هوشنگ سیحون: معمار، طراح، نقاش و مجسمه ساز

هوشنگ سیحون در 31 مرداد 1299 به دنیا آمد؛ یعنی زمان حکومت احمدشاه قاجار. خانواده او، چه از طرف مادر و چه از طرف پدر، همه اهل موسیقی بودند. پدربزرگ او، میرزا عبدالله فراهانی به پدر موسیقی سنتی ایرانی معروف بود. حاج علی اکبرخان شهنازی و برادرش عبدالحسین خان هم پسرعموهای مادرش بودند؛ پسری که سال ها بعد به یکی از بزرگترین معماران و نقاشان ایرانی تبدیل شد.

احمد عبادی، استاد سه تار، دایی او و پدرش هم شاگرد میرزا عبدالله فراهانی بود. مادرش هم زیر نظر پدر، سه تار آموخت و از آنجایی که پدر پیر شده بود، مسئولیت آموزش برادر هم به عهده مادر هوشنگ بود.

شاید بطور معمول، هر پدر و مادری تمیز ماندن دیوارهای خانه را در اولویت قرار دهند، ولی پدر و مادر هوشنگ از جنس دیگری بودند؛ آنها این علاقه را به فال نیک گرفته و نه تنها مانع نمی شدند، بلکه او را با روش های متعددی تشویق هم می کردند: «به خاطر دارم که پدرم هر وقت یکبار از یک لوکس فروشی معروف و اروپایی مآب در خیابان لاله زار، ده دوازده تا کارت پستال نقاشی می خرید و شب که به خانه می آمد، آنها را به من می داد. من هم مانند تشنه ای که به آب گوارایی رسیده باشد، با شوق و ولع فراوان آنها را نگاه می کردم. پس از دیدن آنها، پدرم همه را از من می گرفت و تنها یکی را به من می داد و می گفت: «برو از روی آن بکش تا دومی را به تو بدهم!» من هم به شوق بدست آوردن همه آن کارت ها، مرتب روی کاغذ نقاشی می کردم و دیگر از در دیوار خانه دست برداشته بودم.»

در این مقاله شما می توانید بطور خلاصه با داستان زندگی استاد هوشنگ سیحون آشنا شوید.

در آن زمان برای اولین بار بود که در تهران کودکستان ساخته می شد و هوشنگ هم از نخستین افرادی بود که به کودکستان می رفت. نظام آموزشی آن زمان هم بسیار سختگیر بود و کمبودها را تحمل نمی کرد و تنها چاره ای که برای هر نقصی وجود داشت، تنبیه بود. این روش، شاید بنا به گفته روانشناسان مدرن در روحیه کودک تاثیر بدی بگذارد، ولی واقعیت این است که یک کودک استثنایی می تواند نه تنها از سختگیری ها جان سالم به در ببرد، بلکه آنها را برای بهتر شدن خودش محترم بشمارد.

هوشنگ که سه، چهار سال بیشتر نداشت، نمی توانست حرف «ر» را تلفظ کند و به جای آن حرف «ی» را ادا می کرد. این اشتباه در حرف زدن که حالا از آن به عنوان شیرینی بچه یاد می شود، در آن زمان اصلاً مورد توجه نبود و هوشنگ به این خاطر در کودکستان تنبیه می شد: «یک روز زمستانی که مثل همه بساط کرسی مان برقرار بود، به مادرم گفتم که من می روم زیر کرسی و آنقدر تکرار می کنم تا بتوانم حرف «ر» را تلفظ کنم. این است که لحاف کرسی را روی سرم کشیدم و دو جمله «قوری چایی داره، درخت ریشه داره» را که از قبل آماده کرده بودم و چند حرف «ر» داشت، بارها و بارها تکرار کردم؛ اما تلفظ درست آن بر زبانم نیامد که نیامد. این شد که یک روز تمام تا عصر، آن را با صدای بلند گفتم تا سرانجام توانستم این حرف را بگویم؛ البته با تشدید و به صورت «رّ».

هوشنگ دوران دبستان را دوست نداشت، چون چیزی که بیش از هر چیزی برای او کشش داشت، نقاشی بود که در دوره دبستان خبری از آن نبود: «پدر من که شور و اشتیاق مرا به نقاشی می دید، با استاد مینیاتور، حسین بهزاد صحبت کرده بود تا در تابستان که مدرسه ام تعطیل می شد، نزد او بروم و از او مینیاتور تعلیم بگیرم. یک تابستان برای یادگیری مینیاتور پیش این استاد رفتم و خیلی چیزها را یاد گرفتم، اما مینیاتور باب طبعم نبود. خود استاد بهزاد هم متوجه شده بود که من چندان به مینیاتور دلبستگی ندارم؛ این شد که به پدرم گفت که مینیاتور به درد می نمی خورد؛ البته این به رغم آن بود که از عهده تمرین های مشکل استاد بهزاد برآمده و بیشتر فوت و فن های کار را یاد گرفته بودم.»

ورود به دانشگاه برای هوشنگ سیحون سخت بود؛ چون او عاشق هنرهای تجسمی بود و در آن زمان برای او رشته ای وجود نداشت که با تمام وجود آن را بخواهد. هوشنگ که در انتخاب رشته بلاتکلیف بود، قصد کرد تا به ادبیات روی بیاورد و بعد به فکر کشاورزی افتاد تا سر و کارش با طبیعت باشد. می شود تصور کرد که اگر تابستان همان سال هنرکده نقاشی و مجسمه سازی و معماری در دانشگاه تاسیس نمی شد، چقدر زندگی هوشنگ سیحون متفاوت تر می شد و چه بناهای زیبایی ممکن بود هرگز پدید نیایند. او پس از تاسیس این هنرکده، رشته معماری را انتخاب کرد.

هوشنگ سیحون پس از پایان دوره معماری در دانشگاه هنرهای زیبا به دعوت آندره گدار که در آن زمان رئیس اداره باستان شناسی ایران بود، برای ادامه تحصیل به پاریس رفت و این اتفاق با برنده شدن طرح او برای آرامگاه ابوعلی سینا در مسابقه انجمن آثار ملی همزمان شد: «در آن زمان انجمن آثار ملی بار دیگر فعالیت خود را از سر گرفت و قرار بر آن شد که هزاره ابوعلی سینا را برگزار کند و آرامگاه درخوری برای این فیلسوف و دانشمند بزرگ ایرانی ساخته شود. برای طراحی این آرامگاه مسابقه ای هم در نظر گرفته شده بود که من هم در آن شرکت کردم و ازقضا برنده شدم و قرار بر آن شد که مسئولیت ساخت آرامگاه ابوعلی سینا با من باشد.»

او در دانشگاه هنرهای زیبای تهران هم تدریس می کرد؛ تا اینکه بین سال های 41 تا 47 شمسی به ریاست این دانشگاه انتخاب شد و رشته های شهرسازی، تئاتر و موسیقی را هم به این دانشگاه اضافه کرد. هر چند که هیچگاه از تدریس فاصله نگرفت، اما فعالیت اصلی او به نمایش در آوردن تاریخ و داستان های تاریخی وطنش در معماری بود. او معماری آرامگاه های خیام، نادرشاه افشار، کمال الملک و فردوسی را بر عهده داشته و تمامی آنها هم به نوعی ویژه، طراحی شده اند: «در معماری، قبل از هر چیز علاقه دارم منطق را همیشه در نظر داشته باشم. هیچگاه هیچ چیز نباید بی منطق در معماری بکار برود؛ حتی کوچکترین خط و کمترین نقطه باید دلیل و معنی مخصوص به خود داشته باشد و مخصوصاً از فانتزی های بی معنی و بی مغز گریزانم. حقیقت باید عریان و بی پرده در معماری خودنمایی کند؛ ولو اگر گاهی اوقات زننده باشد. من اطمینان دارم که حقیقت همیشه زیبایی و لطف مخصوص به خود را خواهد داشت. آنچه می سازم با احتیاجات برنامه و صاحب کار باید مطابقت داشته باشد و هیچ چیز زیادتر یا کمتر از آنچه مورد احتیاج است، نباید ساخته شود. با تزئینات زیاد از حد موافق نیستم، زیرا اگر معماری به خودی خود کامل و زیبا است، احتیاجی به رنگ و روغن و تزئینات ندارد. حجم ها و تناسبات وقتی زیبا نباشند، هر قدر هم عوامل تزئینی به بنا اضافه کنیم، تاثیری در زیبایی آن نخواهد داشت. من سادگی و بی تکلفی را هدف خود می دانم.»

او همیشه طرح هایش را بعد از یک دوره طولانی تحقیقات می زد؛ بخصوص در مقبره هایی که او بنا کرد، تمامی تلاشش این بود که شخصیت فرد نشان داده شده و دوره تاریخی او هم به خوبی نمایان باشد: «من موقع طرح هر بنا، شخصیت آن شخص را هم مطالعه می کنم.» به عنوان مثال، او برای بازسازی آرامگاه فردوسی از مقبره کوروش الهام گرفت و برای نشان دادن کشورگشایی خونین نادرشاه از رنگ قرمز برای ساختمان های مقبره او استفاده کرد. او طرح آرامگاه حکیم عمر خیام را هم مبتنی بر اصول ریاضی و مثلثاتی خیام ریخت: «در آرامگاه نادر، با استفاده از سه سنگ عمودی بین دو ستون، نبردهای فوق العاده نادرشاه، حرکت های جهشی و همینطور پابرجایی او را نشان داده ام و خط های افقی هم علامت آرامش و سکون است. پانزده تُن سنگ خارا هم از کوهسنگی مشهد به محل ساختمان آوردیم. این یکی از مقاوم ترین سنگ هایی است که در ایران وجود دارد و اشاره ای است به صلابت و عظمت نادرشاه. شکل کلی مقبره نادر هم به شکل شش ضلعی متناسبی است که شکل سیاه چادرها را تداعی می کند؛ دلیل این امر همین نکته است که نادر به جای کاخ، در زیر چادر زندگی می کرد.»

هوشنگ سیحون اواخر عمر مستقل و تنها در ونکوور زندگی می کرد. پزشکان پرواز را هم برای او که 94 سال داشت، ممنوع کرده بودند؛ وگرنه تا قبل از آن مدام به لس آنجلس می رفت و با دوستان و آشنایان و شاگردان و خانواده اش دیدار می کرد.

هوشنگ سیحون تا آخرین روز به همان روشی که دوست داشت، زندگی کرد. در روز فوتش هم خودش آمبولانس را خبر کرد و با کمک یک دوست، به بیمارستان رفت. او در میانه راه هم تماس کوتاهی با دخترش گرفت و از حالش به او خبر داد. او در سال 1393 و نیم ساعت بعد از رسیدن به بیمارستان، درگذشت. روح شان شاد.

منابع

مقاله علمی و آموزشی «هوشنگ سیحون: معمار، طراح، نقاش و مجسمه ساز»، نتیجه ی تحقیق و پژوهش، گردآوری، ترجمه و نگارش هیئت تحریریه علمی پورتال یو سی (شما می توانید) می باشد. در این راستا مقاله مهزاد مفرحی در مجله موفقیت، به عنوان منبع اصلی مورد استفاده قرار گرفته است.

نمایش بیشتر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

مطالب مشابه

دکمه بازگشت به بالا