معرفی و خلاصه کتاب هوش هیجانی: چرا از IQ مهم تر است؟
کتاب هوش هیجانی: چرا از IQ مهم تر است؟ (Emotional Intelligence: Why It Can Matter More Than IQ)، نوشته دنیل گلمن (Daniel Goleman) در سال 1995 منتشر شده است و توضیح می دهد انسانی که واقعاً موفق است، همیشه بر احساساتش تسلط کامل دارد.
دنیل گلمن درباره کتاب هوش هیجانی می گوید: «من مجبور شدن تا زمانی که دستاوردهای علمی برای اثبات این مسئله به حد کافی برسند صبر کنم تا این کتاب را بنویسم. در حال حاضر علم با اطمینان کامل می تواند به سوالات مهم و پیچیده در مورد ذهن انسان پاسخ بدهد و تقریباً بطور دقیق در مورد عواطف و احساسات انسان صحبت کند، اگرچه عواطف با عقل و مسائل علمی جور در نمی آیند.»
این کتاب در 300 صفحه نوشته شده و پُر از مطالعات موردی و پاورقی است اما معنا و هدف اصلی کتاب هوش هیجانی را می توان در این سه نکته خلاصه کرد:
- اگر قبل از اینکه طبق احساسات مان عمل کنیم کمی فکر کنیم، می توانیم به مقدار بسیار زیادی زندگی مان را تغییر بدهیم.
- احساسات بد نوعی عادت هستند و مانند هر عادت بد دیگری مانع از رسیدن ما به اهداف مان می شوند.
- با فراموش کردن بعضی از احساسات و ایجاد موارد جدید می توانیم کنترل زندگی مان را بدست بگیریم.
کتاب هوش هیجانی یکی از کتاب های بزرگ خودیاری است که در طول دهه های گذشته نوشته شده و بسیار موفق بوده است. در ادامه شما می توانید با مفاهیم مطرح شده در این کتاب آشنا شوید.
میزان تنفر یا علاقه هر فرد نسبت به تست هوش، موفقیت یا شکست او را در این تست، مشخص می کند. چه تست هوش معیار خوبی برای اندازه گیری هوش انسان باشد یا نباشد، پیامدش محدود کردن حق انتخاب و ضربه زدن به عزت نفس میلیون ها انسان بوده است. از کتاب هوش هیجانی استقبال گسترده ای شد زیرا در این کتاب گفته می شود که تست هوش معیار خوبی برای پیش بینی موفقیت انسان در آینده نیست، هوش عقلی فقط یک نوع از انواع هوش است و هوش هیجانی بنابر اطلاعات آماری بیشتر از هوش عقلی برای موفقیت لازم است.
متمدن کردن ذهن
این کتاب با توضیح دادن چگونگی کارکرد مغز دلایل بعضی از رفتارهایمان، بخصوص رفتارهای بی اختیار و آنی را توضیح می دهد. فیزیولوژی مغز به جا مانده از دوران انسان های اولیه است که تنها چیز مهم برایشان حیات فیزیکی بود. ساختار مغز انسان های اولیه برای عمل کردن قبل از فکر کردن ساخته شده بود و به درد زمانی می خورد که انسان در معرض حمله قرار داشت یا با یک ماموت عصبانی روبرو می شد.
اما ما همچنان در قرن بیست و یکم با مغز انسان های غارنشین زندگی می کنیم و رفتارهایی از خودمان بروز می دهیم که آنی و بدون فکر هستند. گلمن در این کتاب از راهزنی احساسات هم صحبت می کند یعنی تجمع احساسات شَدید و غیر قابل کنترل در مغز که می توانند به اقدام ناگهانی و بدون فکر برای قتل منجر شوند حتی قتل همسری که فرد سال های طولانی در کنارش زندگی می کرده است.
استفاده از هوش هیجانی
بخش دوم و سوم کتاب در مورد اصول زیربنایی هوش هیجانی و چگونگی کاربرد آن در زندگی هستند. گلمن می گوید مشکل، خود احساسات و عواطف انسان نیست بلکه مشکل نحوه استفاده از آنها در شرایط خاص است. او این جملات را از ارسطو نقل می کند که می گوید: «هر کسی می تواند عصبانی شود. اینکار ساده ای است. اما عصبانی شدن از دست فردی که باید از دستش عصبانی باشید، عصبانی شدن به اندازه کافی نه کمتر و نه بیشتر، در زمان مناسب برای هدفی مناسب و به روشی مناسب، ساده نیست.»
این حرف ارسطو در دنیایی که از نظر برخورداری از فناوری، پیشرفته است مهم تر می شود زیرا تمدن ربطی به فناوری و پیشرفت علمی ندارد بلکه به طبیعت انسان و توانایی او در کنترل احساسات و هیجاناتش مربوط می شود.
بخش سوم در مورد شیوه استفاده از هوش هیجانی در روابط صمیمی، کار و سلامتی است. فصل مربوط به روابط از خیلی از کتاب هایی که در این مورد نوشته شده اند ارزشمندتر است. در این فصل جزئیات کامل شیوه کارکرد مغز زن و مرد توضیح داه می شود.
احساسات و اخلاقیات
گلمن در توضیح رابطه میان احساسات و اخلاقیات می گوید که اگر کسی نتواند احساساتش را کنترل کند و در نتیجه بدون فکر و به صورت ناگهانی کار خطرناک یا مشکل آفرینی انجام دهد به شخصیتش لطمه وارد می شود. او می گوید: «برای برخورداری از اراده قوی و شخصیت سالم باید بتوانیم احساسات مان را کنترل کنیم.» همدردی که یک معیار دیگر شخصیت خوب و سالم است در نتیجه توانایی درک افکار و احساسات دیگران حاصل می شود. این دو عامل اساس هوش هیجانی را تشکیل می دهند و در نتیجه خصوصیات اساسی یک فرد اخلاقی هستند.
هوش هیجانی موجب موفقیت می شود.
از دیگر ویژگی های هوش هیجانی، سختکوشی و توانایی انگیزه دادن به خود است. سختکوشی و توانایی انگیزه دادن به خود احساس محسوب نمی شوند اما به احساسات مربوط می شوند زیرا برای اینکه سختکوش باشید و بتوانید به خودتان انگیزه بدهید باید احساسات تان را کنترل کنید و راه کنترل احساسات این است که به صورت منطقی از آنها استفاده کنید.
گلمن قدرت مثبت اندیشی را به عنوان یک روش علمی کسب موفقیت به رسمیت می شناسد و می گوید مثبت نگری یک روش علمی اساسی برای پیش بینی موفقیت افراد است که این حرفش را از تحقیقاتی که مارتین سلیگمن کرده قرض گرفته است.
توجه بیش از حد به IQ نتیجه نگاه ماشینی به انسان ها در قرن بیستم بود. آی کیو فقط به نفع شخصی در اقتصاد توجه می کرد و به احساسات مردم و همدردی با آنها توجهی نشان نمی داد. به همین دلیل موفقیت چندانی از نظر اقتصادی نداشت. هوش هیجانی یا همان EQ با تاکیدی که بر همدردی با مردم می کند یک عامل اساسی موفقیت در اقتصادِ خلاق قرن بیست و یکم محسوب می شود.
دنیای کار
کتاب گلمن تاثیر فوق العاده ای روی دنیای کار و تجارت داشته است. با اینکه او فقط یک فصل از کتاب را به مدیریت اختصاص داده است، اما وقتی کارمندان یک اداره یا سازمان این کتاب را می خوانند به یاد ناراحتی یا عصبانیت شان از ظرفیت عاطفی پایین رئیس شان می افتند. همچنین این کتاب به همه مدیران و رهبرانی که می خواهند عملکرد فوق العاده ضعیف کارمندان شان را بهتر کنند راهی را نشان داده است. وقتی با خواندن این کتاب ناگهان متوجه می شوید که نیمی از افراد موجود در سازمان شما از نظر احساسی کودن هستند، معیارهایتان برای استخدام کارمندان جدید ناگزیر بهتر می شود.
در یکی از فصل های جالب کتاب به نام «وقتی باهوش، کودن است» ضریب هوشی در میان دیگر انواع هوش قرار داده شده و کم اهمیت خوانده شده است. هر کسی که در یک محیط اداری کار کرده باشد، می داند حتی اگر هیجان انگیزترین محصول دنیا در آن محیط تولید شود در صورتی که مدیریت حاکم بر آن محیط، خودخواه باشد آنجا به یک محیط رقت انگیز تبدیل می شود. موفقیت تجاری ناشی از علاقه شَدید برای رسیدن به یک هدف یا تولید یک محصول خاص است. با اینکه مدیران خودخواه نیز تا حدی موفقیت کسب می کنند، اما شرکت های برتر به این معروف هستند که می توانند از طریق تمرکز روی تولید بهترین محصولات، محیط مناسبی برای کار ایجاد کنند.
تدریس IQ
هوش هیجانی در مفهوم سواد احساسی ریشه دارد و در بخش آخر کتاب، گلمن با جزئیات کامل از ضرورت تدریس مهارت های احساسی در مدارس صحبت می کند. او با استفاده از آمار و ارقام، کاملاً خواننده را متقاعد می کند که آموزش ندادن به بچه ها در زمینه چگونگی کنترل احساسات و حل اختلاف، مخارج سنگینی از نظر مالی و سلامت اجتماعی به بار می آورد.
نکته های نهایی
یکی از انگیزه های گلمن برای نوشتن این کتاب این بود که میلیون ها نفر بر کتاب های خودیاری تکیه می کردند که اساس علمی نداشتند.
گلمن با اشاره به انعطاف پذیری مغز انسان و توانایی ما در شکل دادن به تجربیات عاطفی مان بر این نکته تاکید می کند که خلق و خوی انسان همیشگی و ثابت نیستند. ما برده عادت های فکری و احساسی نیستیم حتی اگر بخش غیر قابل تغییر وجودمان به نظر برسند.
جذاب ترین مسئله مربوط به هوش هیجانی این است که آگاهی همه ما انسان ها از احساسات مان و کنترل آنها موجب تکامل بشریت می شود. ما معتقدیم که نفرت، خشم، حسادت و احساساتی از این قبیل بخشی از وجود انسان ها هستند اما وقتی به بهترین انسان هایی که در قرن بیستم زندگی می کردند نگاه می کنیم می بینیم که چنین احساساتی در وجودشان نبود. این افراد می توانستند به شیوه ای که ارسطو گفته است، خشمگین شوند. یعنی به جای اینکه اجازه بدهند تا احساسات شان از آنها استفاده کنند خودشان از احساسات شان استفاده می کردند.
بُعد عاطفی زندگی مانند ریاضیات یا خواندن، به مهارت های خاصی احتیاج دارد و بعضی از مردم با مهارت بیشتر یا کمتری از عهده این بعد زندگی شان بر می آیند. برای اینکه بتوانیم علت پیشرفت یکی و در جا زدن دیگری را با وجود داشتن هوش و استعداد یکسان، درک کنیم باید از میزان مهارت هر فرد در این زمینه آگاه باشیم. هوش هیجانی یک فراتوانایی است زیرا هرچه بیشتر از آن برخوردار باشیم بهتر می توانیم از مهارت های دیگری که داریم، از جمله هوش عقلی مان استفاده کنیم.