شاخه و برگ

در یک روز گرم، شاخه ای مغرورانه و با تمام قدرت خودش را می تکاند. به دنبال آن برگ های ضعیف جدا شدند و آرام بر زمین افتادند. شاخه چندین بار این کار را با غرور خاصی تکرار کرد و از کارش بسیار لذت می برد. تنها، برگی سبز و درشتی به انتهای شاخه محکم چسبیده بود و همچنان در برابر افتادن مقاومت می کرد.

در این حین باغبان، تبر به دست داخل باغ در حال گشت و گذار بود و به هر شاخه ی خشکی که می رسید آن را از بیخ جدا می کرد و با خود می برد. وقتی باغبان چشمش به آن شاخه افتاد، با دیدن تنها برگ آن، از قطع کردنش منصرف شد.

بعد از رفتن باغبان، مشاجره بین شاخه و برگ بالا گرفت و دوباره شاخه مغرورانه و با تمام قدرت چندین بار خودش را تکاند تا اینکه به ناچار برگ با تمام مقاومتی که از خود نشان می داد از شاخه جدا شد و روی زمین افتاد.

باغبان در راه برگشت وقتی چشمش به آن شاخه افتاد، بی درنگ با یک ضربه آن را از بیخ کند. شاخه بدون آنکه مجال اعتراض داشته باشد، روی زمین افتاد. ناگهان صدای برگ جوان را شنید که می گفت: «اگرچه به خیالت، زندگی ناچیزم در دست تو بود، ولی همین خیال واهی، پرده ای بود بر چشمانت که فراموش کنی نشانه ی حیاتت من بودم.»

[toggle title=”برای مشاهده منابع اینجا کلیک کنید.” state=”close” ]

مقاله آموزشی «شاخه و برگ»، نتیجه ی تحقیق و پژوهش، گردآوری و نگارش هیئت تحریریه پورتال یو سی (شما می توانید) می باشد. در این راستا کتاب نیم کیلو باش، ولی خودت باش!، نوشته ی سعید گل محمدی از انتشارات آسیم، منتشر شده در آذر 1391 با شابک 1-531-418-964-978 به عنوان منبع اصلی مورد استفاده قرار گرفته است.

[/toggle]

نمایش بیشتر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا