چکیده کتاب 23 گفتار درباره سرمایه داری

کتاب 23 گفتار درباره سرمایه داری، پیرامون نکاتی که آنها بروز نمی دهند (23Things They Don’t Tell You about Capitalism)، نوشته هاجون چانگ (Ha-Joon Chang) در سال 2010 منتشر شده است و در مورد ماهیت سرمایه داری بازار آزاد که به مردم گفته نمی شود، است.

هاجون چانگ نویسنده کتاب 23 گفتار درباره سرمایه داری، استاد اقتصاد دانشگاه کمبریج می باشد.

چانگ مدعی است که در کتابش برخی حقایق اساسی درباره سرمایه داری را بیان می کند که اقتصاددانان بازار آزاد هرگز آنها را مطرح نمی کنند. در ابتدای هر فصل کتاب، نقل قولی از اقتصاددانان معتقد به بازار آزاد و سپس نقد آن آورده می شود.

در ادامه شما می توانید چکیده هر کدام از فصل های کتاب را مطالعه نمایید.

گفتار اول: چیزی به اسم بازار آزاد وجود ندارد.

اقتصاددانان بازار آزاد می گویند:

بازار باید آزاد باشد. با مداخله دولت منابع نمی توانند به کارآمدترین شکل مورد استفاده قرار گیرند. افراد را باید به حال خود گذاشت تا آزادی انتخاب داشته باشند.

اما به شما نمی گویند:

چیزی که از آن به عنوان بازار آزاد نام می برند، وجود خارجی ندارد. هر بازاری برای خود برخی قواعد و حدودی دارد که آزادی انتخاب را محدود می سازد. بازار فقط به این دلیل آزاد به نظر می رسد که ما محدودیت هایی را که در بنیان آن وجود دارد و قادر به دیدن آنها نیسیتم، راحت و بی قید و شرط می پذیریم. این را که تحت چه شرایطی یک بازار «آزاد» تلقی می شود نمی توان بطور عینی تعریف کرد.

اذعان به اینکه مرزهای بازار مبهم و نامشخص است و نمی توان آنها را با یک روش عینی تعیین کرد، فهم این موضوع را برای ما ممکن می سازد که اقتصاد مثل فیزیک یا شیمی نیست، بلکه یک فعالیت عملی سیاسی است. کنار گذاشتن توهم عینیت بازار، نخستین گام به سوی درک و شناخت نظام سرمایه داری است.

گفتار دوم: شرکت ها نباید فقط در جهت منافع صاحبان آنها هدایت شوند.

اقتصاددانان بازار آزاد می گویند:

شرکت ها باید در جهت منافع سهامداران که مالک شرکت ها هستند، اداره شوند.

اما به شما نمی گویند:

سهامداران به عنوان پُر تحرک ترین گروه ذینفع، غالباً کمترین توجه را نسبت به آینده بلندمدت شرکت دارند و در نتیجه، به ویژه سهامداران کوچکتر راهکارهایی را برای شرکت ها ترجیح می دهند که سودهای کوتاه مدت را به زیان سرمایه گذاری های بلندمدت به حداکثر برساند و سود قابل توزیع سهام را نیز از محل سودهای کوتاه مدت به حداکثر برسانند. بنابراین اداره و هدایت شرکت صرفاً در جهت منویات سهامداران غالباً امکان بالقوه رشد بلندمدت را کاهش می دهد.

هواداران مالکیت خصوصی معتقد بودند که انگیزه های مدیریتی باید به طریقی طراحی شود که مدیران در جهت حداکثر کردن سود تلاش کنند. در سال های دهه 1980 اصل حداکثرسازی ارزش سهامدار مطرح شد. مطابق این اصل باید به مدیران حرفه ای متناسب با مبلغی که آنها می توانند به سهامدار بدهند، پاداش داده شود. اصل فوق به اندیشه حاکم در دنیای شرکت های بزرگ آمریکایی تبدیل شد. این روش به زودی به کشورهای دیگر هم سرایت کرد.

هزینه مالی اتحاد بین مدیران حرفه ای و سهامداران، تماماً با فشار آوردن به دیگر گروه های ذینفع شرکت ها و کشیدن رمق آنها تامین می شد. در نتیجه نابرابری درآمدها به شدت و به صورت تصاعدی بیشتر شد. اما بدتر این بوده که سهم دائم التزاید سود از درآمد ملی، از سال های دهه 1980 به بعد، به سرمایه گذاری های بیشتر هم تبدیل نشده است. بخش حداکثری سود که از این طریق حاصل شده است یا باید در قالب سودهای قابل تقسیم بیشتر، به سهامداران پرداخت، یا شرکت بخشی از این سود را برای بازخرید سهام خود مصرف کند و بدین وسیله قیمت سهام را بالا نگاه دارد.

این ریخت و پاش های بی حساب سود، باعث می شود تا بنگاه در موارد حساس ذخیره ای نداشته باشد و برای نجات از ورشکستگی محتاج کمک دولت باشد.

متاسفانه سهامداران، با وجود آنکه مالکان قانونی شرکت هستند، افرادی می باشند که در میان گروه های ذینفع، کمترین تعهد را به ماندگاری بلندمدت شرکت دارند. زیرا آنها آسان تر از همه می توانند شرکت را رها کنند. به همین دلیل است که بیشتر کشورهای ثروتمند خارج از دنیای انگلیسی – آمریکایی، کوشیده اند نفوذ و تاثیر سهامداران شناور آزاد را در شرکت ها کمتر کنند و دسته ای از گروه های ذینفع بلندمدت را برای حفظ شرکت ایجاد کنند.

گفتار سوم: بیشتر افراد در کشورهای ثروتمند بیش از آنچه استحقاق دارند، دریافت می کنند.

اقتصاددانان بازار آزاد می گویند:

در یک اقتصاد بازار آزاد به افراد متناسب با بهره وری شان پاداش داده می شود. فقط یک بازار مبتنی بر کار آزادانه می تواند پاداش کارآمد و عادلانه کار افراد را تعیین کند.

اما به شما نمی گویند:

دلیل اصلی حقوق بالای یک راننده در سوئد نسبت به همتای خود در هندوستان، سیاست حمایت دولتی است. کارگران سوئدی در رقابتی که از طرف کارگران کشورهای فقیر با آنها می شود، از طریق کنترل مهاجرت مورد حمایت دولت خود قرار دارند. بنابراین سطح زندگی انبوه مردم در کشورهای ثروتمند به شکل حساس و دقیقی به وجود کنترل بی رحمانه و بی گذشت آنان بر بازار کار، یعنی کنترل مهاجرت، وابسته است، اما کنترل مهاجرت، برای بسیاری از افراد نامرئی و نامحسوس است و دیگران هم وقتی درباره برکات بازار آزاد داد سخن می دهند، عملاً آن را نادیده می گیرند.

دلیل دیگر بالا بودن دستمزد راننده سوئدی این است که او در بازار کار با کسانی شریک است که قابلیت مولده آنان خیلی بیشتر از همتایان هندیشان است. بنابراین ثروتمندان کشورهای فقیر به جای سرزنش مردم فقیر کشور خود باید از خود بپرسند چرا آنها نمی توانند به همان اندازه که ثروتمندان کشورهای ثروتمند در بالا بردن سطح زندگی بقیه مردم کشور خود اثر دارند آنها هم در بالا بردن سطح زندگی مردم خود موثر باشند.

گفتار چهارم: ماشین لباسشویی بیش از اینترنت جهان را دگرگون کرده است.

اقتصاددانان بازار آزاد می گویند:

انقلاب اخیر در فناوری های ارتباطات که اینترنت نماینده آن است مسیر حرکت جهان را بطور بنیادی عوض کرده است. ما ناگزیریم هر روز انعطاف پذیرتر شویم، چیزی که مستلزم لیبرالیزه کردن بیشتر بازارها است.

اما به شما نمی گویند:

افراد دچار این اشتباه می شوند که تازه ترین این تغییرات را انقلابی ترین آنها تلقی می کنند. در حالی که تمایل فوق با واقعیات همخوانی ندارد. بطور نسبی، پیشرفت اخیر در فناوری های ارتباطات به اندازه اختراع تلگراف با سیم انقلابی نیست. از لحاظ تغییرات اقتصادی و اجتماعی حاصل از آنها هم، اهمیت انقلاب اینترنت به اندازه اهمیت ماشین لباسشویی و دیگر لوازم خانگی نبوده است که با کاهش وسیع کار خانگی به زنان امکان ورود به بازار کار را داد. برای بسیاری از مردم اینترنت تاثیر زیادی بر قابلیت تولیدی و بهره وری آنان نداشته است. ما تاثیر اینترنت را بسیار بیش از حد واقعی آن ارزیابی می کنیم، فقط به این دلیل که امروز تحت تاثیر آن قرار داریم.

برای بسیاری از فقرا حفر چاه آب، توسعه شبکه برق و ساخت ماشین لباسشویی ارزان تر احتمالاً مهم تر از راه انداختن مراکز اینترنتی برای روستاها است.

بسیاری از حکومت ها با پذیرش نقش بالای انقلاب فناوری، برخی از مقررات بسیار ضروری مربوط به جریان های سرمایه، کار و کالا را از میان برداشته اند که نتایجی زیان آور به بار آورده است.

گفتار پنجم: بدترین ها را درباره مردم فرض کنید و آن وقت بدترین ها را هم بدست می آورید.

اقتصاددانان بازار آزاد می گویند:

بازار به زیبایی انرژی افراد خودخواهی را که فقط به فکر خودشان هستند، مهار می کند تا هماهنگی اجتماعی به وجود آورد.

اما به شما نمی گویند:

پیگیری نفع شخصی یکی از مهم ترین انگیزه ها است، ولی انگیزه های بسیار دیگر (مانند درستکاری، احترام به خویش، نوع دوستی، عشق، همدردی و ترحم، ایمان، وظیفه شناسی، همبستگی، وفاداری، روحیه جمعی، میهن پرستی و…) هم وجود دارند که برخی اوقات از پیگیری نفع شخصی مهم تر هستند.

مدیران خوب می دانند که انسان ها روبات های تعقیب کننده نفع شخصی نیستند که مثل اسب در شبکه فقط یک مسیر را ببینند. آنها می دانند که مردم جنبه های خوب و بد را با هم دارند و راز مدیریت خوب در تقویت اولی و تضعیف دومی است. سرمایه داران اولیه عصر تولید انبوه به زودی دریافتند وقتی شأن کارگران از آنها سلب می شود، منفعل شده و روحیه ضد تعاون در آنها پیدا می شد. به همین دلیل رویکردهای مدیریتی پدید آمد که بر ضرورت ارتباطات خوب با کارگران و بین خود آنها تاکید داشت. در چنین نظامی با واگذاری مسئولیت به کارگران و اعتماد به آنها به عنوان عوامل حامل اخلاق از خلاقیت آنها بهره برداری می شود.

گفتار ششم: ثبات بیشتر اقتصاد کلان، اقتصاد جهانی را با ثبات نکرده است.

اقتصاددانان بازار آزاد می گویند:

از آنجا که ثبات اقتصادی، لازمه سرمایه گذاری بلندمدت و بنابراین رشد است، رام کردن هیولایی که تورم نامیده می شود توانسته است زمینه رفاه و خوشبختی بیشتر و بلندمدت را فراهم سازد.

اما به شما نمی گویند:

تمرکز بیش از حد روی مسئله تورم ما را از توجه به مسائل دیگری همچون اشتغال کامل و رشد اقتصادی باز داشته است. اشتغال به اسم «انعطاف پذیری بازار کار» بیش از پیش بی ثبات گشته و موجب بی ثباتی زندگی بسیاری از مردم شده است.

تورم خود به اندازه کافی بد هست، اما سیاست های اقتصاددانان بازار آزاد برای مقابله با آن بدتر است. ثبات قیمت ها تنها یکی از شاخص های ثبات اقتصادی است و برای بیشتر مردم، حتی مهم ترین شاخص هم نیست. همزیستی میان ثبات قیمت ها و افزایش شکل های غیر قیمتی بی ثباتی اقتصادی مثل بحران های بانکی و کاهش امنیت شغلی روز افزون تصادفی نیست.

گفتار هفتم: سیاست های بازار آزاد بندرت کشورهای فقیر را غنی می سازد.

اقتصاددانان بازار آزاد می گویند:

تمام کشورهای ثروتمند کنونی، به استثنای ژاپن از طریق پذیرش سیاست های بازار آزاد ثروتمند شده اند. کشورهای در حال توسعه ای هم که بیشتر به سراغ چنین سیاست هایی رفته اند، در طول سال های اخیر وضعیت بهتری پیدا کرده اند.

اما به شما نمی گویند:

هم ایالات متحده و هم بریتانیا در زمان خود حمایت گراترین کشورهای جهان بودند و تقریباً تمامی کشورهای ثروتمند امروزی از حمایت گرایی و یارانه ها برای تقویت صنایع نوپای خود استفاده کردند. به علاوه این کشورها حمایت چشمگیری از «حقوق مالکیت فکری» بیگانگان نمی کردند.

سیاست های حمایتی از صنایع داخلی به دلایل زیر می تواند مناسب باشد:

  1. همانطور که یک بچه هفت ساله نباید در معرض رقابت بازار کار قرار گیرد، صنایع نوپای کشورهای عقب مانده نیز باید مورد حمایت قرار گیرند.
  2. در مراحل اولیه توسعه بازارها به خوبی عمل نمی کنند و مداخله دولت ضروری است.
  3. از آنجا که تعداد بنگاه های خصوصی که قادر به انجام طرح های بزرگ و پُر مخاطره باشند، اندک است، دولت ها باید وارد عمل شوند.

گفتار هشتم: سرمایه، ملیت دارد.

اقتصاددانان بازار آزاد می گویند:

در عصر جهانی شدن که سرمایه بدون ملیت شده است، سیاست های ملی نسبت به سرمایه خارجی، در بهترین حالت غیر موثر و در بدترین حالت، ضد تولیدی هستند.

اما به شما نمی گویند:

این شرکت ها اکثر تصمیم سازان ارشد خود را از کشورهای مادر انتخاب می کنند و در هنگام تعطیلی کارخانه شان، کشور خود را در انتهای فهرست چنین اقداماتی قرار می دهند. تعداد اندکی از ابر شرکت ها حقیقتاً فراملی هستند. اکثر آنها همچنان توده کالاها و فعالیت های درجه یک خود را در کشورهای مادر تولید می کنند.

مالکیت افراطی خارجی ها بر یک اقتصاد ملی می تواند آسیب رسان باشد. در بسیاری از موارد هدف خارجیان از خرید یک بنگاه، بهره برداری از توانمندی هایی است که از قبل در شرکت وجود داشته اند و نه ایجاد توانمندی های تازه. برای کشورهای در حال توسعه ای که بنگاه های ملی آن هنوز توسعه نیافته اند، بهتر است سرمایه گذاری مستقیم خارجی را در برخی از صنایع محدود و تلاش کنند تا بنگاه های ملی خود را ارتقا دهند.

گفتار نهم: ما در دوره پسا صنعتی زندگی نمی کنیم.

اقتصاددانان بازار آزاد می گویند:

صنایع تولید کالا در همه کشورهای ثروتمند راه تنزل پیموده اند. این کشورها وارد عصری شده اند که در آن اکثر مردم در بخش خدمات مشغول به کار هستند و بیشترین بازده مربوط به همین بخش است (عصر پسا صنعتی). با ظهور خدمات دانش محور، بهتر است کشورهای در حال توسعه فعالیت های صنعتی محکوم به شکست خود را کنار بگذارند و مستقیماً به سمت اقتصادی پسا صنعتی و خدمات محور جهش کنند.

اما به شما نمی گویند:

این پنداشت که کشورهای در حال توسعه می توانند بدون اینکه صنعتی شوند جهش کنند و بطور مستقیم وارد مرحله پسا صنعتی شوند، صرفاً خیال بافی است. فضای محدود این کشورها برای افزایش بهره وری، خدمات را به موتور ضعیف رشد مبدل می سازد. تجارت پذیری کم خدمات به این معنا است که هرچه اقتصاد بیشتر متکی به خدمات باشد، توانایی کمتری برای صادرات خواهد داشت. هیچ کشوری نتوانسته است با اتکا به خدمات به یک سطح زندگی شایسته دست پیدا کند و در آینده هم نخواهد توانست. حتی کشورهای ثروتمند هم به وضوح پسا صنعتی نشده اند.

گفتار دهم: ایالات متحده آمریکا بالاترین سطح زندگی را در دنیا ندارد.

اقتصاددانان بازار آزاد می گویند:

ایالات متحده بالاترین سطح زندگی در جهان را دارد. این امر برتری نظام بازار آزاد را نشان می دهد که ایالات متحده دستِ کم نزدیکترین نماینده آن است.

اما به شما نمی گویند:

نابرابری فاحش درآمد موجب شاخص های پایین تر سلامتی و آمار وخیم تر ارتکاب جرائم در ایالات متحده شده است. وقتی صرفاً میانگین درآمد آمریکا بالاتر از دیگر کشورها باشد، لزوماً به این معنا نیست که همه شهروندان آن بهتر از همتایان خارجی خود زندگی می کنند. این میانگین بر گرده فقر و فلاکت بسیاری بنا شده است. از سوی دیگر ساعت کاری آمریکایی ها از شهروندان بقیه کشورها بیشتر است. اتکای بیش از حد بعضی اقتصاددانان بر درآمد، باعث می شود تا از سایر موارد تشکیل دهنده «زندگی خوب» غفلت شود.

گفتار یازدهم: توسعه نیافتگی سرنوشت محتوم آفریقا نیست.

اقتصاددانان بازار آزاد می گویند:

توسعه نیافتگی سرنوشت محتوم آفریقا است. دلایل عقب ماندگی آفریقا عبارتند از: بدی آب و هوا، وضعیت جغرافیایی، راه نداشتن بسیاری از آنها به دریاهای آزاد، منابع طبیعی فراوان، وجود نژادهای مختلف و فرهنگ پایین. دیگر هیچ راهی برای پیش روی آفریقا نیست جزء تکیه کردن بر کمک های خارجی.

اما به شما نمی گویند:

این شرایط ساختاری تنها به این سبب در آفریقا مانع پیشرفت بوده است که کشورهای این قاره هنوز از فناوری ها، موسسات و مهارت های سازمانی لازم برای مقابله با برآمدهای نامطلوب آنجا برخوردار نیستند. علت واقعی رکورد آفریقا در سه دهه اخیر، سیاست های بازار آزاد است که این قاره را وادار کرده اند در این مدت بکار بندد. سیاست ها را بر خلاف تاریخ یا جغرافیا، می توان تغییر داد. توسعه نیافتگی سرنوشت محتوم آفریقا نیست. آب و هوای نامساعد سبب ساز توسعه نیافتگی نیست. ناتوانی یک کشور در چیره شدن بر آب و هوای نامساعدش صرفاً یکی از علائم توسعه نیافتگی است.

گفتار دوازدهم: دولت می تواند برنده ها را دستچین کند.

اقتصاددانان بازار آزاد می گویند:

دولت اطلاعات و مهارت لازم را برای اتخاذ تصمیمات اقتصادی آگاهانه و «دستچین کردن برنده ها» از راه سیاست های صنعتی ندارد. انگیزه تصمیم گیرندگان دولتی بیشتر قدرت است تا سود و اینکه آنها مجبور نیستند تاوان پیامدهای مالی تصمیمات شان را بدهند.

اما به شما نمی گویند:

برای دولت راه های فراوانی برای کسب اطلاعات بهتر و بهبود بخشیدن به کیفیت تصمیماتش وجود دارد. به علاوه، تصمیماتی که برای یک بنگاه مناسب است، ممکن است برای اقتصاد ملی در کلیت خود مناسب نباشد. بنابراین وقتی دولت برنده ها را دستچین کند، بر خلاف سیگنال های بازار، می تواند عملکرد اقتصاد ملی را بهبود بخشد، به ویژه اگر در همکاری نزدیک (اما نه خیلی نزدیک) با بخش خصوصی انجام شود.

سیاست های اقتصادی دولت کره به عنوان مثال از موفقیت دولت نقل شده اند. در سراسر دو دهه 1960 و 1970 دولت کره بسیاری از بنگاه های بخش خصوصی را به سمت صنایعی سوق داد که این بنگاه ها هرگز به میل خودشان وارد آن نمی شدند. این امر اغلب با هویج هایی مانند یارانه ها و یا تعرفه های حمایتی گمرکی و چماق هایی مانند تهدید به قطع وام و گفتگو با پلیس مخفی صورت می گرفت. بسیاری از این فعالیت های اقتصادی موفقیت های بزرگی از آب درآمد. دیگر اقتصادهای معجزه گر آسیای شرقی نیز چنین کرده اند. دولت کشورهایی از قبیل فرانسه، فنلاند، نروژ و اتریش از راه پشتیبانی، دادن یارانه و سرمایه گذاری دولتی، توسعه صنعتی خود را مدیریت کردند.

گفتار سیزدهم: ثروتمند کردن ثروتمندان بقیه ما را ثروتمندتر نمی کند.

اقتصاددانان بازار آزار می گویند:

بیش از توزیع ثروت، باید آن را ایجاد کرد. در بسیاری از کشورها سیاست های پوپولیستی با بستن مالیات های سنگین بر ثروتمندان، محدودیت هایی را بر ایجاد ثروت به وجود آورده اند. این سیاست ها باید متوقف شوند.

راهنمایی: پوپولیست نوعی از سیاست ورزی است که با توسل به نارضایتی ها، حق طلبی ها، ترس ها و مشکلات جاری جامعه، مردم را برای پیشبرد اهداف شخصی خویش مورد استفاده قرار می دهد. این نوع از سیاست به جای آنکه عقلانی بوده و راه حل های طولانی و منطقی برای حل مسائل موجود عرضه کند، مدعی ارائه راه حل های ساده و سریع است. وعده هایی می دهد که نه قصد و نه توان برآوردن آنها را دارد. پوپولیست به دنبال جستجوی ریشه نابسامانی ها نیست، برای مشکلات پیچیده راه حل های ساده ای عرضه می کند و از چیزهایی حرف می زند که قابل اثبات نیستند. تمام تلاش او القای حسی خوشایند به اقشار پایین جامعه است و از این رو توجهی به افراد متخصص ندارد.

اما به شما نمی گویند:

منتفع شدن فقرا از رشد اقتصادی فرجامی نیست که خود به خود و بی چون و چرا رخ دهد. جامعه به یک پمپ برقی به نام «دولت رفاه» نیاز دارد تا آبی را که در بالا جریان دارد به اندازه موثر به پایین برگرداند. در شرایط رکود اقتصادی، بهترین راه برای تقویت اقتصاد، توزیع مجدد ثروت رو به کاهش است. اگر بنا است تخصیص سهم بیشتر به ثروتمندان به نفع جامعه باشد، باید از راه ابزارهای سیاستگذاری، ثروتمندان را وادار کرد که در عوض سرمایه گذاری بیشتری کنند و سپس ثمرات چنین رشدی را از راه ساز و کاری مانند دولت رفاه افزایش دهند.

گفتار چهاردهم: مدیران در ایالات متحده بیش از اندازه حقوق می گیرند.

اقتصاددانان بازار آزاد می گویند:

با توجه به محدود بودن افراد با استعداد، برای جذب چنین افرادی باید مقادیر زیادی پول خرج کرد. هر گونه تلاش برای سرکوب چنین حقوق هایی به سادگی ضد تولید است.

اما به شما نمی گویند:

مدیران ایالات متحده نه تنها خارج از اندازه طبیعی حقوق می گیرند، بلکه به خاطر کارآیی ضعیف شان جریمه نمی شوند. این امور صرفاً توسط نیروهای بازار دیکته نمی شود. طبقه مدیران در آمریکا آنچنان قدرتی بدست آورده است که می تواند نیروهایی را که حقوق شان را تعیین می کنند، دستکاری کنند.

علت پدیده فوق آن است که زمان زیادی طول می کشد تا بازار رقابتی الگوی غلط پرداخت بالا به مدیران را منسوخ سازد. بازار فقط وقتی می تواند رفتار درست داشته باشد که کسی نتواند آن را کنترل کرده و زیرکانه به نفع خودش بچرخاند.

گفتار پانزدهم: مردم کشورهای فقیر کارآفرین تر از مردم کشورهای ثروتمند هستند.

اقتصاددانان بازار آزاد می گویند:

کارآفرینی قلب پویایی اقتصاد است. کشورهای در حال توسعه برای حل مشکلات خود احتیاج به افراد کارآفرین دارند.

اما به شما نمی گویند:

مردم ساکن در کشورهای فقیر برای زنده ماندنشان مجبورند بسیار کار آفرین باشند. مشکل این کشورها نبود نیروی کارآفرین نیست، بلکه نبود فناوری های مولد و سازمان های اجتماعی است. صنعت اعتبارات خرد هم به تنهایی نمی تواند مشکلی را حل کند. موسسات مالیه خرد بدون یارانه مجبورند با نرخ هایی نزدیک به نرخ رباخوارها فعالیت کنند و در عمل هم چنین کرده اند. در کسب و کارهایی که هزینه اولیه آن با اعتبارات خرد تامین می شود، به مرور زمان به علت زیاد شدن شرکت کنندگان، درآمد کاهش می یابد.

پدیده ای که کشورهای ثروتمند را موفق کرده است، توانایی آنان در هدایت انرژی کارآفرینی فردی (که در کشورهای فقیر به وفور وجود دارد) به مجاری کارآفرینی جمعی است. علت موفقیت کارآفرینان استثنایی در غرب، مجموعه ای کامل از نهادهای عمومی و جمعی پشتیبانی می باشد. مثلاً تولید کنندگان شیر در آلمان با کمک دولت خود را در قالب تعاونی سازمان دادند و بطور جمعی سرمایه گذاری کردند. در حالی که در کشورهای عقب مانده علی رغم وجود اعتبارات خرد، از آنجا که هر تولید کننده برای خود کار می کرد، خبری از موفقیت نبود.

گفتار شانزدهم: ما آنقدر باهوش نیستیم که همه چیز را به عهده بازار بگذاریم.

اقتصاددانان بازار آزاد می گویند:

ما باید بازار را به حال خود رها کنیم. زیرا شرکت کنندگان در بازار عقلایی عمل می کنند. اقدامات دولت برای محدود کردن آزادی اعمال آنها فقط می تواند نتایج ضعیف تری به بار بیاورد.

اما به شما نمی گویند:

افراد «عقلانیت محدود» دارند. ضمن آنکه عقلانیت فردی می تواند به نتیجه غیر عقلایی جمعی برسد. اقتصاددانان مکتب رفتارگرا ثابت کرده اند چگونه بسیاری از رفتارهای فردی غیر عقلایی است. از سوی دیگر جهان سرشار از عدم قطعیت است. برای حل مسائل پیچیده، افراد دانسته و به عمد آزادی انتخاب خود را محدود می کنند. بحران مالی اخیر به این دلیل رخ داد که خبرگان مالی نیز از افزارهای مالی پیچیده نوظهور سر در نمی آوردند.

برای اجتناب از چنین بحران هایی ضروری است که بطور قاطع آزادی عمل در بازار مالی محدود شود. عقلانیت محدود نمی تواند از عهده پیچیدگی جهان برآید، مگر آنکه با ایجاد قوانین محدود کننده، انتخاب های خود را محدود کنیم تا محیط خود را ساده تر کنیم.

گفتار هفدهم: تحصیلات بیشتر به خودی خود یک کشور را ثروتمندتر نخواهد کرد.

اقتصاددانان بازار آزاد می گویند:

نیروی کار با تحصیلات بالا برای توسعه اقتصادی ضروری است. بهترین دلیل این مدعا تفاوت بین کشورهای آسیای شرقی بهره مند از دستاوردهای تحصیلی بالا با کشورهای جنوب صحرای آفریقا که از پایین ترین سوابق تحصیلی برخوردار هستند، می باشد. با پیدایش اقتصاد دانش بنیان تحصیلات به کلید اصلی رفاه تبدیل شده است.

اما به شما نمی گویند:

دلایل نشان دهنده ارتباط بین تحصیلات بالاتر و رفاه ملی ناچیز است. بسیاری از دانش ناشی از تحصیلات عملاً ربطی به ارتقای بهره وری ندارد. هر نوع تحصیلاتی به افزایش قابلیت تولید نمی انجامد مثل ادبیات، تاریخ، فلسفه و موسیقی. از دید خالص اقتصادی، آموزش این دروس نوعی اتلاف وقت است. دروسی مثل ریاضی یا علوم تجربی در مورد بیشتر کارگران ارتباطی با کار آنها ندارند. حتی در مورد مشاغلی هم که این دروس به آنها مربوط می شوند، بسیاری از مطالب آموخته شده در مدرسه و دانشگاه غالباً بطور مستقیم با کار عملی آنها ارتباطی ندارد.

اقتصاد دانش بنیان چیز جدیدی نیست. همیشه تسلط یک کشور بر دانش فنی آن کشور را ثروتمند کرده است. در بسیاری از رشته های کاری، آنچه بیشتر به حساب می آید، هوش، انضباط و توانایی سازماندهی خویشتن است نه دانش تخصصی که بخش بزرگی از آن در حین اشتغال آموخته می شود. اشتیاق بیش از حد به تحصیلات مخصوصاً در کشورهای در حال توسعه باید مهار شود. در عوض باید توجه بیشتری به ایجاد و ارتقای موسسات اقتصادی مولد و نهادهای پشتیبانی کننده مبذول گردد.

گفتار هیجدهم: آنچه برای جنرال موتورز مفید است، ضرورتاً برای ایالات متحده مفید نیست.

اقتصاددانان بازار آزاد می گویند:

در قلب نظام سرمایه داری؛ بخش ابر شرکت ها قرار دارند. چیزی که برای کسب و کار مفید است، برای اقتصاد ملی هم مفید است. بنابراین دولت ها باید حداکثر آزادی را به کسب و کار بدهند.

اما به شما نمی گویند:

دادن حداکثر آزادی به بنگاه های اقتصادی ممکن است حتی برای خود این بنگاه ها هم مفید نباشد، چه رسد به اقتصاد ملی، گاهی اوقات در جهت منافع بلندمدت بخش کسب و کار است که آزادی انفرادی آنها به گونه ای محدود شود که نتوانند خزانه مشترک منابع مورد نیاز همه را نابود سازند.

اگر برخی کشورها که در آنها کسب و کار به شدت با قوانین دولتی کنترل می شود، از لحاظ اقتصادی موفق عمل کرده اند، به این دلیل است که بسیاری از این قوانین برای کسب و کار مفید هستند.

گفتار نوزدهم: علی رغم سقوط کمونیسم، ما هنوز در اقتصادهای برنامه ریزی شده زندگی می کنیم.

اقتصاددانان بازار آزاد می گویند:

سقوط کمونیسم محدودیت های برنامه ریزی اقتصادی را به شکل پُر طنینی نمایان ساخت. باید از این خیال باطل دوری کرد که در جهان پیچیده و دائم التغییر می توان چیزی را برنامه ریزی کرد. برنامه ریزی هرچه کمتر باشد، بهتر است.

اما به شما نمی گویند:

این واقعیت که کمونیسم در امور عملی از میان رفته است، به این معنی نیست که برنامه ریزی هم دیگر وجود ندارد. بخش عمده اقتصادهای سرمایه داری برنامه ریزی شده هستند. دولت ها در اقتصادهای سرمایه گذاری هم برنامه ریزی می کنند، هر چند که در مقایسه با کشورهای کمونیستی، آن را بر شالوده محدودتری انجام می دهند. مسئله آن نیست که آیا شما برنامه ریزی می کنید یا نه، بلکه برنامه ریزی چیزهای درست و بجا مطرح است.

مسئله مهم شناخت سطوح و شکل های مهم برنامه ریزی برای فعالیت های اقتصادی است، بدون بازارها ما نیز به همان نارسایی های نظام شوروی خواهیم رسید، اما تصور اینکه ما فقط می توانیم با بازار زندگی کنیم، مانند این است که باور داشته باشیم می توانیم فقط با نمک زندگی کنیم، زیرا نمک برای بقای ما ماده ای حیاتی است.

گفتار بیستم: برابری فرصت ها ممکن است برای برقراری عدالت کافی نباشد.

اقتصاددانان بازار آزاد می گویند:

جامعه باید به دنبال برابری در فرصت ها و نه برابری در نتیجه باشد. در جریان کوشش برای برابر کردن نتیجه ها، نه تنها استعدادها بطور مناسب تخصیص نمی یابند، بلکه افراد پُر تلاش جریمه می شوند.

اما به شما نمی گویند:

برابری فرصت ها نقطه آغاز حرکت برای جامعه ای عادلانه است، اما به تنهایی کافی نیست. تنها زمانی می توان به رقابتی عادلانه رسید که نوعی برابری در نتیجه وجود داشته باشد. به عنوان مثال کودکان فقیر به علت مشکلات قادر به خوب درس خواندن نیستند. در این حالت نمی توان به کودک تهمت بی استعدادی زد. بنابراین باید درآمد همه والدین بالاتر از خط فقر باشد.

نمی توانیم بگوییم رقابت عادلانه داریم، مگر اینکه محیطی را ایجاد کرده باشیم که در آن برخی امکانات و توانایی های حداقلی (حداقل درآمد، تحصیل و مراقبت های بهداشتی) برای همه تضمین شده باشد.

گفتار بیست و یکم: دولت های حجیم مردم را در مقابل تغییرات پذیراتر و آماده تر می سازند.

اقتصاددانان بازار آزاد می گویند:

دولت های حجیم برای اقتصاد مضر هستند. دولت رفاه با جریمه کردن ثروتمندان و تنبل کردن فقرا به اقتصاد صدمه می زند.

اما به شما نمی گویند:

یک دولت رفاه خوب طراحی شده، می تواند مردم را تشویق به پذیرش ریسک در جهت انتخاب و تغییر مشاغل کند. به همین دلیل در اروپا تقاضا برای حمایت گرایی کمتر از آمریکا است، زیرا اروپایی ها می دانند که حتی اگر صنایع آنها به دلیل رقابت خارجی تعطیل شود، آنها می توانند سطح زندگی خود را از طریق غرامت بیکاری حفظ و بوسیله یارانه های دولتی آموزش مجدد برای شغلی دیگر داشته باشند. در حالی که برای آمریکایی ها از دست دادن شغل جاری به معنای سقوطی سهمگین می باشد.

ما فقط به این دلیل می توانیم اتومبیل را با سرعت برانیم که ترمز دارد. افراد وقتی می توانند ریسک بیکاری و ضرورت بازسازی احتمالی مهارت هایشان را با میل بیشتری بپذیرند که بدانند این تجربه های تازه همه زندگی آنها را به باد نخواهد داد. به همین دلیل دولت بزرگتر بهتر می تواند مردم را برای قبول تغییر آماده کند و به این ترتیب اقتصاد را پویاتر سازد.

گفتار بیست و دوم: کارآیی بازارهای مالی باید کمتر شود، نه بیشتر.

اقتصاددانان بازار آزاد می گویند:

بازارهای مالی لیبرال به اقتصاد توان می دهد که به سرعت به فرصت های متغیر واکنش نشان دهند و از این رو رشد سریع تر را امکانپذیر سازند. ما نباید صرفاً به خاطر این بحران مالی که هیچکس نمی توانست آن را پیش بینی کند، در محدود ساختن بازارهای مالی شتاب کنیم، زیرا کارآیی بازار مالی کلید رفاه کشور است.

اما به شما نمی گویند:

با نوآوری های مالی اخیر، بخش مالی در ایجاد سودهای کوتاه مدت موفق تر است، اما این دارایی های مالی جدید کل اقتصاد و نیز خود بخش مالی را بسیار بی ثبات تر کرده است، پدیده ای که توسط بحران جهانی 2008 به نمایش درآمد.

نوآوری های مالی، اوراق بهادار به پشتوانه وام های رهنی را به وجود آورد که هزاران وام رهنی مختلف را گرد هم می آورد. این اوراق بهادار به پشتوانه وام های رهنی گاهی تا 150 مورد در یک «تعهد بدهی وثیقه دار» بسته بندی می شد. این تعهدات وثیقه دار باز به عنوان وثیقه بکار می رفتند و به توان دو می رسیدند. آنگاه با ترکیب تعهدات وثیقه دار و مجذور تعهدات وثیقه دار، این تعهدات وثیقه دار به توان سه می رسید. به عبارت دیگر همان دارایی های بنیادی و فعالیت های اقتصادی دوباره و دوباره مورد استفاده قرار می گرفتند تا دارایی های جدید از آنها مشتق شود، اما در این کیمیاگری مالی هر کاری که بکنید، در نهایت منوط به آن است که صدها هزار وام گیرنده اولیه قسط های خود را پرداخت کنند. آنچه سرمایه مالی را برای توسعه اقتصادی ضروری، اما بالقوه ویرانگر می سازد، بسیار سیال تر بودن آن از سرمایه صنعتی است. جیمز توبین با توجه به همین واقعیت، مالیات بر نقل و انتقال مالی را پیشنهاد کرد.

گفتار بیست و سوم: سیاست اقتصادی خوب نیازی به اقتصاددانان خوب ندارد.

اقتصاددانان بازار آزاد می گویند:

موفقیت سیاست های دولت به شایستگی افراد طراح مجری آن بستگی دارد. در کشورهای در حال توسعه مقامات دولتی آموزش بالایی در اقتصاد ندارند. با توجه به این محدودیت سیاست های بازار آزاد بطور مضاعف خوب است، زیرا نه تنها بهترین سیاست ها است که سبک ترین مطالبات را هم بر ظرفیت های دیوان سالارانه تحمیل می کند.

اما به شما نمی گویند:

برای اجرای سیاست های اقتصادی خوب نیاز به اقتصاددانان خوب نیست. دیوان سالاران اقتصادی که بیشترین موفقیت را داشته اند معمولاً اقتصاددان نیستند. توضیح احتمالی تجربه شرق آسیا آن است که برای اداره کنندگان سیاست اقتصادی، آنچه مورد نیاز است هوش و استعداد عمومی است، نه دانش تخصصی در اقتصاد.

«چانگ» با متهم ساختن اقتصاددانان طرفدار بازار آزاد به خلق فاجعه در جهان، نتیجه می گیرد که علم اقتصاد بازار آزاد بدتر از آن بوده است که فقط بی ربط تلقی شود. علم اقتصاد آن گونه ای که در سه دهه گذشته مورد استفاده قرار گرفته است، برای اغلب مردم فاجعه بار بوده است، البته نظرات اقتصادی کینز، کیندل برگر و هایمن مینسکی اقتصاد جهانی را از سقوط کامل نجات داد. علم اقتصاد مجبور نیست بی فایده یا زیان آور باشد. فقط باید انواع درست اقتصاد را بیاموزیم.

چگونه اقتصاد جهانی را از نو بسازیم؟

راه حل های اصلاح اقتصاد جهانی به شرح زیر ارائه شده اند:

  1. آنچه مورد نیاز است بازنگری کامل روش سازماندهی اقتصاد و اجتماع است. سرمایه داری بازار آزاد رشد اقتصادی را کاهش داده، نابرابری و عدم امنیت را شدت می بخشد و به سقوط های مالی مکرر منجر می شود.
  2. نظام اقتصادی جدید با اذعان به محدودیت شَدید عقلانیت انسانی بنا شود.
  3. اگر می خواهیم مانع از وقوع بحرانی دیگر شویم، باید نظامی را طراحی کنیم که در آن رسیدن به ثروت مادی تنها هدف نباشد.
  4. باید این باور کنار گذاشته شود که به مردم همواره آن چیزی که سزاوارش هستند پرداخت می شود. در این راستا باید نظام حاکمیت شرکتی به گونه ای تغییر یابد تا حقوق های بالای مدیران کنترل شود. باید تا حدودی نقطه آغاز حرکت برای همه کودکان برابر شود. باید به افراد از طریق غرامت بیکاری و آموزش مجدد حرفه ای یا یارانه دولتی فرصت واقعی برای اشتغال داده شود.
  5. باید ساخت و تولید کالاها را جدی تر گرفت. اقتصاد دانش بنیان پسا صنعتی افسانه است و بخش تولید همچنان حیاتی است.
  6. باید بر ایجاد تعادل بهتر میان فعالیت های مالی و فعالیت های واقعی تاکید کرد.
  7. باید دولت بزرگتر و فعال تر شود. دولت دمکراتیک به رغم محدودیت ها، بهترین نیروی محرک برای مصالحه بین مطالبات متضاد در جامعه است.
  8. نظام اقتصاد جهانی باید به نفع کشورهای در حال توسعه باشد. بسیاری از کشورهای فقیرتر مجبور شده اند سیاست های بازار آزاد را بپذیرند تا بتوانند از سازمان های مالی بین المللی شیفته بازار آزاد و دولت های کشورهای ثروتمند وام بگیرند.
نمایش بیشتر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

مطالب مشابه

دکمه بازگشت به بالا