چکیده کتاب چهارچوب های ذهنی
کتاب چهارچوب های ذهنی: تئوری هوش های چندگانه (Frames of Mind: The Theory of Multiple Intelligences)، نوشته هوارد گاردنر (Howard Gardner) در سال 1983 منتشر شده است و توضیح می دهد که بسیاری از اشکال هوش را نمی توان بوسیله آزمون هوش سنجید. فقط زمانی که طرز فکرمان را در مورد ذهن انسان توسعه بدهیم می توانیم برای ارزیابی ذهن و آموزش دادن به آن، روش های مناسب تری پیدا کنیم.
20 سال پیش وقتی هوارد گاردنر استاد دانشگاه هاروارد کتاب چهارچوب های ذهنی: تئوری هوش های چندگانه را نوشت، عموم مردم فکر می کردند که می توان با استفاده از آزمون سنجش هوش، بهره هوشی افراد را سنجید. اگر در این آزمون ها کسی رتبه بالایی می گرفت به این معنی بود که فرد باهوشی است و فرصت های خاصی در زندگی دارد و اگر رتبه اش پایین بود به این معنا بود که فرد، گیرایی کندی دارد و فرصت های کمتری در اختیارش قرار می گیرد.
کتاب گاردنر این ایده را گسترش داد که هوش منطقی ریاضی یا هوش عمومی که معمولاً از طریق تست هوش سنجیده می شود معیار مناسبی برای سنجش قابلیت های یک شخص نیست. تست هوش شاید در پیش بینی موفقیت شما در موضوعات درسی مدرسه موثر باشد ولی در اندازه گیری توانایی شما در نوشتن یک سمفونی، برنده شدن در یک رقابت سیاسی، برنامه نویسی کامپیوتر یا یادگیری یک زبان خارجی چندان قدرتمند عمل نمی گند. گاردنر به جای پرسیدن این سوال که: «شما چقدر باهوش هستید؟» پرسش عاقلانه تر «هوش شما چطور است؟» را مطرح می کند.
ما بطور غریزی می دانیم که نحوه درس خواندن ما در مدرسه تعیین کننده میزان موفقیت ما در زندگی نیست و هر کدام از ما خیلی از آدم های باهوش را می شناسیم که در زندگی به جایی نرسیده اند و به راحتی نمی توان باور کرد که موفقیت شخصیت هایی مثل موتسارت، هنری فورد، گاندی یا چرچیل صرفاً در نتیجه بهره هوشی بالایشان بوده است.
کتاب چهارچوب های ذهنی، این ایده را در مورد هوش ارائه می کند که همه ما به شکل های متفاوتی باهوش هستیم و موفقیت در نتیجه پالایش و استفاده مکرر از استعدادهایی است که از آنها برخورداریم. در ادامه شما می توانید خلاصه کتاب چهارچوب های ذهنی را مطالعه نمایید.
انواع هوش
گاردنر مدعی است که همه انسان ها از ترکیب منحصر به فرد 7 نوع هوش برخوردار هستند که از طریق آنها با دنیای اطرافشان ارتباط برقرار کرده و آرزوهایشان را برآورده می کنند. در آموزش سنتی، دو مورد از این چهارچوب های ذهنی ارزشمند تلقی می شوند، سه مورد هستند که معمولاً با هنر در ارتباط می باشند و دو مورد که گاردنر آنها را هوش شخصی می نامند.
هوش زبانی
این نوع هوش شامل درک زبانی، توانایی یادگیری زبان های جدید و استفاده از زبان برای رسیدن به اهداف خاص می شود. افرادی که هوش زبانی بالایی دارند در تشویق کردن دیگران یا داستان گویی مهارت دارند و می توانند از شوخ طبعی به نفع خود استفاده کنند. نویسندگان، شاعران، روزنامه نگاران، وکلا و سیاستمداران از جمله افرادی هستند که احتمالاً هوش زبانی بالایی دارند.
هوش منطقی ریاضی
این هوش به ظرفیت تحلیل مشکلات، حل مسائل ریاضی و نگاه علمی داشتن به موضوعات مختلف، مربوط می شود. به بیان گاردنر این نوع هوش شامل توانایی تشخیص الگوها، استدلال قیاسی و تفکر منطقی می شود. این هوش در کنار هوش زبانی همان چیزی است که تست های هوش مورد سنجش قرار می دهند. هوش منطقی ریاضی اغلب در میان دانشمندان، محققان، ریاضیدان ها، برنامه نویسان کامپیوتر، حسابدارها و مهندسان به چشم می خورد.
هوش موسیقی
افرادی که از هوش موسیقی برخوردار هستند در واقع در قالب اصوات، ریتم ها و الگوهای موسیقی فکر می کنند و مهارت اجرا، نوشتن و لذت بردن از الگوهای موسیقی را دارند. موسیقیدان ها، افرادی که برای مناسبت های مختلف موسیقی های مناسب را انتخاب می کنند، خوانندگان، آهنگسازان و منتقدان موسیقی از جمله افرادی هستند که از هوش موسیقی برخوردار می باشند.
هوش بدنی جنبشی
این نوع هوش شامل توانایی کنترل و هماهنگ کردن حرکات فیزیکی می شود. این می تواند زبان بدن، پانتومیم، بازیگری و انواع ورزش ها را در بر بگیرد. هوش بدنی جنبشی ظاهراً بیشتر در ورزشکاران، هنرپیشه ها، شعبده بازها و ژیمناست ها به چشم می خورد ولی در حرفه هایی که در آنها تعادل و هماهنگی نقش حیاتی دارند، مثل آتش نشانی هم دیده می شود.
هوش بصری و تشخیص ابعاد اشیاء
این نوع از هوش، توانایی درک دقیق اجسام در فضا و تشخیص جای درست هر چیز است. مجسمه سازان و معمارها به درجه بالایی از هوش بصری و تشخیص ابعاد اشیاء نیاز دارند. دریانوردان، هنرمندانی که به کار هنرهای تجسمی مشغول هستند، طراحان داخلی و مهندسان هم همین طور.
هوش بین فردی
هوش بین فردی به توانایی درک اهداف، انگیزه ها و آرزوهای دیگران مربوط می شود. این نوع هوش در برقراری رابطه با دیگران بسیار مهم است. معلمان، بازاریاب ها، فروشنده ها، مشاوران و شخصیت های سیاسی، نمونه هایی از افرادی هستند که هوش بین فردی بالایی دارند.
هوش درون فردی
این نوع هوش به معنای توانایی درک خودمان و احساسات و انگیزه هایمان است. هوش درون فردی به ما کمک می کند تا خودمان را بهتر بشناسیم و به این ترتیب بتوانیم زندگی مان را بهتر مدیریت کنیم. نویسندگان و فیلسوف ها معمولاً از این هوش برخوردار هستند.
نشانه هایی در مورد چگونه یادگیری
تئوری گاردنر چالش عظیمی در مقابل مدل های آموزشی فعلی قرار می دهد چون اگر ما این ایده را بپذیریم که هر شخصی از مجموعه ای از هوش های منحصر به فرد برخوردار است باید یک سیستم آموزشی تنظیم کنیم که توانایی های بالقوه هر فرد در آن شکوفا شود. گاردنر اعتراف می کند که روانشناسی نمی تواند مستقیماً سیاست آموزشی خاصی را دیکته کند و اینکه در درجه اول باید وجود هوش های چندگانه اثبات شود. با این حال اشاره کلی او این است که اگر یک سیستم آموزشی به ویژگی های خاص تک تک کودکان دقت کند، سیستم بدی نخواهد بود.
نکته های نهایی
آیا ما همیشه باید از نظر هوشی با استفاده از تست هوش مورد ارزیابی قرار بگیریم یا اینکه ایده های گاردنر، سیستم های فعلی سنجش هوش مثل تست هوشی را که در آمریکا برای ورود به کالج گرفته می شود، تحت تاثیر قرار خواهند داد؟ اکثر مردم نمی دانند که تست هوش بیش از صد سال است که وجود دارد و اولین تست های هوش توسط دو روانشناس فرانسوی به نام های آلفرد بینه و تئودور سایمون در سال 1905 ابداع شدند. تست هوش یک روش ساده و کم هزینه برای تعیین شایستگی تعداد زیادی از مردم بوده و به خوبی در میان مردم جا افتاده است. تا زمانی که مردم احساس کنند ارزش واقعی شان شناخته نشده است همچنان ایده هوش های چندگانه مورد توجه قرار خواهد داشت.
آنچه که در نهایت اهمیت دارد این نیست که یک تست هوش عالی ایجاد شود بلکه مهم این است که به توانایی هایمان باور داشته باشیم و آنها را تقویت کنیم. گاردنر این را «توانایی حل مشکلات دور و بر» می داند. انسان هایی که نزد ما بیشترین احترام را دارند افرادی هستند که به طریق خاصی باهوش هستند و شیوه فکر کردن و عمل کردن خود را تا حد بسیار زیادی بهبود بخشیده اند. این افراد بیشتر از قدرت قضاوت برخوردار هستند تا هوش.
در نتیجه درسی که کتاب گاردنر به ما می دهد شاید این باشد که ما نباید نگران شیوه سنجش میزان هوش مان توسط یک تست باشیم، چون افراد واقعاً باهوش کسانی هستند که دقیقاً می دانند در چه کاری استعداد دارند و در زندگی از آن استفاده می کنند. میان برخورداری از قدرت های ذهنی، جسمی یا اجتماعی و بکارگیری آنها در راه رسیدن به موفقیت، تفاوت زیادی وجود دارد.