معرفی و خلاصه کتاب تاریخچه نسبتاً کوتاه از همه چیز
کتاب تاریخچه نسبتاً کوتاه از همه چیز (A Short History of Nearly Everything) نوشته بیل برایسون (Bill Bryson) در سال 2003 منتشر شده است و به زبانی ساده و داستان وار به پاسخ سوالاتی مانند «ما از کجا آمده ایم؟»، «جهان از کجا آمده؟»، «جهان چیست؟» و… می پردازد.
ماجرا از کجا شروع شد؟
بگذارید داستان را از سال 1965 و دو اخترشناس رادیویی شروع کنیم. دو دانشمند هنگامی که در حال کار با یک آنتن ارتباطی بودند، به صدایی گوشخراش برخوردند که منبعش برای آنها نامشخص بود. کمی آن سوتر گروهی دیگر از دانشمندان دقیقاً به دنبال همین صدا و در پیدا کردنش ناموفق بودند. البته تا زمانی که این دو گروه همدیگر را ملاقات کردند و با کنار هم گذاشتن اطلاعات شان فهمیدند که … بله! این صدا همان چیزی است که گروه دوم به دنبالش بوده است. صدایی که از 90 میلیارد تریلیارد مایل آن سوتر، به سویشان ساطع شده و بازمانده یک پدیده خیلی کوچک به اسم بیگ بنگ بود!
با اینکه کشف این صدا کاملاً اتفاقی و بدون برنامه بود اما دانشمندان گروه دوم، که صدا را پیدا نکرده بودند، نوبل فیزیک را بدست آوردند و توانستند نظریه بیگ بنگ را به عموم معرفی کنند. نظریه ای که بیان می کند دنیای ما از یک نقطه، در میان بی نهایتی از هیچ به وجود آمده است. نقطه ای که کل جهان در آن فشرده شده بود و تکینگی نام دارد. درون این نقطه، همه مواد لازم برای وجود داشتن همه جهانی که امروز شاهدش هستیم انباشته شده بود و در لحظه ای که آغازگر زمان نام گرفته است و به دلایلی که هنوز برای ما نامشخص هستند، از هم پاشیده شده و جهان ما را به وجود آورده است!
علت وجود بیگ بنگ و حتی وضعیت دنیا قبل از آن برای ما نامشخص است ولی دانشمندان اطلاعات زیادی درباره وقایع بعد از این لحظه در اختیار دارند. در 3 دقیقه اول، تمامی قوانین فیزیکی شامل جاذبه، الکترومغناطیس و هسته های ضعیف و قوی و همچنین 98 درصد عناصر موجود در جهان شکل گرفتند و جهان ما را تکمیل کردند. دنیا بعد از بیگ بنگ با سرعت زیادی گسترش پیدا کرد به شکلی که در هر 10 به توان منفی 34 ثانیه اندازه اش دو برابر شد تا به بی نهایتی تبدیل شد که امروز در آن زندگی می کنیم.
این بزرگی دقیقاً چقدر است؟
برای مدتی طولانی، ما از بزرگی دنیای خودمان بی خبر بودیم و حق داشتیم که بی خبر باشیم. چطور ما انسان های کوچک در کره ای که بخش کوچکی از منظومه شمسی، یک عضو خیلی خیلی کوچک از یک کهکشان بزرگتر است می توانستیم عظمت دنیایی را درک کنیم که در آن زندگی می کنیم؟
در سال 1924، هابل نشان داد که صورت فلکی که همه تا مدت ها فکر می کردند یک ابر گازی است، در اصل یک کهکشان دیگر به بزرگی کهکشان راه شیری است که در آن زندگی می کنیم و این کشف چشم و گوش ما را به اندازه واقعی جهان باز کرد. اینکه جهان به زمین، منظومه شمسی و حتی راه شیری ختم نمی شود و بسیار بسیار بزرگتر از چیزی است که فکرش را می کردیم. دنیایی که 100 میلیارد سال نوری قطر دارد و حتی در این لحظه هم در حال گسترش است.
در حال حاضر دنیای ما آنقدر بزرگ است که دانشمندان حدس می زنند چیزی نزدیک به 150 میلیارد کهکشان در آن وجود داشته باشد. البته این تنها تعداد کهکشان هایی است که از ما قابل مشاهده است. اگر هر کدام از این کهکشان ها را به اندازه یک دانه برنج در نظر بگیریم، با این تعداد می توان به اندازه یک استادیوم فوتبال پلو درست کرد.
اما اگر جهان این قدر بزرگ است، آیا کوته فکرانه نیست که فکر کنیم ما تنها موجوداتی هستیم که در دنیا وجود دارد؟
آیا ما در دنیا تنهاییم؟
در سال 1961، فرانک دریک فرمولی را ابداع کرد که طبق گفته آن، ما تنها یکی از میلیون ها تمدن پیشرفته ای هستیم که در جهان وجود دارد. این فرمول به این صورت است که در آن حاصلضرب نرخ سالانه تولد ستاره ها در درصد ستاره هایی که مثل خورشید منظومه دارند، ضرب در حاصلضرب تعداد سیاره هایی که حالتی مثل زمین دارند، در درصد این می شود که در این سیاره ها موجود زنده شکل بگیرد و در نهایت این عدد در درصد موجوداتی که ممکن است از طریق امواج رادیویی با ما تماس بگیرند، ضرب می شود. البته این عدد با قدیمی شدن تکنولوژی رادیو حذف شد. دریک همه این اعداد را با یک نسبت حدودی حساب کرد و در هم ضرب کرد و متوجه شد که طبق اعدادش تنها در راه شیری ممکن است میلیون ها تمدن پیشرفته دیگر وجود داشته باشد. اما او حدس می زد که به خاطر فاصله خیلی زیاد در فضا حداقل فاصله بین این تمدن ها ممکن است حدود 200 سال نوری باشد که حدوداً برابر است با 1866 تریلیون کیلومتر!
حتی اگر موجودات فضایی وجود هم داشته باشند، این گونه نیست که آخر هفته ها سوار ماشین شان بشوند و با چادر برای تعطیلات به زمین بیایند!
اما شاید بهتر باشد قبل از همه این بحث ها، ابتدا درباره وزن زمین صحبت کنیم! پس بیایید چند دقیقه وقت بگذاریم و وزن زمین را حساب کنیم.
وزن زمین چقدر است؟
آیزاک نیوتن یک دانشمند توانمند بود، ریاضیدانی قوی بود، فیزیک را خیلی خوب می فهمید و حتی آن قدر به خورشید نگاه کرده بود که 3 روز هیچ چیزی نمی دید!
اما شاید مهم ترین دستاورد نیوتن قوانین سه گانه حرکت، اختراع سیستم ریاضیاتی که انسان ها هنوز از آن استفاده می کنند و تحلیل کارکرد جاذبه باشد. تحلیلی که بیان می کرد همه ما در زمین به یکدیگر نیروی جاذبه وارد می کنیم و این نیرو با فاصله ما از یکدیگر و وزن مان ارتباط دارد و همین قوانین به انسان ها کمک کردند که وزن زمین را حساب کنند. حتی شما هم می توانید این کار را انجام دهید. اگر از روی یک برج (مثلاً برج میلاد)، یک سنگ، تیله یا هر چیز دیگری را پایین بیندازید، زمانی را که طول می کشد تا آن چیز به زمین برسد، اندازه بگیرید، با کمک ارتفاع جایی که آن چیز از آن سقوط کرده که برابر با ارتفاع برج است و قوانین حرکت نیوتن، شتاب را حساب کنید که احتمالاً با مقداری حدود 9.8 متر بر مجذور ثانیه برابر خواهد بود. فرمول شتاب گرانشی در هر جایی که باشید از طریق یک فرمول ساده قابل محاسبه است که به این صورت خواهد بود: ثابت گرانش ضرب در فاصله از مرکز سیاره تقسیم بر مجذور وزن سیاره.
حال با مشخص شدن شتاب گرانشی، فاصله از مرکز زمین و حتی ثابت گرانشی، خیلی راحت وزن زمین قابل محاسبه است. کاری که نیوتن 300 – 400 سال پیش بدون هیچ ماشین حساب یا ریاضیات پیچیده ای انجام داده بود.
اما نکته جالب این کشف این بود که با محاسبه وزن زمین، نتایج حاصل از محاسبه فاصله در نقاط مختلف زمین یکسان نبود. پس ناگهان همه فهمیدند که زمین نه تنها کروی نیست بلکه بیضی شکل است!
اما حالا که فرمول های نیوتن وجود داشت و وزن زمین هم حساب شده بود، دانشمندان تفریحی جدید پیدا کرده بودند که شامل حساب کردن وزن چیزهای مختلف در فضا، رسم نمودارهای حرکتی شان و فهمیدن اینکه چرا روی همدیگر سقوط نمی کنند، بود.
سن زمین چقدر است؟
اندازه جهان را فهمیدیم، وزن زمین را هم حساب کردیم، اما عمرش چی؟ راستش را بخواهید دانشی که ما از عمر زمین داریم خیلی خیلی جدید است. آنقدر جدید که وقتی ما عمر واقعی زمین را فهمیدیم در بیشتر خانه ها یک عدد تلویزیون وجود داشت!
تا قبل از این زمان ما می توانستیم عمر سنگ های مختلف را اندازه بگیریم و حتی آنها را در دوره های زمانی مختلف طبقه بندی کنیم ولی اینکه یک نفر بگوید سن زمین X سال است، موضوعی کاملاً جدید و معاصر است که تلاش برای کشف آن تازه از ابتدای قرن بیستم شروع شده است. در آن زمان تلاش دانشمندان این بود که با پیدا کردن قدیمی ترین فسیل ها و بررسی رابطه آنها با یکدیگر، سن زمین را به صورت حدودی محاسبه کنند، ولی مشکل اینجا بود که هیچکس نمی دانست سن دقیق این فسیل ها چقدر است. این ندانستن آن قدر زیاد بود حدود این سن، بین 3 میلیون تا 2.4 میلیارد سال تخمین زده شده بود! چیزی که همه این داستان ها را تغییر داد، کشف مواد رادیواکتیویت ها و شیوه کارکرد آنها بود.
در سال 1896، ماری و پیر کوری کشف کردند که بعضی از سنگ ها بدون تغییر اندازه یا ویژگی هایشان انرژی های عجیبی را از خود منتشر می کنند. این انرژی رادیواکتیویته نامیده شد.
این موضوع خیلی سریع مورد توجه ارنست رادرفورد قرار گرفت و او کشف کرد که مواد رادیواکتیویته با گذر زمان به عناصر دیگر واپاشی می کنند و این واپاشی قابل اندازه گیری است. اگر دقیق تر بخواهیم بگوییم، زمانی که لازم است تا نصف آن ماده واپاشی کند همیشه ثابت است. چیزی که نیمه عمر عنصر نام دارد و از این نمیه عمر می شود برای اندازه گیری چیزهای مختلف استفاده کرد. به این صورت که با داشتن نیمه عمر ماده، مشاهده میزان از دست رفتن رادیواکتیویته ماده و بعد با معندسی معکوس خیلی راحت سن آن ماده قابل محاسبه خواهد بود. به عنوان مثال اگر نیمه عمر یک سنگ 100 سال باشد و تنها یک چهارم آن سنگ دارای خاصیت رادیواکتیویته است، می فهمیم دو نیمه عمر سپری شده پس سن سنگ برابر است با 200 سال.
رادرفورد از این تکنیک استفاده کرد و فهمید تکه اورانیومی که روی آن آزمایش انجام می داد 700 میلیون سال سن دارد! دانشمندان تا آن زمان نمی دانستند که زمین ممکن است این قدر قدیمی باشد ولی اکنون یک تکه سنگ در یک آزمایشگاه از هر چیزی که ما می شناختیم قدیمی تر بود!
حدود 40 – 50 سال بعد در سال 1956، کلر کامرون پاترسون روش رادرفورد را کامل تر کرد و کم کم ما حس دقیق تری از سن واقعی زمین بدست آوردیم تا اینکه امروزه به جایی رسیدیم که می دانیم سن زمین 4.5 میلیارد سال است.
دنیای عجیب اینشتین
آلبرت اینشتین در سال 1917 تئوری نسبیت عام را منتشر کرد که بیان می کرد زمان بخشی از جهان سه بعدی ما است و همراه با آنها زمان – مکان را تشکیل می دهد. زمان – مکان را می توان مثل یک پتوی کشیده شده در نظر گرفت که اگر چیزی روی آن قرار بگیرد بر اساس وزنی که آن شئی دارد، پتو به سمت پایین کشیده می شود. جهان ما هم تقریباً به همین صورت است و آن فرو رفتگی که به علت سنگینی یک جسم ایجاد می شود در اصل جاذبه است که اگر شئی کوچکتری کنار آن قرار بگیرد، روی آن می لغزد. اگر از اندازه های بزرگ خسته شُدید بیایید سری بزنیم به دنیاهای بسیار کوچک و ذراتی که دنیای ما را ساختند!
شناخت و بررسی ذرات کوچک، به اندازه اجسام بزرگ، برای انسان دشوار بود. با توجه به اصول علم کلاسیک، وجود اتم ها هیچ معنایی ندارد. اتم از هسته ای تشکیل شده است که پُر از پروتون با بار مثبت است. در حالی که ما می دانیم ذرات مثبت یکدیگر را دفع می کند، پس این ذرات چطور در فاصله ای بسیار کم در کنار یکدیگر قرار گرفته اند؟
تنها راهی که این ذرات بتوانند این گونه کنار یکدیگر قرار بگیرند، این است که یک تئوری جدید از پایه درست کنیم. یک تئوری که فقط و فقط برای ذرات اتمی و ریزاتمی کاربرد داشته باشد.
همه چیز درباره کوانتوم
در سال 1900، فیزیکدان آلمانی ماکس پلانک نظریه کوانتوم را معرفی کرد. نظریه کوانتوم در خلاصه ترین حالت بیان می کند که انرژی نه به شکل پیوسته بلکه در بسته های انرژی ساطع می شود! بسته هایی که از اتم هم کوچکتر است. این ایده در تئوری باقی ماند تا 26 سال بعد، آقای هایزنبرگ تئوری مکانیک کوانتومی را از روی مطالعات پلانک گسترش داد تا رفتار اتم ها را به گونه ای دقیق تر توجیه کند. در قلب این تئوری، نظریه اصل عدم قطعیت هایزنبرگ نهفته است. نظریه ای که بیان می کند برخلاف تصویرهایی که ما از بچگی و در بیگ بنگ تئوری دیدیم، الکترون به دور هسته نمی چرخد، بلکه در فضایی اطراف هسته صرفاً موجود است و از آن بدتر اینکه ما نمی دانیم هر لحظه الکترون کجا است. ما فقط می توانیم احتمال حضور الکترون در یک منطقه را حدس بزنیم.
مطرح شدن تئوری کوانتوم بقدری عجیب و پچیده بود که جهان فیزیک را از وسط نصف کرد. نیمی از فیزیک به بررسی ریز ذرات و نیمی دیگر به بررسی اجسام بزرگ و فضایی اختصاص پیدا کرد. نکته جالب در مورد این دو نیمه اینجا است که نظریه نسبیت برای بررسی ریز ذرات جوابگو نیست و کوانتوم هم نمی تواند جاذبه یا حتی زمان را شرح دهد. این عدم تقارن نظریه ها بقدری جدی بود که اعصاب اینشتین را خرد کرد و او کل نیمه دوم عمر خود را برای پیدا کردن تئوری همه چیز سپری کرد ولی موفق نشد. در حال حاضر ما چندین گزینه برای تئوری همه چیز داریم ولی هیچکدام به شکل قطعی قادر به وصل کردن همه وصله پینه های این دو نظریه به همدیگر نیست و ما هم بیشتر از این، بحث را ادامه نمی دهیم و به سراغ موجوداتی می رویم که این ریز ذرات را می سازند. یعنی موجودات زنده!
سیاره ای عجیب به نام زمین
با وجود همه خوبی های زمین، این سیاره اصلاً جای مناسبی برای زندگی نیست! تقریباً 88 درصد فضای زمین برای انسان غیر قابل استفاده است. زمانی یک پدر و پسر دانشمند خیلی جدی تصمیم گرفتند که با یک آزمایش این موضوع را به همه ثابت کنند. جان و جک هالدین آزمایش هایی را روی خود اجرا می کردند تا میزان ضعف نسل انسان را به تصویر بکشند.
جک یک اتاقک فشار ساخت تا زندگی در اعماق اقیانوس را به تصویر بکشد و بعد داخل آن شد! تجربه ای که تقریباً به مرگ وی ختم شد و فشار بقدری زیاد شد که باعث شکستگی چند تا از مهره های کمرش شد.
پس با وجود همه این سختی ها، ما باید به خود افتخار کنیم که هنوز زنده ایم و نمرده ایم. البته این را نیز در نظر بگیرید که زمین با همه بدی هایش همچنان از همه گزینه های دیگری که داریم، بهتر است. چرا که اگر زمین حداقل 12 درصد قابل زندگی است، در بقیه جاها این قابلیت صفر است.
برای شکل گیری حیات و قابل زندگی بودن یک سیاره، چهار شرط اصلی لازم است.
- فاصله سیاره نسبت به ستاره ای که به دور آن می چرخد نه آنقدر کم باشد که همه بسوزیم و نه آنقدر زیاد باشد که همه یخ ببندیم.
- اتمسفر آن باید به شکلی باشد که ما را از تشعشعات ستاره نزدیک مان و دیگر تشعشعات کیهانی محافظت کند.
- یک ماه خوب داشته باشد که تاثیرات گرانشی بقیه اشیاء را خنثی و به چرخش سیاره کمک کند و در نهایت به یک برنامه زمان بندی نیاز داریم که به پیشرفت تدریجی موجودات تک سلولی کمک کند و با سعی و خطای بسیار به شکل گیری انسان ختم بشود که زمین همه این ویژگی ها را داشته و به جزء این، کلی هم آب دارد.
ماجراجویی در اعماق اقیانوس
آب همه جای زمین است. 65 درصد بدن ما آب است و حدود 3.6 میلیارد کیلومتر مکعب آب در این دایره آبی ما وجود دارد اما با همه اینها، اولین تحقیقات ما درباره اقیانوس ها در سال 1872 و با ارسال یک کشتی جنگی انگلیسی برای فتح جهان اتفاق افتاد. این سفر حدود سه سال و نیم طول کشید و طی آن، نمونه های زیادی از آب های مختلف و گونه های دریایی جمع آوری شد که به پایه گذاری علم اقیانوس نگاری انجامید.
کمی بعد دو ماجراجوی آمریکایی به نام های اوتیس بارتون و ویلیام بییب این تحقیقات را از سطح آب به اعماق رساندند و در سال 1930 رکورد جهانی را با سفر به 183 متر زیر آب تغییر دادند. آنها اتاقی به نام بتیسفر ساخته بودند و چهار سال بعد با همان اتاقک 900 متر به زیر آب سفر کردند. البته از آنجا که این دو نفر دانشمند نبودند، تنها مشاهداتی که از آنها باقی مانده این است که دریا خیلی عمیق بوده و درونش پُر موجودات عجیب است.
امروزه دانشمندان تقریباً تا عمق 11 هزار متری به اعماق اقیانوس ها سفر کردند ولی با وجود این هنوز بخش زیادی از آن برای ما ناشناخته است. بقدری ناشناخته که هم اکنون نقشه ای که از مریخ داریم از نقشه اعماق اقیانوس ها دقیق تر است.
برآوردها نشان می دهد که ممکن است چیزی تا حدود 30 میلیون گونه جانوری در اقیانوس ها وجود داشته باشد که بیشتر آنها حتی هنوز کشف هم نشدند، چرا که با یک محاسبه سرانگشتی می توان متوجه شد که ما تنها یک میلیونیوم یا حتی یک میلیاردیوم اعماق اقیانوس را بررسی کرده ایم. اما بیایید از اقیانوس ها بیرون بیاییم و به بدن خودمان و موجوداتی سفر کنیم که با ما همزیستی دارند.
همه چیز درباره باکتری ها
روی پوست یک انسان سالم، چیزی حدود یک تریلیون باکتری زندگی می کند. باکتری ها تطبیق پذیرترین جانوران تاریخ هستند. چرا که از اول وجود داشته اند و احتمالاً تا آخر هم همچنان وجود خواهند داشت. اگر کل وزن موجودات زنده را حساب کنیم، باکتری ها 80 درصد آن را تشکیل می دهند اما راز موفقیت باکتری ها چیست؟ تولید مثل سریع. هر باکتری هر 10 دقیقه نسل جدیدی را تولید می کند و همین باعث می شود بتواند خودش را خوب با شرایط تطبیق دهد! تا زمانی که مقداری رطوبت (نم) وجود داشته باشد، باکتری می تواند زندگی کند. حتی دیده شده بعضی از باکتری ها که DNA آنها با تشعشعات خطرناک هم نابوده شده باشد، باز بدون کوچکترین دشواری به زندگی خود ادامه می دهند.
اما با همه اینها زندگی ما کاملاً وابسته به این باکتری ها است. باکتری ها زباله های ما را بازیافت می کنند، آب هایمان را تمیز می کنند، خاک مان را حاصلخیر می کنند و خیلی چیزهای دیگر. البته از هر هزار باکتری یکی کشنده است و همین یک هزارم جمعیت شان سومین علت مرگ و میر انسان به شمار می روند، چرا که خیلی از مرگبارترین بیماری ها مثل طاعون ریشه ای باکتریایی دارند.
این باکتری ها از کجا آمده اند؟
تصور کنید برا غذا پختن کافی بود مواد اولیه را روی میز قرار می دادید و بعد آنها خودبخود با هم ترکیب می شدند و شامی خوشمزه برایتان درست می کردند و بعد آن شام خودش شام های دیگری برایتان درست می کرد. کل زندگی یکجورهایی همینطوری به وجود آمده است. آمینو اسیدهایی که پروتئین می سازند و پروتئین هایی که موجودات زنده را تشکیل می دهند. اما این زنده بودن یعنی چه؟
فرق بین ما با یک سیب زمینی در چیست؟ فرق ما با سیب زمینی در نقشه ساختی است که نسل به نسل به مدت چهار میلیارد سال پیش در لحظه ای که خلقت بزرگ نام گرفته است، بعضی مواد شیمیایی تصمیم گرفتند، تقسیم شوند و بخشی از کد ژنتیکی خودشان را به سوپ بنیادی، حالت زمین قبل از موجودات زنده بسپارند که پیش زمینه همه چیزهایی بود که الان هست.
ادامه این فرآیند به شکل گیری باکتری های دوست داشتنی ما ختم شد که به مدت دو میلیارد سال تنها ساکنان کره زمین بودند. باکتری هایی که گاهی ضربه ای کوچک به مولکول های آب می زدند و آنها را از یکدیگر جدا می کردند و با فتوسنتز کم کم زمین را پُر از اکسیژن کردند. بعد از آن کم کم اکوسیستم هایی در آب های کم عمق شکل گرفت و با افزایش اکسیژن زمین، گونه های پیچیده تری از موجودات زنده شکل گرفتند. گونه هایی که در دو گروه تولید کننده اکسیژن (گیاهان) و مصرف کننده اکسیژن (جانوران) قرار می گرفتند.
اما چیزی که در همه این موجودات و حتی مای کنونی یکی بوده و هست کد ژنتیکی ای بوده که به نسل های بعدی منتقل می کنیم. همان دستور پختی که سلول های بدن ما از روی آن ما را می سازند و تشکیل می دهند یعنی همان DNA.
شگفتی های DNA
دی ان ای در واقع چیزی است که تفاوت بین گونه های مختلف جانوری را مشخص می کند. ما الان حدس می زنیم که چیزی بین 3 تا 200 میلیون گونه موجودات زنده وجود دارد که 97 درصد آنها هنوز حتی کشف هم نشدند اما با همه اینها ما و همه این 97 درصد کشف نشده به شکل عجیبی به یکدیگر متصل هستیم.
در سال 1859، چارلز داروین کتاب خاستگاه گونه ها را منتشر و ادعا کرد که همه موجودات زنده به هم ارتباط دارند. اینکه ما همه از یک ریشه آمده ایم و با هر نسل و با توجه به محیطی که در آن زندگی می کردیم مناسب تر و بهتر شده ایم. داروین معتقد بود که اجداد ما در نهایت همه به باکتری مشترک ختم می شود و مطالعات جدیدی که روی دی ان ای ما و دیگر موجودات انجام شده تا حد زیادی این موضوع را تایید می کند. برای مثال دی ان ای هیچ دو انسانی، حتی من و شمایی که در حال خواندن این متن هستید، 99.9 درصد یکسان است و آن یک دهم درصد تمام تفاوت های ما را تشکیل می دهد و این موضوع فقط محدود به انسان ها نیست. دی ان ای ما با یک موش 90 درصد شباهت و با یک مگس حدود 60 درصد اشتراک دارد و نه تنها اشتراک دارد بلکه قابل تغییر است. به این معنا که بخش هایی از دی ان ای یک انسان را می توان درون یک پشه گذاشت و آن پشه می تواند بدون مشکل به زندگی خود ادامه دهد.
همه اینها تاکید می کند که حرف داروین در قرن 19 آنقدرها هم پرت نبود و نسل انسان برخاسته از اولین موجودات زنده ای بوده که میلیاردها سال قبل زندگی می کردند. در سده های گذشته، انسان ها به آرامی و با صبر و پشتکار قطعه قطعه قطعات پازل وجودی ما را در کنار هم قرار دادند تا راز دنیایی را که در آن زندگی می کنیم، کشف کنند.
در حال حاضر ما بیشتر از چیزی که فکرش را می کردیم، درباره خودمان، اطرافمان و جهانی که در آن زندگی می کنیم، اطلاعات داریم و همین دانستن باعث شده تا بفهمیم که چه حجم عظیمی از موضوعات مختلف هنوز برای ما قابل درک نیست و تا کشف شدن راز دنیایی که در آن زندگی می کنیم، قطعات زیادی برای یافتن باقی مانده، اما ما به کمک علم، آهسته و پیوسته، مثل صدها سال گذشته به جلو حرکت می کنیم و قدم به قدم به کشف حقیقتی که در پشت ندانسته های ما مخفی شده است، نزدیک می شویم.