صفر تا شش سالگی؛ دوره طلایی شکل گیری شخصیت

در روانشناسی رشد از تولد تا 12 سالگی را به سه دوره تقسیم می کنند: از صفر تا 2 سالگی که به آن دوره شیرخوارگی می گویند، از 2 تا 6 سالگی که کودکی اول است و از 6 تا 12 سالگی کودکی دوم است و از 12 سالگی به بعد انتظار می رود که با بلوغ جنسی دوره نوجوانی شروع شود و هر کدام از این مراحل ویژگی های خاص خودش را دارد. هر کدام از نظریه پردازان بر حسب فلسفه زیر بنایی نظریاتشان در خصوص هر کدام از این دوره ها نظراتی را داده اند. برای مثال فروید روی شش سال اول تاکید خاصی دارد و آن را به سه مرحله تقسیم کرده است: از تولد تا یک سالگی، یک تا 3 سالگی و 3 تا پایان 5 سالگی یا همان 6 سالگی و برای هر کدام از این مراحل ویژگی هایی را تعریف می کند.

بر اساس مطالعات محققان دانشگاه واشینگتن، کودکان در 5 سالگی از نظر عزت نفس با یک فرد بزرگسال تقریباً برابرند؛ چون میزان عزت نفس در مدت زمان زندگی افراد تقریباً ثابت باقی می ماند. شما می توانید همین الان با شیوه های صحیح آموزش، تربیت و پرورش فرزندان از زمان تولد تا دوره نوجوانی و ارتباط فرزندان با والدین همجنس و ناهمجنس آشنا شوید.

بعد از 3 سالگی دوره ای است که کودک با افراد غیر از مادر ارتباط برقرار می کند و نقش پدر پُر رنگ تر می شود. کودک باید نقش آموزی کند و به هویت جنسی خودش پی ببرد. دختر باید نقش های جنسیتی زنانه را بیاموزد و پسر نقش های جنسیتی مردانه را و تربیت جنسی باید از همین مرحله شروع شود. این دوره از دید فروید دوره ای است که کودک به والد ناهمجنس عشق می ورزد و کانون ارتباط کودک با دنیای خارج والد ناهمجنس شروع می شود؛ از طرفی کودک سعی می کند برای اینکه مورد توجه والد ناهمجنس قرار بگیرد با والد همجنس خودش همانندسازی کند. یعنی دختر با مادر و پسر با پدر همانندسازی می کند و از اینجاست که موضوع الگو و الگویابی در کودک مطرح می شود که بحث مهمی در رشد کودک است و بعدها اثرش را در نوجوانی می گذارد.

پنج سال اول سال هایی است که اعتماد و مفاهیم دیگری در بچه شکل می گیرد. بزرگسالانی که اعتماد در آنها به صورت عمقی دچار اشکال است، این مشکل به سال های اول تولدشان بر می گردد؛ یعنی جایی که رابطه کودک با مادرش یا مراقب اولیه اش شکل می گیرد و اگر مادر، مادری باشد که هر وقت حس و حالش را داشت بچه را بغل می کند یا شیر می دهد، بچه نمی تواند رابطه مطمئنی را با مادر شکل بدهد و طبیعتاً اثر این بی اعتمادی تا بزرگسالی آن فرد باقی می ماند.

سال های بعد از یک سالگی نیز بحث استقلال و خود پیروی و احساس خودکفایی وارد ادبیات رشد کودک می شود. بچه زمانی که به پنج سالگی می رسد، 90 درصد مغزش شکل می گیرد و 10 درصد باقی نیز تا 16 سالگی رشد می کند.

زیر سه سالگی تاثیر مادر و اساساً جنس مونث فوق العاده مهم است. خیلی جنسیت مونث نقش جدی و مهمی دارد. اگر مادر یا شخصیت غالب مونث دیگری نباشد، پدر می تواند این نقش را به عهده بگیرد؛ ولی در فرآیند رشد خصوصاً همانندسازی، مشکلاتی پیش می آید که اثرش را در بزرگسالی و همسرگزینی نشان می دهد.

برای مثال یک پدیده ای در همین دو سال اول شکل می گیرد به اسم «دلبستگی» به معنای برقراری رابطه مطمئن و امن بین کودک و مراقب اولیه اش؛ یعنی بچه در حضور مراقب اولیه اش احساس امنیت بکند. اگر این رابطه شکل نگیرد بچه یا مضطرب می شود یا دوسوگرا. بچه دوسوگرا یعنی بچه ای که نمی داند چه می خواهد؛ هم دور می شود و هم نزدیک. جهت گیری اش جهت گیری مشخصی نیست.

در یک تا 3 سالگی نقش مادر مهم تر است ولی در سال های 3 تا 5 سالگی حضور پدر مقتدر بحث جدی بوده و از ضروریات رشد است؛ یعنی چه دختر، چه پسر، اگر وجود پدر را در این سنین، خوب تجربه نکرده باشد یک تغییر جهت هایی را در رشدش به خصوص بعد از بلوغ می بینیم؛ چون بچه در برخورد با هر دو جنس و نقش های مرتبط با این دو جنس می تواند جنسیت خودش را تشخیص بدهد و نقش جنسی خودش را انتخاب بکند. در واقع نقش آموزی اش تابع هر دو جنس است و افرادی که از داشتن یکی از والدین یا جانشین آن محروم هستند اساساً در هویت یابی دچار مشکل می شوند. (هویت با این مضمون که من کی هستم و جایگاهم چیست؟) بحران هویت یابی که از نوجوانی شروع می شود و نوجوان در پی پاسخ دادن به این دو سوال است، ریشه اش در همین 3 تا 5 سالگی است و بعد اگر خروج از بحران با موفقیت باشد، هویت تثبیت شده ای شکل می گیرد.

دانشمندان معتقدند کودکان، کوچکتر از آن هستند که حس منفی یا مثبتی نسبت به خودشان داشته باشند. اما بر اساس یافته های جدید، عزت نفس یا داشتن احساس خوب یا بد نسبت به خویشتن، ابزاری بنیادی و اجتماعی است که کودک با آن به مدرسه می رود، نه اینکه در مدرسه آن را کسب کند. تاکنون هیچ ابزاری نتوانسته عزت نفس کودکان را اندازه بگیرد؛ چرا که آزمون های مربوط به این مقوله نیازمند دانش ادراکی و شفاهی کودک برای صحبت کردن درباره مفهومی مانند «خود» است. در صورتی که از کودکان درباره مهارت هایی که دارند سوال شود، تنها در این حد که بگویند «من خوب می دوم» یا «حروف الفبا را خوب بلد هستم»، می توانند جواب بدهند، اما برای آماده سازی پاسخ های منطقی به سوالاتی مانند این پرسش که «آدم بدی هستی یا خوبی؟» دچار مشکل می شوند. عزت نفس در چگونگی شکل گیری هویت اجتماعی کودکان، نقش حیاتی ایفا می کند.

یک اتفاق کلیدی خوب دیگر که در 5 سال اول شکل می گیرد موضوع بازی هاست. ارتباط بچه ها با دنیای پیرامون با حواس شان شکل می گیرد. پدر و مادرهایی که دغدغه دارند که بچه های باهوش تری داشته باشند باید در دو سال اول به حس و حرکت بچه ها توجه کنند، زیرا بچه ها در دو سال اول، بازی هایشان حسی و حرکتی است. عبور از این مراحل مربوط به رشد مغز است. وقتی پدر و مادر می بینند که بچه جهت بازی هایش عوض می شود می فهمند که رشد مغز فرزندشان درست عمل می کند. پس پدر و مادر باید شرایط امنی را فراهم کنند که فرزندشان آزاد باشد که حرکت کند و بتواند با اشیاء مختلف بازی نماید.

بعد از این مرحله، دوره دوم بازی شکل می گیرد که بازی های نمادین است؛ مثل خاله بازی در دخترها و شمشیربازی در پسرها که بچه می تواند در ذهنش تجسم هایی را بکند و در این مرحله مادر خیالش راحت تر می شود و می تواند برای ساعاتی بچه را پیش شخص دیگری بگذارد. قبل از این مرحله در نبود مادر بچه احساس بی قراری می کند، ولی وقتی بچه وارد مرحله نمادین می شود، چون قدرت تجسم دارد، می گوید حتی اگر مادرم دم دست نباشد، من باز هم زنده هستم؛ ولی در مرحله قبل اگر مادر نباشد، بچه احساس می کند که ویران شده است. بعد از این مرحله دوم، بین 3 تا 5 سالگی، بازی های بچه به سمت بازی های قاعده دار تغییر جهت می دهد. بچه نوبت ها و نظم و ترتیب را می فهمد و برای همین بعد از 5 سالگی بچه می تواند بلافاصله وارد پیش دبستانی بشود، چون 90 درصد مغز رشد کرده است.

وظیفه پدر و مادر است که برای بازی با بچه شان وقت بگذارند؛ چه بچه شان تک فرزند باشد و چه نباشد.

وقتی از رابطه والدین و فرزند صحبت می کنیم، نهایت چیزی که والدین از بچه ها انتظار دارند احترام است؛ اما حیطه وظایف پدر و مادر خیلی گسترده تر است. از اسمی که انتخاب می کنند تا شیوه تربیتی، وظیفه دارند خدمات گسترده ای را به فرزندشان بدهند، چون خودشان بچه ای را متولد کرده اند. در واقع از زمانی که تصمیم به فرزندآوری می شود باید در مورد فرزندپروری فکر شود، نه اینکه حالا بعد از تولد با یک رخدادی مواجه شویم و تازه ببینیم که چه کار می شود کرد. پدر و مادر باید یک طرح و نقشه ای برای تربیت داشته باشند و قبل از آمدن بچه، والدین وظیفه دارند مهارت های فرزندپروری و سبک های والدینی را یاد بگیرند. ما والدینی داریم دستوری و استبدادی و والدینی داریم کاملاً بی اعتنا و والدینی هم داریم کاملاً مقتدر که محدوده آزادی را مشخص می کنند و در آن محدوده به فرزندشان آزادی می دهند.

این در حالی است که، مادری که می خواهد برای پسرش مادر خوبی باشد، باید از ابراز محبت خودداری نکند یا پسر را ترغیب به فعالیت کند؛ نه اینکه به خاطر ترس های خودش دائم یک عامل بازدارنده باشد. مادر برای پسر زمانی کارآمد است که بتواند امکانات خروج فرزند پسر از بافت خانواده و گرایش به اجتماع را شکل بدهد. بتواند شبکه های اجتماعی دوستان فرزندش را بشناسد و با آنها تعامل داشته باشد؛ نه اینکه وجه بازدارندگی داشته باشد. به همین نسبت پدر خوب برای دختر، پدری است که زمینه آشنایی دختر با خارج از خانواده را فراهم کند و حمایت لازم برای خارج از خانواده را داشته باشد. بتواند دختر را به طرف شبکه های اجتماعی مطمئن هدایت کند، نه رها کند و نه بازداری کند. بتواند با دخترش در محیط های اجتماعی حاضر شود و رفت و آمد داشته باشد. این خیلی بحث جدی هست که چطور  ناهمجنس ها می توانند والدین خوبی باشند. چون والد ناهمجنس می تواند به مراتب نقش بهتری در جامعه پذیری نسبت به والد همجنس داشته باشد و زمینه رشد اجتماعی و بخصوص رشد اخلاقی را شکل بدهند.

خانواده پویا خانواده ای است که هر فردی سر جای خودش بوده و تعامل بین تک تک اعضاء برقرار باشد.

[toggle title=”برای مشاهده منابع اینجا کلیک کنید.” state=”close” ]

مقاله علمی و آموزشی «صفر تا شش سالگی؛ دوره طلایی شکل گیری شخصیت»، نتیجه ی تحقیق و پژوهش، گردآوری و نگارش هیئت تحریریه پورتال یو سی (شما می توانید) می باشد. در این راستا مقالات مجله موفقیت، به عنوان منابع اصلی مورد استفاده قرار گرفته اند.

[/toggle]

نمایش بیشتر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

مطالب مشابه

دکمه بازگشت به بالا