آنتونیو دامازیو می گوید چرا درد ضروری است؟
ساختار زیستی انسان و احساسات ما یکی از مهم ترین المان های علوم عصب شناسی مدرن هستند و در این راستا نیز دانشمندان زیادی به بررسی تفاوت های ساختارهای هوشمند مصنوعی و طبیعی و دلایل تکامل ساختار احساسی در موجودات هوشمند پرداخته اند که یکی از آنها آنتونیو دامازیو (Antonio Damasio) است.
به گزارش پورتال یو سی (شما می توانید)، آنتونیو دامازیو یکی از متخصصان برجسته علوم عصب شناسی است که کتاب های متعددی در این زمینه منتشر کرده است. آخرین کتاب او مربوط به ساختار ماشین مانند بیولوژیکی موجود در سر انسان بوده و به این موضوع می پردازد که افکار و احساسات چگونه در ذهن انسان شکل گرفته و حس سقوط یا تعالی را برای انسان به وجود می آورند. او به تازگی در یک مصاحبه به گفتگو در این باره نشسته و به اهمیت درد در ساختار زیستی انسان پرداخته است.
در این مصاحبه با وب سایت ناتیلوس درباره کتاب خود به نام ترتیب عجیب چیزها (The Strange Order of Things) و جذابیت های بسیار زیاد ذهن ما سخن گفته است. در ادامه شما می توانید ترجمه این مصاحبه را مطالعه نمایید.
چیزی که در کتاب ترتیب عجیب چیزها به آن علاقه دارم، این است که این کتاب با باور به اینکه ما تنها مغزمان هستیم، در تضاد است.
این ایده کاملاً نادرست است. مدتی پیش بود که سری برنامه های PBS درباره مغز را نگاه می کردم؛ این سری میزبان متخصص عصب شناسی به نام دیوید ایگلمن بود که به مغز ما اشاره کرده و مدعی شد: «چیزی که حس می کنیم، چیزی که برای ما مهم است، باورها و امیدهای ما و همه چیزی که هستیم، اینجا (درون ذهن) قرار دارند.»
تمام داستان این نیست. مسلماً نیازی به گفتن نیست که ما نمی توانیم بدون وجود سیستم عصبی، مغز داشته باشیم. با این وجود مغز تنها نتیجه سیستم عصبی نیست. موضوعی که به آن اشاره کردید، من را به یاد فرانسیس کریک انداخت؛ کسی که شدیداً او را تحسین می کنم و برای من یک دوست عزیز به حساب می آید. فرانسیس در نقطه مقابل دیدگاه من درباره این موضوع قرار دارد. ما بحث های بسیار طولانی و مفصلی داشتیم؛ زیرا او کسی بود که می گفت همه چیزی که هستید، احساسات شما، وضعیت روانی شما و این چیزها و آن چیزها، چیزی نیست جزء نورون های شما. از دید من این موضوع یک اشتباه بزرگ است؛ زیرا ما به صورت روانی و رفتاری، به مراتب بیش از نورون ها هستیم. ما نمی توانیم احساساتی را داشته باشیم که تنها از نورون ها برخاسته اند. سیستم عصبی در تعامل و همکاری دائمی با سایر بخش های ارگانیسم ما است. از همان ابتدا سیستم عصبی به این دلیل وجود دارد تا بتواند کمک کننده سایر بخش های ارگانیسم ما باشد. این حقیقت چیزی است که به صورت دائم نادیده گرفته می شود.
مفهوم هم ایستایی یا هومئوستازی یک عنصر حیاتی کتاب شما است. هومئوستازی چیست؟
این موضوع یک خصیصه اصلی و پایه از زندگی است که همه چیزهایی را که یک سلول زنده می تواند انجام بدهد، مدیریت می کند، خواه اینکه آنها تنها سلول های زنده اند یا به عنوان سلول های زنده بخشی از یک پوسته یا یک عضو بدن هستند یا اینکه یک سیستم کاملاً پیچیده مثل خود ما هستند. بیشتر مواقع وقتی مردم عبارت هومئوستازی را می شنوند، به تعادل فکر می کنند و به یاد توازن می افتند. این امر نادرست است؛ زیرا اگر ما در شرایط توازن بودیم، ممکن بود مرده باشیم. تعادل از نظر ترمودینامیکی به معنای مرگ و عدم وجود تفاوت حرارتی است. تعادل آخرین چیزی است که طبیعت آن را هدف قرار می دهد. اهمیت احساسات همان چیزی است که موجب می شود شما بطور اصولی و مهم از اینکه از نظر اخلاقی چه می کنید، آگاه باشید.
چیزی که باید داشته باشیم، عملکردی بهینه از اجزای متفاوتی از یک ساختار زیستی است. ما انرژی ایجاد می کنیم تا ارگانیسم ها بتوانند ماندگار باشند، ولی در کنار آن نیز کاری را انجام می دهیم که بسیار مهم است و تقریباً همیشه آن را نادیده گرفته ایم؛ انباشت انرژی. ما به این نیاز داریم که تعادل مثبت انرژی را حفظ کنیم؛ کاری که به سطحی فراتر از آنچه اکنون به آن نیاز داریم، رهنمون می شود؛ زیرا این امر چیزی است که موجب اطمینان از آینده می شود. زیبایی هومئوستازی این است که تنها درباره حفظ حیات در لحظه نیست؛ بلکه به داشتن یک نوع ضمانت در زمینه ادامه داشتن در آینده ربط دارد. بدون داشتن این تعادل انرژی مثبت، ما محکوم به مرگ هستیم.
یک مثال خوب از هومئوستازی؟
اگر شما از نظر سطح انرژی ذخیره شده در بدن خود در سطح پایین قرار داشته باشید و آنفلونزا بگیرید، می توانید به آسانی بمیرید. چنین مواردی یکی از دلایل اصلی وجود انباره چربی در بدن ما هستند. ما به این نیاز داریم که در مقیاس گسترده ای از شرایط مختلف، امکان تامین نیاز اضافه جهت رسیدگی به استرس را داشته باشیم. ما بطور شاعرانه ای این موضوع را به عنوان یک خواست برای پایداری تفسیر می کنیم که البته این امر تنها شاعرانه نیست؛ بلکه باور دارم که واقعیت است.
شما نوشتید که هومئوستازی از طریق تعامل داخلی لذت و درد، در موجوداتی پیچیده مانند ما حفظ می شود. آیا شما با این کار پایه های بیولوژیکی را به قوانین لذت فروید و اینکه زندگی بواسطه حرکت با هدف لذت و دوری کردن از درد، مدیریت می شود، ربط می دهید؟
بله، این موضوع در سطحی عظیم صادق است. چیزی که جالب است اینکه در بسیاری از موجودیت های زیستی در زمین، تمامی ارگانیسم ها دارای این سیستم ماشینی موثر و خودکار هستند که برای هدف نگهداری و حفاظت از حیات عمل می کنند. به شخصه دوست دارم این ارگانیسم که تنها این نوع از مقررات را در اختیار دارد، یک سیستم ماشینی خودکار بنامم. این ارگانیسم ها می توانند مبارزه کنند، می توانند همکاری کنند و حتی می توانند از هم جدا شوند. با این وجود هیچ سندی وجود ندارد که نشان بدهد آنها می دانند که این کارها را می کنند. هیچ سندی در این زمینه وجود ندارد که بتوان آن را یک ذهن دانست. به صورت بدیهی ما چیزی بیش از یکسری قوانین خودکار داریم و اگر بخواهیم، می توانیم بخش قوانین را کنترل کنیم. حالا این موضوع چطور رخ می دهد؟
در اواخر بازی حیات، سیستم عصبی رو می آید. ما در این شرایط می توانیم امکان تعیین نقشه دنیای داخل و خارج را داشته باشیم. وقتی شما نقشه دنیای درون را دارید، فکر می کنید چه چیزی در اختیار دارید؟ شما احساسات را خواهید داشت. از سر اجبار نیز سیستم ماشینی حیات یا در وضعیت بهره وری منطقی یا در وضعیت ناکارآمدی است که مورد دوم، بیشتر رخ می دهد. ارگانیسم هایی که سیستم عصبی دارند، می توانند این وضعیت ها را تصویرسازی کنند و وقتی شما شروع به تصویرسازی می کنید، شروع به داشتن ذهن کرده اید. حالا باید به سراغ شروع احتمال پاسخگویی به روشی برویم که می توان آن را آگاهانه دانست. این امر وقتی اتفاق می افتد که ارگانیسم ها شروع به ساختن تصویر می کنند. یک وضعیت داخلی بد می تواند موجب شکل گیری تصویر نخستین درد، نخستین ناراحتی و نخستین رنج باشد. ارگانیسم ها این امکان را دارند که به صورت آگاهانه از هر شرایطی که موجب ایجاد درد یا هر چیز دیگری که موجب ایجاد شرایطی که معکوس آن سلامتی و لذت است، دوری کنند.
چگونه احساساتی مانند عصبانیت و ناراحتی در خدمت هومئوستازی خواهند بود؟
در سطح مستقل و فردی، هر دو مورد عصبانیت و ناراحتی، رویکردهایی حفاظتی هستند. عصبانیت به رقیب شما اجازه می دهد تا از جدی بودن شما آگاه شود و بداند که حمله به شما برای او تبعاتی را در پی خواهد داشت. این روزها عصبانیت یک نوع عکس العمل نسبت به درگیری های سیاسی – اجتماعی است و از آن بیش از حد استفاده می شود. ناراحتی نیز پیش درآمدی برای از کار افتادگی موقتی ساختار روانی است و به شما اجازه می دهد که عقب نشینی کرده و به زخم هایتان رسیدگی کنید. ناراحتی به شما اجازه می دهد که به صورت استراتژیک به سراغ دلیل ایجاد این زخم ها رفته و برای آنها برنامه ریزی کنید.
چرا احساسات تکامل پیدا می کنند؟
احساسات در تکامل پیروز بوده اند؛ زیرا برای نخستین ارگانیسم هایی که آنها را داشتند، مفید بودند. درک اینکه سیستم عصبی در خدمت ارگانیسم است و شرایط معکوسی وجود ندارد، بسیار مهم است. مغز ما کنترل کل فرآیند را ندارد؛ بلکه کنترل ها را تنظیم می کند. آنها خدمتگزار ارگانیسم های زنده هستند. مغزها پیروز هستند؛ زیرا چیزی مفید را تامین می کنند؛ هماهنگی. وقتی یک ارگانیسم به نقطه ای می رسد که آنقدر پیچیده است که می تواند سیستم غدد درون ریز، سیستم امنیت، سیستم گردش خون و متابولیسم داخلی داشته باشد، نیاز به وسیله ای دارد که بتواند تمام این فعالیت ها را هماهنگ کند. آنها به این نیاز دارند که چیزی را داشته باشند که در تمامی ارگانیسم، به صورت همزمان به عنوان نقطه الف و نقطه ب عمل می کنند تا تمامی بخش ها بتوانند در راستای یک هدف مشترک فعالیت کنند. این نخستین چیزی است که سیستم های عصبی به آن دست پیدا کرده اند؛ امکان اجرای روان و آسان موارد مختلف.
بیش از میلیون ها سال پیش، طی فرآیند انجام این موضوع، سیستم عصبی ما و چیزهای زیاد دیگری که لزوماً نتیجه همکاری بین سیستم داخلی ارگانیسم ها نبوده، ولی در سازگاری بین دنیای درون و دنیای بیرون بسیار خوب عمل می کرده اند، توسعه یافته اند. این امر دستاوردی است که ساختاری بزرگتر از شبکه عصبی ما که آن را غشای مغزی می نامیم، موفق به انجام آن می شود. این امر به ما امکان دریافت، به حافظه سپردن و منطقی نگاه کردن به دانشی که در ذهن داریم را می دهد؛ به ما اجازه می دهد که همه این موارد را به کار ببندیم و حتی آنها را به زبان انسانی تبدیل کنیم. همه اینها بسیار زیبا هستند و به نوعی هومئوستازی به حساب می آیند؛ زیرا همه آنها برای حفاظت از حیات مهم هستند. اگر این موضوع وجود نداشت، ما بواسطه تکامل از بین می رفتیم.
این ادعا که عقل بواسطه احساسات مدیریت می شود، می تواند شبیه به یک رویکرد مدرن باشد. به نظر می رسد که این دیدگاه، قدرت منطق را دست کم می گیرد. چگونه می توانیم دلیل این امر که آیا همیشه بواسطه احساسات ذهنی خود تهییج می شویم را درک کنیم؟
ذهنی بودن یک موضوع به صورت ساده به معنای دیدگاهی شخصی است که به خود فرد مربوط می شود. این امر با واقع گرا بودن حقیقت سازگار است و به هیچ عنوان ربطی به نسبی گرایی ندارد. این حقیقت که احساسات موجب تهییج در استفاده از دانش و منطق می شود، دانش را به دلیل کم اهمیت تر و نادرست بدل نمی کند. خیلی ساده می توان گفت که احساسات، پاسخی به عمل ها هستند.
ذهن یک کامپیوتر زنده نیست.
آنتونیو دامازیو در پاسخ به این سوال که چرا مقایسه ذهن و مغز با کامپیوتر را غلط می داند، می گوید در نخستین روزهای من در علم عصب شناسی، یکی از استادان من «وارن مک کلاچ» نام داشت. او یک چهره بسیار بزرگ در علوم عصب شناسی بود و یکی از اصلی ترین بانیان چیزی که امروزه آن را با نام علوم عصبی محاسباتی می شناسیم، بود. وقتی به دهه های 40 و 50 میلادی باز می گردید، می توانید اکتشافات شگفت انگیزی را بیابید؛ در زمینه اینکه نورون ها به نحوی که از نظر ریاضی بتوان آنها را صفر یا یک دانست، فعال یا غیر فعال هستند. اگر این موارد را با اطلاعات آلن تورینگ ترکیب کنید، می توانید به این ایده برسید که مغز انسان مشابه یک کامپیوتر است و عملکرد مغز از طریق همان روش ساده قابل اجرا است.
این ایده، بسیار مفید بوده و در حقیقت بخشی از فرآیند پیچیده ای مانند زبان را که در مغز ما ایجاد می شود، شرح می دهد. این فرآیند نیاز به دقتی بسیار بالا دارد و توسط غشای مغزی و با سطح بسیار بالایی از جزئیات و احتمالات و در روش محاسباتی اولیه اجرا می شود. تمامی موفقیت های بزرگ هوش مصنوعی از این ایده استفاده کرده اند و روی منطق سطح بالا تمرکز داشته اند. به همین دلیل هم هوش مصنوعی در بازی هایی مانند شطرنج و Go موفق بوده است. آنها از حافظه هایی بسیار بزرگ و ساختار منطقی بسیار نیرومندی استفاده می کنند.
او درباره ترکیب شدن کدهای عصبی یا الگوریتم ها با سیستم های زنده هم معتقد است: «این دو با هم و با مواردی مانند چیزهایی که برای ارتباط کلامی که در مقیاس فعالیت های ذهنی و رفتاری به آن نیاز داریم، به خوبی سازگار هستند. با این وجود با سیستم های پایه حیات و زیست سازمان دهی شده، سازگاری ندارند. مثال بارز در این زمینه سطح انرژی روانی و هیجانی است، یا اینکه شما چقدر احساسات دارید. دلیل این امر نیز این است که فعالیت های سیستم عصبی مسئول این هستند که این قوانین کمتر روی سیگنال دهی سیناپسی که بتوان آن را در قالب صفر و یک تفسیر کرده، تکیه داشته باشند. احتمالاً موضوع مهم تر این است که کامپیوترها و ماشین ها توسط ما اختراع شده اند و از موادی با دوام ساخته می شوند. هیچکدام از این موارد مانند سلول های داخلی بدن ما که در معرض خطر هومئوستازی و بیماری ها و مرگ هستند، آسیب پذیر نیستند. در حقیقت کامپیوترها فاقد مشخصه هایی هستند که کلیدهای یک سیستم زیستی به حساب می آیند. یک سیستم زیستی برخلاف تمامی انتظارات و به لطف مکانیسم پیچیده ای که می تواند در نتیجه سوء عملکردهای مختلف از هم بپاشد، به عمل کردن ادامه می دهد. ما موجوداتی به شدت آسیب پذیر هستیم و مردم معمولاً این موضوع را فراموش می کنند.»
اگر دانشمند نبودم
وقتی نوجوان بودم، اغلب فکر می کردم که ممکن است فیلسوف یا نمایشنامه نویس یا حتی فیلمساز شوم. دلیل آن هم این بود که همیشه فیلسوف ها و داستان سراها و دستاوردهای آنها درباره ذهن بشر را تحسین می کردم. امروز وقتی مردم از من می پرسند که کدام دانشمند را بیش از همه تحسین می کنم، پاسخ من شکسپیر است. او همه چیز را می دانست و تمام دانسته های او دارای دقتی بسیار بالا بودند. او حتی یک اسکنر fMRI یا تکنیک های الکتروفیزیولوژی را که امروزه در موسسات در دسترس داریم، در اختیار نداشت؛ ولی انسان را به خوبی می شناخت. یک اجرای خوب از هملت، شاه لیر یا اتلو را ببینید، همه علوم روانشناسی در آنها به چشم می خورند و به صورتی غنی تحلیل شده و برای تجربه و قدردانی شدن آماده هستند.
منابع
مصاحبه علمی «آنتونیو دامازیو می گوید چرا درد ضروری است؟» توسط هیئت تحریریه خبر پورتال یو سی (شما می توانید) با استناد به گزارش وب سایت ناتیلوس و ترجمه آناهیتا عیوض خانی، تدوین و نگارش شده است.