از نیمه تاریک چه می دانید؟
تا به حال توجه کرده اید که ممکن است نیمه تاریکی داشته باشید که درون تان پنهان شده باشد؟ یک بخش تاریک که به انتقادها گوش می کند و آن را مورد توجه قرار می دهد. همیشه چیزهای منفی را می بیند و از آن برای ترساندن شما به باور نکردن خودتان و رویاهایتان استفاده می کند. آیا شما صدایی دارید که به شما می گوید به درون تان اعتماد نکنید و چیزی که واقعاً دلتان می خواهد را انجام ندهید؟
کارل یونگ می گوید: «شخص با تجسم اشکال نورانی به روشنایی دست نمی یابد، بلکه با آگاه شدن به تاریکی به روشنایی می رسد.»
همه ما درون مان یک سایه یا نیمه تاریک داریم، حتی اگر از آن آگاه نباشیم، اما این نیمه تاریک گاهی برای ما تصمیم می گیرد و احساسات ما را تحت کنترل در می آورد. حالا چطور می توانیم خودمان را از بند آن رها کنیم؟ خب، یک راه ساده اش شناخت سایه و بعد شناخت خودمان است. نیمه های تاریک ما بخشی از وجودمان هستند و باید یاد بگیریم برای موفقیت و شادی چگونه از آنها استفاده کنیم.
سایه و نیمه تاریک از مفاهیم اساسی در روانشناسی به شمار می آیند که می توانند دلیل بسیاری از موارد نامفهوم و غیر قابل درک در رفتارها و اتفاق ها را برایمان روشن کنند. مفاهیمی که توسط یکی از قطب های روانشناسی یعنی یونگ پایه گذاری شده و در طول دهه های گذشته مورد استفاده روانکاوان و روانشناسان متعددی قرار گرفته تا بسیاری از اسرار درون ما را شناسایی، کشف و در نهایت به ارائه راهکار برسد. در این مقاله شما می توانید با نیمه تاریک آشنا شوید.
افشاء کردن تاریکی
همه ما یک نیمه تاریک درون مان داریم (بخشی از خودمان که ممکن است حتی از آن آگاه نباشیم) که می تواند تصمیم هایی بگیرد که همیشه برایمان خوب نیست. اما آیا می توانیم نیمه تاریک مان را بشناسیم و تمام چیزهایی که برای زندگی موفق و شاد به ما پیشنهاد می دهد را بپذیریم؟
سپیده یکی از افرادی است که تجربه اش از نیمه تاریک وجودش را با ما به اشتراک گذاشته است. او که مدت ها به کلاس پیلاتس می رفت دوستانی در آنجا پیدا کرده بود. یکی از دوستانش او را برای مهمانی به خانه اش دعوت کرد. آن خانم خیلی خودمانی به او گفت «هر ساعتی بعد از 6 بعد از ظهر به ما سر بزن». سپیده می گوید: «اولین اشتباهم این بود که دقیقاً به حرف او گوش کردم. ساعت شش و پانزده دقیقه یک شلوار جین و بلوز گشاد زیر مانتویم پوشیدم و راه افتادم. وقتی رسیدم آنجا تنها یک مهمان دیگر بود. همه چیز آن غریبه بدون عیب و نقص بود؛ از طرز آرایش عالی موهای بلوندش تا طراحی کفش های نوک تیزش.»
او ادامه می دهد: «میزبان با لبخند به هر دوی ما گفت: «سپیده با خانم فلانی آشنا شو. او هم اهل اصفهان است.» بدون فکر کردن به میزبان گفتم: «بهتره خوراکی ها را یه جا قایم کنی.» سکوت برقرار شد. خجالت کشیدم، به زمین خیره شدم تا اینکه مهمانان دیگر از راه رسیدند. واقعاً احساس راحتی نمی کردم. افسوس به جای اینکه هوش اجتماعی داشته باشم، به جایش هی غذاهای مختلف را امتحان کردم، بلند بلند حرف می زدم و می خندیدم و دوباره جمله ام را تکرار کردم: بهتر است که غذاها را در جایی قایم کنی. احساس کردم که در موقعیت بدی قرار دارم، اگر بخواهم صادق باشم، بطور مخوفی در زمینی ناآشنا بودم.»
در واقع گرایش سپیده برای استفاده از شوخ طبعی به عنوان راهی برای منحرف کردن از ناشی گری اجتماعی اش موضوعی نیست که برای این اواخر باشد. خودش می گوید: «از وقتی که چهار ساله بودم و از داشتن نام خانوادگی که به سختی تلفظ می شد خجالت می کشیدم برای همین وقتی کسی نمی توانست نام خانوادگی ام را تلفظ کند شروع به لوده بازی در می آوردم و تمام سعی ام را می کردم که بامزه باشم. اما خیلی وقت ها هم پیش می آمد که به دلایل اشتباهی مثل بد لباس پوشیدن یا هیکل بد از آن استفاده می کردم.» در این وقت ها بود که چیزی که از درون سپیده به سطح می آید همان چیزی است که کارل یونگ به آن «نیمه تاریک وجود» می گوید که در ناخودآگاه ما ریشه دارد.
کتاب نیمه تاریک وجود نوشته دبی فورد با ترجمه فرناز فرود درباره نیمه تاریک مان به ما آگاهی می دهد، فورد در این کتاب می گوید: «نیمه تاریک وجود در اعماق آگاهی مان دفن شده و از دید ما و سایرین پنهان است. پیامی که از این مخفیگاه دریافت می کنیم ساده است: «من عیب و ایرادی دارم. من خوب نیستم. من دوست داشتنی نیستم. من شایسته نیستم. من بی ارزش هستم.» بسیاری از ما مضمون این پیام ها را باور می کنیم. ما اعتقاد داریم چنانچه به اعماق وجود خود نگاهی دقیق بیندازیم با موجودی وحشتناک روبرو خواهیم شد و در نتیجه از ترس آنکه مبادا شخص غیر قابل تحملی در وجودمان بیابیم از بررسی دقیق خود طفره می رویم. ما از خودمان می ترسیم و از تمام افکار و احساساتی که سرکوب کرده ایم، می ترسیم. سایه ما می تواند شامل شرم، ترس ها، زخم های احساسی (نیمه تاریک) باشند اما همچنین مهم تر از آن، استعدادهای بکر و بالاترین پتانسیل ها (سایه طلایی) را هم در بر گیرد.»
رویکرد معمول برای کنار آمدن با محتوای به نظر منفی نیمه تاریک، قضاوت، انکار و پنهان کردن آن از دنیا و خودمان است. این رویکرد، غیر عاقلانه است زیرا با هل دادن این چیزها به مخفیگاه های ذهن مان، آنها با هم جمع شده و بر ما برتری می یابند و گاه و بیگاه وقتی که ضعیف هستیم فوران کرده یا به بیرون نشت می کنند.
فورد در بخش دیگری از کتاب نیمه تاریک وجود می گوید: «بیشتر ما با این باور بزرگ شده ایم که افراد برخی ویژگی های بد و برخی ویژگی های خوب دارند و برای آنکه قبولمان داشته باشند باید خود را از شر صفات بد رها سازیم و یا دست کم آنها را پنهان کنیم.»
سپیده هم می گوید: «فکر می کنم من هم همین طور باشم و وجوه تاریکم را پنهان کرده ام. گاهی فکر می کنم که بذله گویی درونی ام که باعث شرمساری ام می شود را باید درون یک گنجه پرتاب کنم و کلیدش را دور بیندازم.»
اما باید توجه داشت که همه نیمه تاریک غم افزا نیست. گاهی هر بخش از شخصیت ما می تواند بازنمود هر دو بخش روشن و تاریک مان باشد. نیمه تاریک از شوخ طبعی برای زخم زدن استفاده می کند تا اینکه آزادی و حقانیت احساسی تان را تکذیب کند. بعضی از افراد گاهی از شوخ طبعی به عنوان مکانیسمی دفاعی استفاده می کنند. اما وجوه مثبتی هم وجود دارد. بخش روشن، بدون ترس احساس را آشکار کرده و به افراد کمک می کند بیهوده و برای ظاهرسازی بخندند.
شناسایی نیمه تاریک
نیمه تاریک بخش هایی از ما به شمار می آیند که خارج از آگاهی ما زندگی می کنند. بدین معنا، گاهی برای ما مجهول هستند. شخصیت سایه خیلی زود در کودکی ما را از چیزهایی مثل رهاشدگی، نقد یا حتی سوء استفاده محافظت می کند. اما وقتی که بزرگ می شویم، همان محافظ داخلی، چوب لای چرخ ما می گذارد. هر کدام از ما، یک بخش تاریک داریم و شخصیت های سایه ما نه تنها از تجربیات بزرگ مان، بلکه از اتفاقات جزیی مانند اظهارنظر منتقدانه یک فرد غریبه شکل گرفته است.
در کتاب نیمه تاریک آمده است هرگاه احساس یا میلی را سرکوب کنیم، قطب مخالف آن را نیز سرکوب می کنیم. با نفی زشتی های خود از زیبایی هایمان می کاهیم. با نفی ترس خود از شجاعت مان کم می کنیم و با نفی حرص و آز، بخشندگی مان را کاهش می دهیم.
همه ما بخشی از وجودمان را دوست نداریم و آن را سرکوب می کنیم. این وجوه در سایه ما پنهان شده اند نیمه تاریک وجود ما مخزنی برای همه جنبه های ناپذیرفتنی مان است. مثلاً بعضی برای روابط شان با چنگ و دندان می جنگند و هر چند رابطه به نفع شان نباشد تا پایان ایستادگی می کنند. مرجان یکی از افرادی است که این خصلت را داشت، او وقتی که بچه بود از گروه دوستانش طرد شد. از آن زمان، میل شدیدی به همه دارد. غریبه ها و دوستان برایش مثل هم هستند. او ترس نگران کننده ای داشت از اینکه افرادی که تمام وقتش را برایشان می گذاشت و همیشه در موقعیت های مختلف کنارشان بوده و آرام شان می کرد او را کنار بگذارند. این موضوع به قیمت حرام کردن شادی خودش تمام شده بود. او می گوید: «زمانی که متوجه این الگوی رفتاری ام شدم، توانستم عیب هایم را ببینم و زمانی که لازم بود از خود قاطعانه دفاع می کردم. اینکار یک منحنی یادگیری واقعی با نتایج بسیار جالب بود. احساسی مثل این داشتم که هر روز نسبت به خودم صادق تر می شدم.»
روانکاوان این مساله را مطرح می کنند که نیمه تاریک چگونه در موقعیت های پیچیده زندگی نقش بازی می کند. روانکاوها به افراد کمک می کنند تا شخصیت نیمه تاریک شان را شناسایی کنند. آنها نیمه های تاریک را نامگذاری می کنند و بعد دیالوگ های درونی و احساساتی که با آن پیش می آید را آشکار می کنند. احساسات و شورها در بدن شما همیشه یکسان هستند. با شناخت نشانه ها و سرنخ ها از زمانی که نیمه تاریک در آن حوالی است می توانید با آن کار کرده و به خود ذاتی تان بر گردید. کارهایی که روانکاوها در این لحظات برای پرهیز از واکنش آنی و ایجاد تعامل و تمرکز پیشنهاد می دهند شامل تنفس، یوگا، مدیتیشن یا تمرین های دیگر است.
وقتی این کارها را می کنید، می توانید بگویید این شخصیت من است و می خواهم همه من را دوست داشته باشند (برای مثال) اما من نمی خواهم از آن پیروی کنم. در این زمان، می خواهم انتخاب دیگری داشته باشم. بعد به جای گم شدن در ضمیر ناخودآگاه پویا شروع به داشتن رابطه آگاهانه با آن بخش از خودتان می کنید. همه ما بخش های درونی بسیاری داریم، بنابراین می توانیم برای هر کدام نامی بگذاریم. اگر فکر کردن تان به صورت تصویری است، این موضوع می تواند در طراحی یا چسباندن تکه های متفاوت کهن الگوها کمک کننده باشد.
وقتی که شما شروع به شناسایی راهی که ممکن است نیمه تاریک تان درصدد ویران کردن زندگی تان باشد کردید، قدم بعدی طرد کردن بخش هایی از خودتان برای چیزی که آنها هستند خواهد بود. برای اینکار دلسوزی برای خود راه حل است. دربا کامبل متخصص رابطه و نویسنده کتاب سرزمین عشق، می گوید: «دلسوزی برای خود برای بهبودی و شادی ضروری است. اگر شما مدام با یک صدای نابخشودنی و منتقدانه در ذهن تان روبرو هستید که خلق و خوی شما را خراب کرده و اعتماد به نفس تان را تضعیف می کند، لذت بردن از زندگی یا اظهار مهارت ها یا استعدادهایتان سخت خواهد بود.»
فورد در کتاب نیمه تاریک در این باره توضیح داده است: «فقط کافی است دیدگاه خود را دگرگون کنید و قلب تان را باز و پذیرا کنید. هنگامی که بتوانید تاریک ترین و پنهان ترین ویژگی های خود را با روی گشاده بپذیرید و بگویید: «من آن هستم.» آنگاه می توانید به روشن بینی حقیقی برسید.»
رهایش کنید.
قبل از همدردی و مهربانی با آن چیزهای دردسرساز در زندگی مان، باید هنر مهربانی به خودمان را یاد بگیریم. دلسوزی برای خود، نقطه آغازی برای دوست داشتن خود است، اما به عبارت دقیق تر؛ عشق به خود می تواند با غرور، خودخواهی و خودشیفتگی اشتباه گرفته شود و اینها چیزهایی نیستند که از عشق به خود بتوان برداشت کرد. دلسوزی برای خود، شامل کمال گرایی، رها کردن انتقاد از خود و یافتن پذیرش و بخشش خودتان، از یاد بردن عیب ها، چالش ها و اشتباهات است. به این معنا، بخش تاریک خودتان را به شکل طبیعی و به عنوان یک انسان بپذیرید تا اینکه از آن شرمنده بوده و از چشم خود و دیگران آن را پنهان کرده و در درون تان به آن بد و بیراه بگویید. همه ما اشتباهاتی داریم ولی باید این را بدانید که هرگز تنها نیستید. اشتباهات و عیب ها همگی در یادگیری ما به عنوان انسان نقش بازی می کنند و یاد گرفتن از آنها می تواند ما را قوی تر و خودآگاه تر کند.
سرنخ ها را دنبال کنید.
دبی فورد آمریکایی در کارگاه فرآیند نیمه تاریک می گوید: «یونگ نیمه تاریک را حریف مشت زنی می نامد. آن حریف، درون مان است که معایب ما را به نمایش می گذارد و مهارت هایمان را تقویت می کند. نیمه تاریک یک مشکل نیست که بخواهیم حلش کنیم یا دشمنی نیست که بر آن غلبه کنیم بلکه یک زمین حاصلخیز برای کشت کردن است.»
بنابراین کار با سایه شما را توانمند می کند. الگوهای رفتاری نیمه تاریک ما، شامل سرنخ های ارزشمندی درباره عمیق ترین امیدها و حسرت های ما است. روانکاوان آن را طلا در تاریکی می نامند و بر این باور هستند که در نیمه تاریک سرنخ هایی درباره اینکه ما که هستیم، چه چیزی نیاز داریم و آگاهانه با چه چیزی ارتباط برقرار می کنیم وجود دارد. برای مثال، می گویند مردی به همسرش خیانت می کند سرشت آن نیمه تاریک را کنترل نکرده است، وقتی که خیانت رخ می دهد فقط این نیست که مردی احساس کند تمایلات جنسی اش را تحت کنترل ندارد. وقتی که شخصیت خیانت ظهور می کند، اطلاعات زیادی در آنجا وجود دارد. او چیزی از ازدواجش نیاز دارد که بدست نمی آورد؟ چه چیزی هست که می تواند با آن ارتباط برقرار کند؟ چه چیزی هست که او تمایل ندارد که به خودش بدهد؟ برای بعضی افراد، بازنمود نیمه تاریک شان با رفتارهای حول و حوش غذا یا خلق و خو مشخص می شود، اما برون ریزی همیشه ناخودآگاه است برای همین لازم است بفهمیم که به چه چیزی نیاز داریم و چطور می توانیم با راهی آگاهانه آن را بدست بیاوریم.
از قدرت درونی تان بهره برداری کنید.
اما نیمه تاریک، همیشه شما را به تاریکی و موقعیت های سخت که کنترلی بر آن ندارید هدایت نمی کند. در واقع می تواند منبع خلاقیت عالی و قدرت هم باشد. نیمه تاریک یک نیروگاه خلاق از انرژی بکر است، بنابراین آگاهی داشتن از محتویات آن و تبدیلش به قدرت، تاثیر عظیمی روی رشد ما دارد. بیشتر انرژی خلاق ما در نیمه تاریک مان ذخیره است. وقتی انرژی حبس شده در آن را آزاد می کنیم به صورت خودکار در ضمیر خودآگاه آزاد می شود، در نتیجه به خلاقیت در همه اشکال منجر خواهد شد.
بسیاری از ما تهی از انرژی می شویم زیرا برای تکذیب یا ویران کردن نیمه تاریک مان انرژی زیادی را به هدر می دهیم. اما باید بدانیم که از نیمه تاریک مان خلاصی نداریم، اما به سادگی عادت کرده ایم آن را سرکوب کنیم. نیمه تاریک به ما اجازه می دهد که به طبیعت انسانی خود بازگردیم. انرژی های خلاق بی حد و حدودی در نیمه تاریک وجود دارد، قدرتی که یونانیان باستان آن را enthousiasmos به معنای «برخورداری از لطف الهی» می گویند که این روز ها به آن «شور» می گوییم.
کیفیت های غیر فعالی در نیمه تاریک وجود دارد. مثلاً اگر دختری در یک خانواده ورزشکار بزرگ شده و در نهان می خواهد که نقاشی کرده یا موسیقی کار کند، اما خانواده اش به این موهبت خدادادی او توجهی نکرده و او را به سمت ورزش سوق دهند، بنابراین هنر او در نیمه تاریک است، یا اگر پسری می خواهد که بنویسد اما پدرش وکیل است و با او درباره دنبال کردن حرفه خودش حرف می زند، بنابراین زمانی که توانایی های ادبی او سرکوب می شوند وارد نیمه تاریک می شوند.
اغلب افراد در میانسالی از خودشان این سوال را می کنند که چطور در نیمه اول زندگی شان کارهایی را کرده اند و وقتی به گذشته نگاه می کنند بعضی از آن استعدادهای مثبتی که در نیمه تاریک شان دفن شده را به خاطر می آورند.
آنها به چیزهایی بر می گردند که می خواستند انجام دهند ولی آن خواسته ها قربانی خانواده، اجتماع یا فشارهای مالی شده اند. آنها ممکن است نسبت به کسی که رویاهایش را به سرانجام رسانده انتقاد کرده و حسادت کنند اما باید بدانیم اگر چیزی در نیمه تاریک شما باشد همیشه می تواند آزاد شود. می توانیم کل زندگی مان را بکاویم، رابطه ای که با نیمه تاریک مان داشته را آشکار کرده آنها را خودآگاه کنیم و در نتیجه طیف کامل تری از خود و احساسات مان تجربه کنیم. چیزهای ممکن برای احیا و دوباره سازی واقعاً بی انتها است.
وقتی افکار منفی، اعتماد به نفس پایین، نگرانی یا یک انتقاد موهوم روی شانه های شما نشسته، زمانش است که بیلچه را برداشته و بیل بزنید و قدری باغبانی احساس را تمرین کنید. شما نیاز به غذا و آب دادن به چیزهای خوب دارید، علف های هرز را بِکَنید، پیچک ها را قبل از اینکه رشد کرده و همه جا را بگیرند قطع کنید. بعد زمین برای چیزهای زیبا آماده می شود. آن وقت شما می توانید شروع به کاشتن، تغذیه و رشد کنید. اگر این کار را انجام دهید احتمال بیشتری برای بدست آوردن هدفی خواهید داشت. وقتی که شما برای کاشتن آماده باشید، به قدرت عظیم خودتان برای انجام سایر کارها اعتماد خواهید داشت.
منابع
مقاله علمی و آموزشی «از نیمه تاریک چه می دانید؟»، نتیجه ی تحقیق و پژوهش، گردآوری و نگارش هیئت تحریریه علمی پورتال یو سی (شما می توانید) می باشد. در این راستا مقاله زینب کاظم خواه در مجله همشهری تندرستی، به عنوان منبع اصلی مورد استفاده قرار گرفته است.
تشبیه نیمه تاریک به زمین حاصل خیز و کاشتن یعنی چی.
یا مثلا یه جایی میگه از شر سایه خلاص شویم یه جای دیگه میگه از مواهب ان باید استفاده کرد.
یه جایی میگه شما سایه را یک شخص در نظر بگیرید یه جای دیگه گفته میشه تعداد زیادی که سوار اتوبوسند.
سلام. جالبه ولی یک مقدار گنگه. برای درکش باید مثالهای بیشتری بزنید. برای راهکارهاش هم بهتره مثال ارائه کنید. اینطوری مطلب بهتر جا می افته. بنظر می رسه متن می خواد بگه هرچه رفتارهای ناپسند ارثی یا اکتسابی داریم باید اونها رو بروز بدیم و نباید انکارشون کنیم و این با مبحث اخلاق و رفتار اجتماعی در تضاد بنظر می رسه.
صرفا اشاره ای به بروز این احساسات نشده، گمونم نویسنده میخواسته بگه ما باید این تمایلات رو قبول کنیم، و با قبول کردنش میتونیم همین نقاط ضعف رو به نقاط قوت تبدیل کنیم و برعکس، اگر بیشتر و بیشتر سرکوبشون کنیم، به شکل کاملا وحشتناکتری بالاخره سر بازمیکنن و بروز پیدا میکنن
کتاب نیمه تاریک وجود دبی فورد را مطالعه کنید. با خواندن این کتاب عميقن به اين مفهوم پي مي بريد و مي تواند زندگي شما را از اين رو به آن رو كند. انشاالله.