقعیت، صدای ذهنتان بگوید: «من یک فرد شکستخورده و حوصله سربر هستم و استحقاق رسیدن به اهدافم را ندارم.»
وقتی با این قبیل از صداهای درونی روبرو شُدید، به خودتان یادآوری کنید که این افکار ناپایدار هستند. رویدادهای ذهنی شما، از حسی که در لحظه دارید، میزان خستگی و گرسنگی، سلامت فیزیکی، سطح هورمونها، جنسیت، آبوهوا، فیلمی که تماشا میکنید و غذایی که میخورید، تاثیر میپذیرند.
صداهای ذهنی، عادتهایی هستند که در طول مدت زندگی شکل گرفتهاند و مانند هر عادت دیگری، ممکن است سالم یا ناسالم باشند. شما نمیتوانید پایههای زندگیتان را روی عادتها و فکرهای گذرا بنا کنید. لازم است که عادتهای فکری خودتان را اصلاح کنید، در مقاله آموزشی کنترل ذهن، فرمول این کار را به شکل کامل توضیح دادهایم.
6) مانند یک ناظر، ذهنتان را زیر ذرهبین قرار دهید.
شاید این توصیه را شنیده باشید که میگوید: «دشمنت را بشناس». این توصیه، در مورد رابطه شما و ذهنتان نیز صادق است. درست مانند یک مدیر اجرایی خوب، که با هدف شناخت بیشتر کارمندان، به اتاقهای مختلف دفتر سرک میکشد؛ شما نیز باید روزانه، برای یک مدت مشخص، نحوه کار ذهنتان را زیر ذرهبین قرار بدهید. همانطور که رسیدگی به جسم ضروری است، از ذهن نیز باید مراقبت کرد. هیچ تفاوتی ندارد که نام این فرآیند را چه میگذارید: ذهنآگاهی، مدیتیشن، مراقبه یا خلوت کردن با خود.
طی این فعالیت، به نگرانیها، مشکلاتی و باورهای محدودکنندهای که دارید، فکر کنید و سعی کنید آنها را ریشهیابی کرده و راهکار پیدا کنید.
اگر این کار را روزها، هفتهها و ماهها ادامه بدهید، به مرور زمان به راننده ماشین ذهنتان تبدیل میشوید. ذهنآگاهیتان ارتقا پیدا میکند و راحتتر میتوانید از شر قضاوتها، افکار پراکنده، استرسها و ترسها رها شده و به لحظه حال بازگردید.
7) ذهنتان را آموزش بدهید تا سیمکشیهای مغزتان اصلاح شوند.
همانگونه که در بخشهای ابتدایی هم اشاره کردیم، انسانها به همان چیزی تبدیل میشوند که به آن فکر میکنند. الگوهای فکری شما، طی دورههای طولانی، میلیاردها نورون مغزی شما را به شکلی منحصربهفرد، با هم متصل میکند و الگوهایی ریشهدار بین آنها حکمفرما میسازد. ما نمیخواهیم زیاد در بخش علمی ماجرا وارد بشویم و فقط به این توضیح بسنده میکنیم که: اگر مسیرهای مغزی به دفعات زیاد تکرار شوند، نورونها حالتی اتوماتیک به خودشان میگیرند و وقتی جرقه فکر کردن آغاز میشود، کل دنباله نورونها به ناگاه شروع به فعالیت میکنند.
خودروها و هواپیماها را میتوان در حالت خودکار به پیش برد. ولی وقتی پای عملکرد احساسی به میان میآید، حتماً باید یک راننده، کنترل را در دست داشته باشد.
برای مثال، صرف اینکه شما در کودکی از سوی اطرافیان مورد بدرفتاری قرار گرفتهاید، نباید باعث شود که در دوران بزرگسالی نیز از روی ترس، از نزدیک شدن به انسانها فراری باشید.
در این شرایط، برای پیدا کردن دوست و برقراری ارتباط با دیگران، لازم است که دنباله منفی نورونهای مغزیتان را بشناسید. تصورات جانبدارانهتان را شناسایی کنید. این واکنشها را مختص به گذشته تلقی کنید و ذهنتان را روی تجربهای که در زمان حال دارید، متمرکز سازید. تکرار این کار با مرور زمان، سیمکشی ترسو و منزوی مغزتان را اصلاح خواهد کرد.
8) از افراد متخصص کمک بگیرید.
خوشبختانه مشاورها، کوچها و افراد باتجربه زیادی در کشورمان وجود دارند که میتوانند مانند یک همسفر، در کنار شما قرار بگیرند و مسیر مدیریت ذهن و رسیدن به اهداف را برایتان تسهیل کنند. مراجعه به این قبیل از افراد و استفاده از نکات ارزشمند آنها، سرعت موفقیت شما را چندین برابر بیشتر میکند.
سخن پایانی
خوشحالیم که ما را تا انتها همراهی کردید. امیدواریم این مقاله، توانسته باشد تلنگری در زندگیتان ایجاد کرده و مسیر رسیدن به موفقیت و شادی را برایتان روشنتر ساخته باشد.
به عنوان یک نکته، در نظر داشته باشید که لزومی ندارد همه افراد جامعه، خودشان را به مهارت مدیریت ذهن مجهز کنند. مدیریت ذهن، تنها برای کسانی ضروری است که هدفی در زندگیشان دارند و دوست دارند هدایت سکان زندگیشان را خودشان به دست بگیرند. متاسفانه، حجم بالایی از افرادی که دور و برمان زندگی میکنند، هدف و مقصدی برای خودشان تعیین نکردهاند و مثل یک قایق رها، خودشان را به جریان آب زندگی سپردهاند تا هر جا دوست داشت، آنها را با خود ببرد.
به احتمال زیاد جزو کسانی هستید که هدفی برای زندگیتان دارید و دوست دارید ناخدای زندگیتان باشید.
تفاوتی ندارد هدف شما کاهش وزن باشد، یا کسب موفقیت تحصیلی، کسب و کاری و فردی و یا زیستن یک زندگی باکیفیت.