رنه دکارت: بنیانگذار هندسه تحلیلی، فلسفه مکانیکی و پدر فلسفه مدرن
قرن هفدهم میلادی یکی از نقاط عطف و یکی از پیچ های بزرگ در مسیر تاریخ علم و حتی تفکر بشری است. قرنی که فلسفه به مفهوم مدرن در آن شکل گرفت و نطفه علم جدید در آن بسته شد. غول های علمی چون گالیله و نیوتن در این قرن ظهور کردند و بنیان علم جدید را بنا نهادند. اما غول فکری دیگری نیز در این قرن زاده شد که شاید بیشترین نقش را در شکل گیری فلسفه و علم جدید ایفا کرد: رنه دکارت (Rene Descartes).
در این مقاله شما می توانید با دستاوردهای رنه دکارت آشنا شوید.
«قطب نما، انگشت خدا است و آهن محروم از مغناطیس، انگار گم گشته و بی جهت و سرگردان است. روح زمین که نزدیک خورشید قرار گیرد، میدان مغناطیسی خورشید را دریافت می کند، و چون اگر حرکت نکند یک طرف آن می سوزد و طرف دیگرش یخ می بندد، چرخش به دور محور خود را انتخاب می کند، حتی طوری انتخاب می کند که محورش تحت زاویه ای متمایل شود تا موجب تغییر فصل ها باشد.»
قطعه بالا، نقل قولی است از کتابی که حدود چهارصد سال پیش نوشته شده و نویسنده آن به عنوان پایه گذار علم جدید مغناطیس شناخته می شود: درباره مغناطیس نوشته پزشک انگلیسی، ویلیام گیلبرت که در سال 1600 میلادی منتشر شد.
در قرن شانزدهم مغناطیس را تجلی نیروهای نهان و اسرارآمیزی می دانستند که جهان از آنها آکنده بود. درباره کوه های مغناطیسی که از دریا سر بر می آورند و میخ های کشتی های نزدیک را بیرون می کشیدند، داستان ها نقل می کردند. برخی معتقد بودند که مغناطیس می تواند طلسم جادوگران را باطل کند. کلوخه مغناطیس را به صورت گَرد در می آوردند و به عنوان داروی برخی از بیماری ها می خوردند. هدف گیلبرت از نوشتن آن کتاب، این بود که با تحقیق تجربی در مورد مغناطیس، واقعیت را از افسانه جدا کند.
با این حال همانطور که در نقل قول بالا می بینیم، توصیف او از مغناطیس همچنان آغشته به میزان زیادی از طبیعت گرایی دوره رنسانس است. طبیعت گرایی دوره رنسانس بر این فرض مبتنی بود که در طبیعت، روح و اصل فعالی هست که پدیده های طبیعی را به وجود می آورد. از نظر آنها، همه مواد دارای حیات و ادراک بودند. آنان با کنار نهادن منطق گرایی افراطی ارسطوگراهای مَدرسی، به نوعی تجربه گرایی افراطی روی آورده بودند. فلسفه طبیعی سده شانزدهم، بر خلاف مدرسیان (که عقل آدمی را قادر به درک نظم عقلانی طبیعت می دانستند)، بر این باور بود که عقل هرگز نمی تواند اصول حیاتی طبیعت را درک کند و فقط تجربه و شهود بی واسطه می تواند عمل جادویی چیزهای طبیعی را بشناسد. طبیعت گرایی رنسانس، فرافکنی روح آدمی به طبیعت بود و سراسر طبیعت، به صورت خانه اشباح نیروهای روحی تصویر می شد. در چنین شرایطی بود که قهرمان فکری ما برای روح زدایی از طبیعت و مهیا ساختن بنیان و روشی عقلانی برای علم جدید پا به جهان گذاشت.
فیلسوف خوشخواب!
چهار سال قبل از انتشار کتاب گیلبرت یعنی در سال 1596، رنه دکارت در یکی از شهرهای کوچک فرانسه در خانواده ای از طبقه اشراف متوسط به دنیا آمد. پدرش که قاضی و آدمی با ذهنی باز و طبعی بلند بود، در همان سال های نخست به ذهن کنجکاو و پرسشگر این کودک مریض احوال و حساس مزاج پی برد و از این رو او را فیلسوف خطاب می کرد. جثه ضعیف او باعث شد دیرتر از معمول و در سن هشت سالگی به مدرسه برود. مدیر مدرسه مهر خاصی به این کودک نحیف داشت و به دلیل ضعف جسمی اش و نیاز او به استراحت بیشتر، به دکارت اجازه داد که صبح ها تا ساعتی که میل دارد در رختخواب بماند و هر موقع که خواست و اراده کرد به کلاس درس و نزد همسالان خود برود. به مرور تفکر صبحگاهی در رختخواب به عادتی تبدیل شد و این عادت در شکل گیری آثار فلسفی و علمی او نقش اساسی داشت. او با اینکه شاگردی سخت کوش و برجسته بود اما چون از کودکی عادت کرده بود که هیچ چیزی را بی علت و استدلال نپذیرد، از چهارده سالگی در این ساعات طولانی تفکر در رختخواب، به مرور به حقیقت تمام دانش گذشتگان و آنچه در مدرسه آموخته می شد، شک کرد.
می اندیشم پس هستم.
دکارت جوان با شک در تمام دانسته های پیشین، تصمیم گرفت که فقط آنچه را یقینی و غیر قابل تردید است، بپذیرد. او می دانست که حواس ممکن است ما را فریب دهد بنابراین قابل اعتماد نیستند. او به جز ریاضیات، همه یافته های منطق، فلسفه و دانش قدیم را بی ارزش و بی اعتبار یافت و تصمیم گرفت که دانش خود را بر پایه ای استوار و عقلانی و با روش استدلال ریاضی بنا نهد.
او در همه چیز شک کرد جز در یک گزاره و آن این بود که «من می اندیشم، پس هستم.» او فهمید حتی شک در این جمله نیز خود دلیل بر وجود موجودی شک کننده و متفکر است. بنابراین او آن را اساس فلسفه خود قرار داد.
دوگانه گرایی دکارتی و اخراج ارواح از طبیعت
دکارت از یافته یقینی «می اندیشم، پس هستم» نتیجه گرفت که کل واقعیت از دو جوهر تشکیل شده است. آنچه غیر مادی است و آن را ذهن یا نفس نامید که ویژگی آن تفکر است و جوهر مادی که ماهیت آن امتداد است. شئی متفکر و شئی ممتد (ماده) از نظر دکارت دو جوهر متمایز و مستقل بودند. از لحاظ علوم طبیعی، نتیجه این دوگانه گرایی دکارت، کنار گذاشتن قاطع هر گونه خصوصیت روحی در مورد طبیعت مادی بود. روح مغناطیسی جهان گیلبرت در دنیای فیزیکی دکارت جایی نداشت. در حالی که ذهن و ماده در طبیعت گرایی رنسانس جدایی ناپذیر بود و هر جسمی دارای نوعی روح و ادراک تلقی می شد: از نظر دکارت طبیعت مادی، خنثی، فاقد ادراک و عاری از هر گونه منبع فعالیت بود.
فلسفه مکانیکی دکارت: بنیانی برای علم جدید
دوگانه گرایی دکارت با دقت و جدیتی سخت گیرانه، هر گونه رد پای روح را از طبیعت مادی زدود و طبیعت مادی را به عرصه بی جانی مبدل ساخت که فقط شامل ضربه های خشن تکه های ماده می شد. با اینکه این برداشت از طبیعت در آن زمان بسیار عجیب و شگفت انگیز می نمود اما به گونه بسیار تحسین برانگیزی برای مقاصد علم جدید مفید واقع شد. هر دانشمند مهمی در نیمه دوم قرن هفدهم، دوگانگی جسم و روح را پذیرفت. به این ترتیب طبیعت مادی علم جدید متولد شد. فلسفه مکانیکی دکارت، گسست قاطعی از برداشت رایج زمان، یعنی طبیعت گرایی رنسانس از یک طرف و ارسطوگرایی مدرسی از طرف دیگر بود. فلسفه مکانیکی طبیعت تاکید داشت که همه پدیده های طبیعت از ذرات ماده متحرک است و علت حرکت وابسته به اصل اینرسی است.
زمینه دکارتی برای مکانیک نیوتنی
با اینکه قبل از دکارت، کوپرنیک و گالیله گام های اولیه در مسیر علم مکانیک را برداشته بودند اما هیچیک از آنها مبنایی فلسفی متناسب با آن را برای طبیعت ابداع نکرد. دکارت گامی را برداشت که گالیله هیچگاه به آن توفیق نیافته بود. در حالی که همواره در ذهن گالیله حرکت اینرسیایی (دایره ای) به دور مرکز، متمایز از حرکت به سوی مرکز باقی می ماند که او با عنوان «حرکت طبیعی» از آن یاد می کرد، دکارت تمام حرکت ها را یکسان تلقی کرد. از نظر دکارت همه تغییرهای حرکت، ناشی از علت یکسانی قلمداد شد که همان تاثیر یک جزء مادی بر دیگری بود. دکارت نتیجه گرفت که هر جسم متحرک همواره میل دارد که در مسیر مستقیم حرکت کند و فقط وقتی مسیر منحنی را طی می کند که چیزی آن را منحرف سازد. دکارت کوشید برخورد را بر اساس اصل بقای کل مقدار حرکت تحلیل کند، که بعداً نیوتن آن را در قالب اصل بقای اندازه حرکت ارائه کرد. تعابیر دکارت از حرکت، مفهوم اینرسی و اصل بقای آن، تاثیری قاطع در تنظیم قوانین حرکت توسط نیوتن و شکل گیری مکانیک نیوتنی داشت.
از ملا تا مکانیک پزشکی
جهانی که دکارت تصور می کرد، ملا بود یعنی تمام فضا که نامتناهی فرض می شد، آکنده از ماده است و خلائی وجود ندارد. بنابراین تمام پدیده های طبیعی بر این مبنا توجیه می شدند. بر اساس گردشاری (گردابی) او، عالم از شمار بی نهایتی گردشار تشکیل شده و منظومه خورشیدی به صورت گردابی از ماده در داخل آن قرار دارد.
او سعی کرد با نظریه گردشار توصیفی مکانیکی از پدیده های عظیم آسمانی بدست دهد. دکارت تلاش کرد پدیده هایی چون نور، رنگین کمان و ثقل زمین را با آن نظریه توضیح دهد. دکارت سعی کرد برای فیزیولوژی نیز از مبنای فلسفه مکانیکی خود استفاده کند. او حرکت قلب را ناشی از فرآیندهای شناخته شده فیزیکی دانست. او در اواخر قرن هفدهم در زیست شناسی، مکتبی مکانیکی به وجود آورد که به عنوان مکانیک پزشکی معروف شد.
روشی برای علم
دکارت علاوه بر ابداعات ریاضی و تبیین بسیاری از پدیده های فیزیکی و بنیانگذاری فلسفه مکانیکی، ابزار اساسی دیگری را نیز در اختیار پژوهندگان علم قرار داد. ناکارآمدی فلسفه های قدیمی طبیعت و سرخوردگی ناشی از آن، متفکران عصر جدید را بر آن داشت که در روش پژوهش قدما تردید کنند. پیشگام این متفکران «فرانسیس بیکن» بود که در کتاب ارغنون نو سعی کرد روشی سیستماتیک برای پژوهش علمی ارائه دهد. گام بزرگ بعدی را دکارت با کتاب گفتار درباره روش برداشت. در حالی که بیکن بر مشاهده خام طبیعت و آزمایش تاکید داشت، دکارت بر این باور بود که آزمایش فقط درخور جزئیات علم است و فقط عقل می تواند اصول کلی فلسفی طبیعی را استقرار بخشد. سخن جسورانه او در مورد قدرت عقل در کاوش مرزهای طبیعت، تاثیر بسیاری بر متفکران قرن هفدهم و هیجدهم داشت.
رنه دکارت در سال 1650 و در سن 53 سالگی درگذشت.
منابع
مقاله علمی و آموزشی «رنه دکارت: بنیانگذار هندسه تحلیلی، فلسفه مکانیکی و پدر فلسفه مدرن»، نتیجه ی تحقیق و پژوهش، گردآوری و نگارش هیئت تحریریه پورتال یو سی (شما می توانید) می باشد. در این راستا گزارش موسی توماج ایری در مجله دانشمند، به عنوان منبع اصلی مورد استفاده قرار گرفته است.
سپاسگزار از چكيده اى پرداشت كه پوياگر يك دوره ى كوتاه و با دستآوردى پرمايه، زندگى انسان امروزى را به چالش كشاند.