آشنایی با زندگی استالین
جوزف استالین (Joseph Stalin) به خاطر اعتماد به نفس زیاد و اراده آهنینی که داشت، توانست از گمنامی نسبی به قدرت مطلق شوروی برسد. استعداد آشکار او برای سازمان دهی، مورد توجه فعالان سیاسی قرار گرفت و از او به عنوان مغز متفکر در پشت صحنه استفاده می کردند. اما این افراد، بی رحمی او را در نظر نگرفته بودند و نمی دانستند استالین در حال برنامه ریزی برای محکم کردن جای خود در حزب کمونیست روسیه و در تاریخ است.
با افزایش قدرت، استالین از استعدادهای خود به عنوان اسلحه بهره برد و به راحتی رقبای سیاسی خود را کنار راند یا سر به نیست کرد. او نسبت به همه اطرافیانش بی اعتماد بود و همین باعث می شد روابط شخصی اش به نقطه ضعف او تبدیل نشود. با این حال، او از دیگران انتظار وفاداری بی قید و شرط داشت و وقتی این انتظار برآورده نمی شد، به انتقام روی می آورد.
برخلاف بسیاری از همقطارانش، استالین ترجیح می داد که شوروی با بیشتر قدرت های جهان روابط مسالمت آمیزی داشته باشد. او می خواست با آرامش خاطر و خیال راحت، ایدئولوژی های خود را در شوروی عملی کند. اما در واقعیت، استالین به یکی از منفورترین دیکتاتورهای تاریخ بدل شد و این نفرت آنقدر عمیق بود که بعد از مرگش، مردم روسیه تلاش کردند که هر گونه یاد و خاطره از او و دوران زمامداری اش را پاک کنند.
در این مقاله شما می توانید با زندگی و تصمیم گیری های استالین و تاثیر آن در زندگی مردم شوروی آشنا شوید.
تولد یک انقلابی
یوسب بساریونیس دزه جوغاشویلی (Ioseb Besarionis dze Jughashvili) – نام واقعی استالین – در تاریخ 1878 در گرجستان که در آن زمان بخشی از امپراطوری روسیه بود، زاده شد. خانواده او، روستایی بودند و او کودکی سختی را پشت سر گذاشت؛ این تجربیات تاثیر زیادی در شکل گیری شخصیت او داشت. پدر او یک کفاش فقیر بود که گاه و بیگاه همسر و پسر کوچکش را کتک می زد. مادر استالین هم برای کسب درآمد در خانه های مردم کار می کرد.
استالین در کودکی بسیار ضعیف بود و در 7 سالگی به بیماری آبله مبتلا شد و در اثر این بیماری صورتش زخم برداشت. چند سال بعد هم در اثر تصادف کالسکه بازویش آسیب دید. این موارد یادگارانی از دوران تلخ کودکی او بودند. دورانی که او همواره تلاش می کرد آن را از یاد ببرد.
استالین که در دوران کودکی و نوجوانی جثه کوچک و ضعیفی داشت، همواره از جانب دیگر همکلاسی ها مورد اذیت و آزار قرار می گرفت. با این حال، او دانش آموز باهوش و کوشایی بود و به هنر هم علاقه داشت و گاهی اوقات شعرهایی می سرود. در سن 14 سالگی به دلیل داشتن نمرات بسیار خوب، استالین بورسیه مدرسه دینی تفلیس شد. در همین سال ها و در همین مدرسه بود که او به سوسیالیسم علاقه پیدا کرده و بطور مخفیانه کتاب های کارل مارکس را خواند.
او در نهایت به علت داشتن تفکرات رادیکال و اظهارنظرهای توهین آمیز نسبت به نیکلای دوم (Nicholas II)، از مدرسه دینی اخراج شد. بعد از این اتفاق، استالین گذشته خود را کاملاً کنار گذاشت و با همه قوا به سمت ساخت آینده ای جدید حرکت کرد. استالین به زودی به گروهی از بلشویک های تندرو به رهبری ولادیمیر لنین (Vladimir Lenin) پیوست و در این دوران فرصتی برای عملی کردن دیدگاه ها و نظرات افراطی اش پیدا کرد. در این مدت او زندگی مجرمانه را در پیش گرفت و برای تامین مالی فعالیت های بلشویک ها، به کارهایی از جمله سرقت از بانک، آدم ربایی و اخاذی روی آورد. در بین سال های 1902 تا 1913، او 9 بار به زندان و اردوگاه های کار اجباری فرستاده شد و در این مدت 7 بار هم فرار کرد.
ملاقات او با لنین در یک کنفرانس در سال 1905، نقطه عطفی برای آینده استالین و روسیه بود. همانند لنین و میخائیل کالینین (Mikhail Kalinin)، از استالین هم به عنوان یک بلشویک کهنه کار یاد می شد و به همین خاطر همواره به او احترام می گذاشتند و این موضوع در پیشرفت او در حزب تاثیر بسزایی داشت.
در زمان های بین زندان و تبعید، او در نواحی مختلف روسیه، بخصوص در گرجستان، فعالیت های سیاسی خود را ادامه می داد. حتی بعد از انقلاب کبیر در 1917 و جنگ داخلی متعاقب آنکه در سال 1919 به پایان رسید، استالین از جانب لنین عازم مناطقی شد که پایگاه اصلی مخالفان بلشویک ها بود. از بین این مناطق می توانیم به کشورهای حوزه دریای بالتیک و اوکراین اشاره کنیم. هر چند استالین یک فرمانده نظامی نبود، اما از این فرصت استفاده کرد و از طریق اقدامات خشونت آمیز، اعدام های متعدد و… آشوب ها را سرکوب کرد.
در سوم آوریل 1922، لنین، استالین را به عنوان دبیر کل کمیته مرکزی حزب کمونیست روسیه انتخاب کرد؛ پستی که بعدها به بالاترین پست کشور بدل شد. در آن زمان دبیر کلی سمت مهم تلقی نمی شد، اما پتانسیل خوبی برای استالین فراهم کرد تا حزب را از طرفداران خود پُر کند.
در دوران پس از انقلاب و جنگ داخلی، استالین همچنان برای ایجاد ثبات در کشور، به سرکوب گسترده صدای مخالفان می پرداخت. لنین از اقدامات استالین رضایت چندانی نداشت، ولی با مرگ او در سال 1924، استالین فرصت را غنیمت شمرد و تا پایان این دهه با کنار گذاشتن مخالفان توانست قدرت مطلق را در دست بگیرد. دوران زمامداری او به قیمت جان میلیون ها انسان تمام شد و در این سال ها مردم روسیه در فضایی آکنده از شک و ترس نسبت به یکدیگر و بخصوص نسبت به رهبر کشور خود، روزگار می گذراندند.
بالا رفتن از پله های قدرت
طبق نظر بسیاری از اطرافیان استالین، او به هیچ کسی اهمیت نمی داد و همواره اهداف شخصی خود را در نظر می گرفت. هر چند استالین در طول عمرش با افراد مختلفی روابط دوستی برقرار می کرد، اما این روابط برای منفعت های شخصی بود. زندگی خصوصی او که در زمان کودکی بسیار سخت و همراه با رنج و عذاب فراوان گذشت، در دوران بزرگسالی هم چندان بهبود نیافت.
او دو بار ازدواج کرد و از این دو ازدواج صاحب فرزندانی شد، اما به نظر می رسد این اتفاق ها برای او شادی و لذتی را به ارمغان نمی آورد. همسر اول استالین تنها یکسال پس از ازدواج به دلیل ابتلا به بیماری حصبه درگذشت و ازدواج او با همسر دومش آنقدر برای آن زن سخت و تحمل ناپذیر بود که در نهایت با خودکشی به زندگی خود پایان داد. استالین که نمی خواست کسی از این موضوع خبردار شود، اعلام کرد که همسرش به دلیل التهاب آپاندیس فوت کرده است و دلیل اصلی مرگ او را آن زمان حتی از فرزندانش هم مخفی کرد.
استالین به هیچ کسی رحم نمی کرد و برایش دوست و دشمن تفاوت چندانی نداشت. در دهه 1920 و 1930 که قدرتش روز به روز بیشتر می شد، بسیاری از افراد متوجه شدند که نزدیک بودن به او به اندازه مخالفت با رژیم کمونیستی خطرناک است. او همواره نسبت به اطرافیانش بی اعتماد بود و اگر احتمال می داد برخی از آنها قصد دارند علیه او اقداماتی انجام دهند، به شدیدترین نحو ممکن با آنها برخورد می کرد.
در کنفرانس حزب کمونیست در سال 1934، کاملاً مشخص بود که استالین بار دیگر به عنوان رهبر حزب انتخاب می شود. با این حال، 300 نماینده جرات کردند و به یک سیاستمدار محبوب به نام سرگئی کی روف (Sergey Kirov) رای دادند. هر چند استالین بار دیگر به عنوان رهبر حزب انتخاب شد، اما از عمل توهین آمیز این افراد آنقدر عصبانی شد که بیشتر آنها را یا به زندان فرستاد یا اعدام کرد.
رنج مشترک
«ما 50 تا 100 سال از کشورهای پیشرفته، عقب افتاده ایم. در عرض 10 سال باید این فاصله را تا حد زیادی کاهش دهیم. چاره ای جز انجام این کار نداریم.» در سال 1931، سه سال بعد از اجرای اولین برنامه از سری برنامه های پنج ساله استالین، او این عبارت ها را بیان کرد؛ برنامه هایی که به عقیده او، نقطه عطفی در تاریخ شوروی خواهند بود. او اعتقاد داشت با دولتی کردن زمین های کشاورزی، مردم شوروی از لحاظ خورد و خوراک در وضعیت بسیار بهتری قرار می گیرند. او می گفت با این کار وضعیت اقتصاد تا حد زیادی بهبود می یابد و میزان فروش و صادرات هم بیشتر می شود.
با روی کار آمدن حزب کمونیست، زمین های کشاورزی بین دهقانان تقسیم شد. اما این رویکرد مشکل زا بود، زیرا استالین می خواست با استفاده از ماشین آلات مدرن، میزان تولید را افزایش دهد که با وجود میلیون ها صاحب زمین مختلف عملی کردن چنین موضوعی غیر ممکن بود. علاوه بر این، باید به وجود کولاک ها (دهقانان ثروتمند) هم اشاره کنیم که از ایده برابری سوء استفاده می کردند و به نوعی بیش از دیگران سود می بردند.
همانند انواع و اقسام سیاست ها، استالین و نمایندگان کمیته اجرایی حزب کمونیست تنها در مورد اصول چنین طرحی بحث می کردند و به نحوه اجرایی کردن آن توجهی نشان نمی دادند. برای دولتی کردن زمین های کشاورزی، استالین کولاک ها را یا زندانی یا اعدام می کرد یا آنها را به اردوگاه های کار اجباری می فرستاد. دولت همه گندم تولید شده را مصادره می کرد و کشاورزان ناچار به مخفی کردن محصولات کشاورزی و فروش آنها در بازار سیاه شدند. کشاورزان در ازای گرفتن حقوق نه چندان زیاد، ناچار بودند که در زمین های کشاورزی دولتی کار کنند و همین باعث می شد که روز به روز به حجم نارضایتی ها افزوده شود.
تا مارس 1930، بیش از نیمی از جمعیت دهقانان به اجبار مشغول فعالیت در مزارع دولتی شدند. آنها بار دیگر رعیت شده بودند، ولی این بار ارباب آنها دولت شوروی بود. در نتیجه این سیاست، بسیاری از دهقانان به این زمین ها توجه چندانی نشان نمی دادند و همین بی توجهی منجر به کاهش بی سابقه تولید و در نهایت قحطی شد. تنها در اوکراین، حدود 3.5 میلیون نفر به خاطر گرسنگی جان سپردند.
کمونیست ها که با شعار حمایت از کارگران بر سر کار آمده بودند، حالا به بلای جان همین کارگران بدل شده بودند. کارگران برای گرفتن حقوق های ناچیز باید در محیط های کاری وحشتناک و به شدت سخت کار می کردند. برخی از آنها روزانه 16 ساعت را در محیط کاریشان می گذراندند؛ در شرایطی که فرق چندانی بین آنها و برده ها وجود نداشت. علاوه بر این موارد، برای بالا بردن آمار تولید، تعداد زیادی اردوگاه کار اجباری هم تاسیس شد.
قدرت پروپاگاندا
«متشکرم، رفیق استالین»؛ این عبارتی بود که دیکتاتور می خواست همه بر زبان بیاورند. برای اثبات مشروعیت خود به عنوان رهبر اتحاد جماهیر شوروی، او باید به طرز فکر افراد جهت می داد. به همین خاطر استالین باید کاری می کرد که همه موارد مسئله دار مربوط به او، عقایدش، سیاست های قدیمی و جدیدش و… به نوعی بازتولید یا تحریف شوند که هیچ کسی نتواند مشروعیت او را زیر سوال ببرد. او برای تحقق این هدف، یک ماشین پروپاگاندای همه جانبه عظیم به راه انداخت.
اقدامات او در این مسیر آنقدر موثر بودند که گفته می شود هیتلر از استالین به عنوان یک نابغه در زمینه پروپاگاندا یاد می کرده است. متفاوت نشان دادن زندگی شخصی اش، دست کاری اسناد، اتهامات واهی برای بی اعتبار کردن مخالفان، بالا نشان دادن میزان علاقه او به مردم و بزرگ کردن نقشش در انقلاب و حزب کمونیست از مواردی بودند که بوسیله ماشین پروپاگاندای عظیم او تولید شد تا استالین به عنوان یک رهبر مورد اعتماد، دوست داشتنی و نگران رفاه شهروندان شوروی به نظر برسد؛ مواردی که البته سر و سوزنی حقیقت نداشتند.
مبارزه با فاشیسم در جنگ جهانی دوم
لنین اعتقاد داشت که در سراسر اروپا باید کارگران انقلاب کنند و حکومت سوسیالیستی برپا کنند، اما استالین با این تفکر لنین موافق نبود. استالین همواره می خواست نواحی پُر مناقشه ای مانند بخش هایی از لهستان، دولت های بالتیک و رومانی را تصرف کند و به همین خاطر بعد از آغاز جنگ جهانی دوم در راستای تحقق این هدف قدم برداشت.
چند هفته پیش از آغاز جنگ جهانی دوم، شوروی و آلمان نازی معاهده مولوتوف – ریبن تروپ (Molotov – Ribbentrop) را برای تضمین اشغال نکردن متقابل امضا کردند. کمی بعد، آلمان به لهستان حمله کرد و در ادامه نیروهای شوروی بخش شرقی لهستان و دولت های بالتیک را اشغال کردند. هیتلر حالا هیچ مشکلی با نیروهای شوروی نداشت و استالین هم موفق شده بود نواحی پُر مشغله را تصرف کند.
بین سال های 1939 تا 1941 و پس از پاکسازی بزرگ، ارتش سرخ تقریباً دو برابر شد. اما کیفیت این نیروها پایین بود و بعد از پاکسازی دیوانه وار استالین، وضعیت فرماندهان باقیمانده در ارتش هم چندان مناسب نبود. به همین خاطر، وقتی در آگوست 1941 هیتلر معاهده خود با شوروی را زیر پا گذاشت و با یک حمله رعدآسا به سمت شوروی یورش برد، ارتش سرخ اصلاً آمادگی دفاع در برابر چنین حمله ای نداشت. در عرض چند ماه، نیروهای آلمانی موفق به نفوذ در اوکراین و بلاروس شدند و افراد زیادی از ارتش سرخ به اسارت درآمدند یا کشته شدند. وضعیت آنقدر وخیم بود که استالین اعلام کرد هر نفری که اسیر شود، خائن دانسته می شود و خودکشی بهتر از اسارت است.
بعد از اینکه نیروهای آلمانی توانستند چندین عملیات را با موفقیت پشت سر بگذارند، اوضاع آنها دستخوش تغییر شد. با نفوذ بیشتر به خاک روسیه، تامین آماد ارتش آلمان سخت تر شد و در ضمن باید به زمستان های سخت روسیه هم اشاره کنیم که نقش مهمی در این درگیری داشت. نیروهای آلمانی برای فشار بیشتر بر مسکو و جلوگیری از انتقال نفت از طریق رود ولگا (Volga)، باید استالینگراد را تصرف می کردند، نبردی که نقطه عطف این حمله و شاید کل جنگ جهانی دوم بود.
با وجود بمباران های پی در پی نیروی هوایی آلمان، استالین سرسختانه در مسکو ماند و این شهر را ترک نکرد. او اعلام کرد: «ورای ولگا، جایی برای ما وجود ندارد.» حتی به سربازان مدافع این شهر اعلام کرد که به هیچ عنوان نباید حتی یک قدم هم عقب نشینی کنند. مقامات استالینگراد به همه سربازان دستور دادند که تک تک محله ها را به دژهای غیر قابل نفوذ تبدیل کنند.
در نهایت، نیروهای ارتش سرخ و مردم استالینگراد سنگرهایی را برای دفاع آماده کردند. در میان بمباران های پیوسته، نبردها بین نیروهای آلمانی و روسی خیلی شَدید و تا حد زیادی تن به تن بود. مقاومت روس ها شگفت انگیز و سرسختانه بود و باعث شد نیروهای آلمانی تا حدی روحیه خود را از دست بدهند. کمی بعد، وضعیت روس ها بهتر شد. نیروهای آلمانی پراکنده بودند و آذوقه و مهمات به سرعت به دست آنها نمی رسید. سرانجام به دلیل فروپاشی نیروهای نازی، در عرض چند روز بیش از 90 هزار سرباز آلمانی اسیر شدند. البته این پیروزی، به سادگی بدست نیامد، زیرا در آن طرف جبهه، ده ها هزار روسی کشته شدند و شهر تقریباً با خاک یکسان شد. این نقطه عطف مهیب، منجر به تغییر شکل سیاست اروپا طی دهه های آینده شد. ارتش احیا شده روسیه موفق شده بود تهدید نیروهای نازی را خنثی کند.
استالین با بریتانیا و آمریکا ائتلاف کرد و سرانجام جنگ تبدیل به یک مسابقه برای رسیدن به برلین شد. شوروی در آخر توانست مناطق وسیعی از اروپا را تصرف کند حوزه نفوذ خود را گسترش دهد. استالین که نسبت به غرب بی اعتماد بود، با بهره گیری از کشورهای تحت کنترل خود، بلوک شرق را به وجود آورد. تفاوت زیاد بین ایدئولوژی های شرق و غرب، منجر به شروع جنگ سرد شد.
در زمان استالین، دانشمندان شوروی موفق به ساخت بمب اتم شدند و او بود که کره شمالی را تشویق به حمله به کره جنوبی و آغاز جنگ کره کرد. هر چند در سال های بعد از جنگ، حجم پاکسازی ها و تسویه حساب های سیاسی کاهش پیدا کرد، ولی این روند تا مرگ او در سال 1953 ادامه داشت. جانشین های او (از همه مهم تر خروشچف) تلاش کردند میراث به جا مانده از او را پاک کنند، همانطور که استالین چنین کاری را برای بسیاری از افراد دیگر انجام داد.
مناطق تحت فرمان استالین
- جمهوری لهستان: بعد از آغاز جنگ جهانی دوم، نیروهای شوروی در سال 1939 بخشی از این کشور را تصرف کردند و یک دولت دست نشانده را بر سر کار آوردند. در سال های جنگ سرد، این منطقه به عنوان منطقه حائل بین غرب و شوروی انجام وظیفه می کرد.
- جمهوری مجارستان: نیروهای مجارستانی در کنار نازی ها علیه روسیه می جنگیدند و بعد از اینکه ارتش سرخ دست بالاتر را پیدا کرد، مجارستان اشغال شد و یک دولت دست نشانده شوروی بر سر کار آمد. در سال 1956، شورش مردم مجارستان بوسیله ارتش شوروی سرکوب شد.
- کشورهای حوزه دریای بالتیک: در سال 1939 کشورهای لیتوانی، لتونی و استونی به تصرف آلمان نازی در آمدند، اما چند سال بعد شوروی موفق به اشغال این مناطق شد. مردم این مناطق در برابر سیاست های شوروی مقاومت می کردند و جواب استالین هم طبق معمول زندانی کردن و اعدام هزاران نفر بود.
- آلمان شرقی: بعد از جنگ جهانی دوم کشور آلمان به دو نیم تقسیم شد و آلمان شرقی به نماد رقابت داخلی متفقین بدل شد. کمی بعد، شوروی آلمان شرقی را به عنوان یک کشور مستقل به رسمیت شناخت و در سال 1961 دیواری برای جداسازی برلین شرقی و غربی ساخته شد که مهم ترین نماد جنگ سرد بود.
- جمهوری چکسلواکی: این کشور که هم مرز اروپای غربی بود، اهمیت زیادی برای شوروی داشت و بعد از اشغال چکسلواکی، دولت دست نشانده شوروی در آن به قدرت رسید تا این کشور همواره تحت نفوذ سیاست های شوروی باشد. در ضمن بخشی از شرق این کشور به جمهوری اوکراین ملحق شد.
- جمهوری خلق مغولستان: در جریان کنفرانس یالتا (Yalta) در سال 1945، مغولستان به عنوان یک کشور مستقل به رسمیت شناخته شد و یک کشور جدید در بین شوروی و چین به وجود آمد. با این حال جمهوری خلق مغولستان هیچ وقت یک دولت مستقل نبود و شوروی در همه جنبه های حکومت این کشور دخالت می کرد.
- منچوری: اهمیت منطقه منچوری به همسایگی آن با ژاپن و شبه جزیره کره بر می گشت و به همین خاطر شوروی در سال 1945 به این منطقه حمله کرد و آن را به تصرف خود در آورد. این اشغال به استالین اجازه داد که در سیاست داخلی شبه جزیره کره و چین تا حد زیادی تاثیرگذار باشد.
- کره شمالی: با شکست ژاپن در جنگ جهانی دوم، قسمت شمالی شبه جزیره کره به تصرف اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی و قسمت جنوبی به تصرف آمریکا درآمد. در سال 1950 رهبر کره شمالی، کیم ایل سونگ با حمایت استالین به جنوب حمله کرد و این گونه جنگ کره آغاز شد.
منابع
مقاله علمی و آموزشی «آشنایی با زندگی استالین»، نتیجه ی تحقیق و پژوهش، گردآوری و نگارش هیئت تحریریه علمی پورتال یو سی (شما می توانید) می باشد. در این راستا مقاله یوسف اسفندیاری در مجله دانستنیها، به عنوان منبع اصلی مورد استفاده قرار گرفته است.