معرفی و خلاصه کتاب برندسازی با داستان
کتاب برندسازی با داستان (Building a StoryBrand) نوشته دونالد میلر (Donald Miller) در سال 2017 منتشر شده است و روش هایی را آموزش می دهد که شرکت ها از طریق آن می توانند برای بازاریابی خود داستان های جدیدی خلق و مشتری را به قهرمان خود تبدیل کنند؛ خود راهنمای او باشند و به او کمک کنند تا برنده شود.
داستان بزرگترین سلاحی است که با آن می توانیم در سر و صداهای محیط دیده و شنیده شویم. چون داستان ها اطلاعات را طوری ارائه می دهند که مردم به شنیدن آنها مشتاق می شوند.
امروزه مصرف کنندگان با حجم فراوانی از اطلاعات بمباران می شوند. فراوانی اطلاعات به امری طبیعی تبدیل شده است. این جریان مداوم اطلاعات که به سوی ما سرازیر می شود، آنقدر زیاد است که نمی توان آن را کنترل و مدیریت کرد. به همین دلیل هر روز مجبوریم اطلاعات بیشتری را نادیده بگیریم، نبینیم و نشنویم. ما دائم در حال فیلتر کردن اطلاعات محیط اطرافمان هستیم و فقط به آن دسته از داده هایی توجه می کنیم که برایمان به نوعی مفید باشد و به درد خودمان یا عزیزانمان بخورد، یا به ما برای زنده ماندن و بهتر زندگی کردن کمک کند.
با استفاده از داستان های برند خود می توانید در این دنیای شلوغ اطلاعات، مخاطب را با خود همراه سازید و به ذهن او دسترسی پیدا کنید، چه کسب و کارتان کوچک باشد، چه بزرگ. شما می توانید با نقل داستان های خود، برندتان را معرفی و بازاریابی کنید، با گفتن داستان هایی که مشتریان تان دوست دارند بشنوند.
در هر خط از متن های تبلیغاتی خود یا داریم به مشتری و داستانش خدمت می کنیم یا داریم باعث گیجی و سر در گمی او می شویم؛ یا داریم موسیقی می نوازیم یا سر و صدا می کنیم. در ادامه شما می توانید چکیده ای از کتاب برندسازی با داستان را مطالعه نمایید.
ساده و خلاصه گویی
بسیاری از شرکت ها و کسب و کارها هزینه زیادی صرف می کنند تا حجم زیادی از اطلاعات اضافی را درباره خودشان، شرکت و محصول یا خدمات شان به مخاطب منتقل کنند. این اطلاعات اغلب برای مشتری خسته کننده و گیج کننده است. آنچه مشتری یا مصرف کننده واقعاً می خواهد بداند، به بیان ساده این است که شرکت شما چه تغییری را در زندگی او می تواند ایجاد کند.
چند وب سایت یا محتوای تبلیغاتی را دیده اید که چندین صفحه درباره شرکت و محصول مورد نظر می نویسند؟ اینکه چه محصولاتی تولید می کنند، چگونه آنها را تولید می کنند، کجا این محصولات را تولید می کنند، از چه فرآیندهایی استفاده می کنند، چه مواد اولیه ای برای تولید آنها مورد استفاده قرار می گیرد، چرا محصول آنها از محصول سایر شرکت های مشابه برتر و بهتر است و….
چند بار دیده اید که در وب سایتی، لینک های متعدد، عکس ها، نمودارها و ویدئوهای فراوانی بکار بروند تا به مصرف کننده آموزش دهند؟
اغلب اوقات نتیجه اینکار، فراوانی بیش از حد اطلاعات است که باعث می شود مخاطب نتواند این اطلاعات را جذب کند و از صفحه خارج شود و هرگز دوباره به آن برنگردد.
استیو جابز در اوایل دوره فعالیتش در شرکت اپل، یک تبلیغ 9 صفحه ای را در مجله نیویورک تایمز چاپ کرد و در آن تمام اطلاعات فنی و جزئیات مربوط به کامپیوتر مدل لیزا را ارائه داد. این محصول، فروش موفقی نداشت و کمپین تبلیغاتی آن شکست خورد.
چند سال بعد، استیو جابز از اپل بیرون رفت و شرکت داستانگویی پیکسار را راه اندازی کرد و نتیجه فعالیت هایش در این شرکت این بود که رویکرد خودش را به بازاریابی تغییر داد؛ او به اهمیت داستانگویی برای جلب توجه و نظر مشتری پی برد. وقتی جابز به اپل برگشت، سعی کرد تحقیق کند و ببیند که مشتریانش چه کسانی هستند و به چه مواردی نیاز دارند. این تمرکز روی مشتری آنها را بسیار موفق کرد. آنها تبلیغ سه کلمه ای «متفاوت فکر کنید» را خلق کردند که بسیار موفق بود و روی بیلبوردهای همه جا دیده می شد. هنوز هم اپل در خلق داستان های بازاریابی برای درگیر کردن قوه تخیل مخاطب خود، از سرتاسر دنیا، موفق است.
روی یک مورد تمرکز کنید.
در کتاب برندسازی با داستان اشاره می شود که مهم ترین چالش برای رهبران کسب و کارها این است که چگونه نیاز و خواست مشتری را با عباراتی ساده تعریف کنند و در ارائه آن مورد به شهرت برسند.
بسیار ضروری است که برند، فاصله بین جایی که مشتری ایستاده و جایی که می خواهد باشد، یا چیزی که می خواهد داشته باشد اما ندارد را شناسایی کند.
چگونه می تواند به بهترین حالت ممکن به مشتری کمک کند؟ بسیاری از کسب و کارها چندین محصول و راه حل ارائه می دهند، اما بهترین استراتژی این است که روی یک مورد و یک نیاز متمرکز شوند و در ارائه راه حل برای آن نیاز خاص به شهرت برسند (قبل از اینکه دومین یا سومین مجموعه راه حل ها را ارائه کنند).
مشتری های آینده شما باید بتوانند بگویند که محصولات یا خدمات این شرکت دقیقاً چه کمکی به آنها می کند. اگر نمی توانند اینکار را بکنند، احتمالاً به این دلیل است که شرکت، حجم زیادی از اطلاعات پراکنده را بدون هیچ منظور و مقصود واضح و مشخصی از اینکه چه کمکی می تواند به افراد بکند، ارائه می دهد. مشتری اگر گیج شود، خرید نمی کند.
بارها پیشنهاد خرید بدهید.
واقعیت این است که وقتی سعی می کنیم بطور منفعل کالا یا خدمات خود را بفروشیم، در واقع نشان می دهیم به محصول خود اعتقاد و ایمان کافی نداریم. وقتی مستقیماً پیشنهاد فروش نمی دهیم، مشتری ضعف را در ما می بیند و احساس می کند.
بسیاری از شرکت ها وقتی از مشتری می خواهند محصول آنها را خریداری کند، گویی در حال عذرخواهی کردن هستند. آنها به فروش های زیاد نمی رسند، چون از این موضوع می ترسند. این موضوع غیر مستقیم نشان می دهد که به محصول و خدمات خود و ارزش آن ایمان کافی ندارند. اما مشتری ها دوست دارند از کسی خرید کنند که به ارزش کار خود ایمان داشته باشد و بداند که محصول یا خدماتش در زندگی مشتری چه تغییر مثبتی ایجاد خواهد کرد. چنین شرکتی بارها و بارها به مشتری ها پیشنهاد می دهد تا از او خرید کنند. در وب سایت آنها در چندین قسمت دکمه «همین حالا خرید کنید» را می بینید و به این ترتیب به مشتری های احتمالی خود بارها و بارها فرصت خرید می دهند.
داستان های مشتریان باید قلب بازاریابی شما باشد.