اولین گروه‌های کانونی از چه زمانی شکل گرفتند؟

گروه‌های کانونی اولین بار در دهه 1940 در محیط‌های دانشگاهی راه افتادند. استادان دانشگاهی که این گروه‌ها را ایجاد کردند، قراردادهایی با دولت وقت آمریکا داشتند. این قراردادها از آنها می‌خواست روایت آمریکا از جنگ جهانی دوم را هرچه موثرتر به خورد افکار عمومی بدهند. تقریباً در همین دوره بود که حزب کارگر بریتانیا روش‌هایی مشابه را بکار گرفت. تا به این نکته پی ببرد که چرا بسیاری از رای دهندگان طبقه کارگر، به محافظه‌کاران گرایش پیدا کرده‌اند.

پژوهشگرانی که ایده گروه‌های کانونی را به وجود آوردند، به کار در آژانس‌های تبلیغاتی و شرکت‌های تحقیقات بازار مشغول شدند. این متخصصان در این فضای تجارت زده، به توسعه روش‌هایشان ادامه دادند. امروز تقریباً همه 500 شرکت برتر فهرست مجله Fortune برای اموری از قبیل برندسازی، مدیریت تصویر شرکت در افکار عمومی و بازاریابی از گروه‌های کانونی بهره می‌گیرند.

به گزارش Esomar (شرکتی بین‌المللی در حوزه تحقیقات بازار) در سال 2012 در جهان بیش از 4.6 میلیارد دلار برای گروه‌های کانونی هزینه شده است.

گروه‌های کانونی درست مانند تخم مرغ دیشتر، در ما احساس مشارکت پدید آورده‌اند.  اروینگ گافمن (Erving Goffman) جامعه‌شناس در سال 1959 نوشت: «جوامع همه جای دنیا، برای آنکه یک جامعه واقعی باشند، باید اعضایشان را به شکل مجموعه‌ای از مشارکت کنندگان خود تنظیم‌گر بسیج کنند. یکی از راه‌های بسیج کردن افراد برای چنین هدفی، بهره‌گیری از آیین‌های جمعی است.» اگر چنین باشد، گروه‌های کانونی، آیینی مناسب برای دموکراسی بازاری ما هستند که در آن، موفقیت سیاسی و تجاری نصیب کسانی می‌شود که بتوانند رای یا پول ما را از آن خود کنند. این گروه‌ها همچنین به ما یاد می‌دهند که رفتاری را از خودمان نشان دهیم که نخبگان سیاسی و شرکت‌های بزرگ از ما انتظار دارند. همچنین به ما کمک می‌کنند تا در جامعه‌ای که قدرت در اختیار افراد معدودی است، نقش‌مان را به خوبی بازی کنیم.

اما اگر گروه‌های کانونی بخشی از فرآیندی باشند که در آن شهروند بودن به مصرف کننده بودن تقلیل پیدا کرده است، آن وقت چه؟

گروه‌های کانونی امیال و آرزوهای ما را (برای داشتن یک زندگی بهتر، برای مشارکت داشتن، برای سهم داشتن از قدرت و برای شنیده شدن) آشکار می‌کنند. اما آیا می‌شود گفت این گروه‌ها نقشی محدود کننده هم دارند؟ شاید این گروه‌ها سقف بلندپروازی‌های ما را بسیار کوتاه‌تر کرده‌اند. ما حرف می‌زنیم، احساس می‌کنیم که شاید کسی به حرف‌مان گوش بدهد و چیزی بیشتر از این طلب نمی‌کنیم.

نمایش بیشتر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا