نقش مدیران میانی چیست؟

مدیران میانی قدرت فزآیندهای دارند که در صورت بستر مناسب میتوانند میانجی خوبی بین مدیر عالی و کارکنان باشند. مدیران میانی از یکسو با اطلاع از دیدگاههای مدیر عالی، میتوانند کارکنان را هم مسیر سازند، و از دیگر سو متکی بر قابلیتهای فراوان کارکنان میتوانند ایدهها و دیدگاههای کارکنان را به سرعت به مدیران عالی ترجمه کنند. به گونهای که فعالیتها در فضایی شادمان و بهرهور حفظ و تداوم یابد.
تنها شرط لازم آن است که مدیر عالی برای نقش مدیران میانی، جایگاهیی حقیقی و نه فرمایشی قائل باشند. از دیگر سو، مدیران میانی نیز باید افزون بر دانشهای روز و تجربههای مثبت و ارزنده، زمینههای ادراکی مدیران و کارکنان را شناسایی و پردازش دقیق کنند.
در دنیای امروز کسبوکار نقش و اهمیت کارکرد مدیران میانی آنطور که باید و شاید جدی گرفته نمیشود. شان و منزلت و رتبه آنها در بسیاری از سازمانها تنزل پیدا کرده است. بدتر از آن در برخی دیگر از سازمانها، مدیر میانی فاقد قدرت اجرایی کافی هست و در برخی موارد غیرضروری در نظر گرفته میشود. چنین رویکرد و طرز تفکری نسبت به این مدیران غیرمنصفانه و اشتباه است.
مدیران میانی نقش کلیدی در موفقیت یک سازمان دارند، اگرچه نقش آنها نسبت به گذشته تقاوتهای قابل ملاحظهای پیدا کرده است. در سازمانهایی که بطور سنتی به صورت سلسله مراتبی اداره میشوند، مدیران میانی به عنوان ابزاری برای کنترل گردش اطلاعات و اطمینان از اینکه کارگران و کارمندان مشغول کار هستند در نظر گرفته میشوند. نقشها به روشنی مشخص شده بود و دستورات از بالا به پایین منتقل میشد. افرادی که در میانه این سلسله مراتب قرار داشتند، ورود و خروجی اطلاعات را مدیریت میکردند.
با وجود این، امروزه در عصری زندگی میکنیم که اطلاعات بسیار آزادانهتر از گذشته در جریان است و مرزهای سلسله مراتب کمرنگتر شده است.
مدیران میانی امروز نسبت به همتایان خود در دوران کنترل و دستور، نقشهای متفاوتی برعهده دارند و به همین دلیل به مهارتهای جدیدی نیاز دارند.
بر اساس مطالعهای که در نشریه هاروارد بیزنس ریویو منتشر شده است، 67 درصد از شرکتها به این نتیجه رسیدهاند که باید در برنامههای آموزش مدیران میانی خود تجدیدنظر کنند.
مهمترین قابلیتهایی که مدیران میانی باید داشته باشند.
1. تاثیرگذاری
بسیاری از مردم تصور میکنند که اهمیت مدیر میانی رو به افول است زیرا آنها کمتر بطور مستقیم در فرآیند تصمیمسازی و تصمیمگیری دخالت دارند. این تصور البته خلاف واقعیت نیست، اما نباید فراموش کنیم که وظیفه اصلی مدیران میانی پُر کردن خلاء میان مدیران ارشد سازمان و کارکنانی است که مسئول انجام فعالیتهای روزمره هستند.
از هیمن رو، این مدیران میتوانند از طریق تسهیل کردن فرآیندهای سازمان تاثیر بسزایی بر عملکرد آن داشته باشند. چالش جدید مدیران امروز این است که از طریق نفوذ تاثیرگذاری و نه دستور و بخشنامه، مدیریت کنند. «چون من گفتم» برای تعامل با کارمندان امروز بیتاثیر و بیفایده است.
صدور دستورات سازمانی با تکیه بر سلسله مراتب اداری برای هدایت نیروی کار امروز تاثیر چندانی ندارد و به جای آن کسب اعتیار میان کارکنان و تاثیرگذاری بر آنها، باید سرلوحه کار مدیران میانی قرار گیرد.
جلب اعتماد کارکنان و بدست آوردن اعتبار میان آنها مستلزم شنیدن دغدغههای آنها و فراهم کردن شرایطی برای آنان است تا بتوانند بهتر تصمیمگیری کنند. ایجاد چنین شرایطی برای کارکنان اهمیت بسیار زیادی دارد.
اقدام دیگری که مدیر میانی باید در دستور کار خود قرار دهد، ایجاد هماهنگی با سایر مدیران همرده خود است تا اطمینان حاصل کند که فعالیتهای آنها جهتگیری هماهنگ و صحیحی دارد.
این امر بخصوص در سازمانهای بسیار بزرگ که شعب متعددی دارند و با سرعت رشد بالایی دارند، اهمیت دارد.
2. الهامبخشی
همه ما میدانیم که اشتیاق و نوآوری نقش کلیدی در موفقیت سازمان دارد. بدون تردید، نمیتوان هیچکس را مجبور کرد که نسبت به کار خود اشتیاق داشته باشد و یا اینکه در آن نوآوری به خرج دهد. بنابراین، نقش مدیر میانی بیشتر از کنترل افراد برای انجام کارهای محول شده به آنها، ایجاد انگیزه و شوق در نیروی انسانی به منظور ایجاد بهترین عملکرد در آنها است.
بهترین مدیران افرادی هستند که بین هوش منطقی (IQ) و هوش هیجانی (EQ) خود پیوند برقرار کنند. آنها به جای چیستها بر چراها و چگونهها تمرکز میکنند. آنها کلاننگر و دوراندیش هستند و توانایی ایجاد حس مشترک مسئولیت و مالکیت را دارا هستند. این گروه از مدیران صرفاً به دنبال دستور دادن نیستند.
مدیران میانی باید بیشتر از آن از دستاوردهای خود احساس غرور کنند، باید به موفقیتهای نیروهای خود افتخار کنند.
مدیریت میانی به معنای قرار دادن بهترین افراد در مناسبترین جایگاهها است. آنها باید به اعماق احساسات و انگیزههای نیروهای خود نفوذ کنند و تواناییهای بالقوه آنها را شکوفا کنند.
3. انتقال تجارب و دیدگاههای نیروها
در یک سازمان باز، شایستهسالاری حاکم است، به این معنا که از ایدههای خوب از هر جا که باشد استقبال میشود. وظیفه مدیران میانی این است که از طریق ایجاد کانالهای ارتباطی، زمینه گردش و انتقال ایدههای خوب کارکنان را در سازمان فراهم کنند.
مدیر میانی باید کاری کنند که صدای همه کارکنان در سازمان شنیده شود. آنها باید پیوسته از نیروهای خود بخواهند که نظرات و دیدگاههای خود را در مورد فرآیندهای سازمان به مدیران بالاتر انتقال دهند. به عبارت دیگر، مدیران میانی نباید اجازه بدهند که تنها صدای موافق شنیده شود.
در بسیاری از سازمانها، روشنترین نشانه مخالفت این است که اعتراضی شنیده نمیشود. در نتیجه، دغدغهها و ناراحتیهای کارکنان به گوش مدیران ارشد سازمان نمیرسد. مدیران میانی باید فضایی امن برای بیان اعتراضات و مشکلات از سوی نیروهای خود ایجاد کنند.
نقشهای جدید مدیران میانی نیازمند ایجاد مهارتها و قابلیتهای جدیدی در آنها است. سازمانها باید این مهارتها را در مدیران خود تقویت کنند. در ابتدا باید نقش جدید مدیران میانی را پذیرفت.