فلسفه حماسه و قيام عاشورا

از زمانى كه قيام امام حسين (ع) با آن شرايط و ويژگى هاى خاص اتفاق افتاده است، سوال هايى در ميان نخبگان و انديشمندان و حتى مردم عادى مطرح شده، كه انگيزه اصلى امام (ع) از اقدام به چنين كارى چه بوده است؟ آيا دعوت كوفيان فلسفه قيام آن حضرت بوده يا دستيابى به حكومت، علت اصلى و غايت نهايى اين نهضت بوده است؟ اگر هدف اصلى قيام، اصلاح وضعيت امت و جامعه اسلامى بود، آيا حضرت نمى توانست به شيوه مسالمت آميز به هدف خويش جامه عمل بپوشاند تا مردم شاهد ريختن خون فرزندان پيامبر (ص) و به اسارت رفتن اهل بيت (ع) آن حضرت نباشند؟ و…

اين پرسش ها و مانند آنها، هر كدام حاكى از نگرش ها و ديدگاه هاى خاص افراد به اين حادثه است. البته يكى از علل فزونى پرسش ها و ديدگاه ها درباره فلسفه قيام حضرت را بايد در پيچيدگى خاص و چند بُعدى بودن اين نهضت جستجو كرد. نهضتى كه در طول تاريخ اسلام، نظيرى نمى توان براى آن يافت.

نكته ديگرى كه تحليل چنين حادثه اى را مشكل مى سازد، عكس العمل دور از انتظار و غيرقابل باور و پذيرش بسيارى از مسلمانان در برابر اين قيام بوده است! چرا كه نه تنها كوفيان كه خود طلايه دار دعوت حضرت بودند، بلكه مردم ديگر شهرهاى اسلامى به ويژه مكه و مدينه هم واكنش مناسب و پاسخ مثبت در برابر اين حادثه از خود نشان ندادند و به رغم آنكه هنوز بيش از نيم قرن از رحلت رسول خدا (ص) نگذشته بود، شاهد چنين جنايت و فاجعه اى بودند و دَم برنياوردند.

از زمان وقوع اين حادثه تا به امروز، هر انديشمند مسلمانى كه با تاريخ عاشورا سر و كار داشته است، به فراخور فهم و برداشت خويش از اين واقعه، درباره قيام كربلا و اهداف آن، سخن گفته است. البته در اين ميان، برخى از مورخان و انديشمندان به دلايل گوناگونى از جمله: سلايق و انگيزه هاى سياسى و دينى، گرايش و وابستگى به دستگاه حاكم و در نتيجه تحت فشار بودن از سوى حكومت وقت (به منظور تحريف و وارونه جلوه دادن حقايق تاريخ اسلام و به ويژه تاريخ عاشورا)، دچار تحريف ها و وارونه نويسى هاى گوناگون در تاريخ عاشورا و بخصوص درباره فلسفه نهضت عاشورا شده اند.

فکر می کنیم اهمیت و تاثیرگذاری احیاگری و سازندگی این حادثه، سبب شده برخی این نهضت مقدس را حرکتی غیرمنطقی و نابخردانه جلوه دهند. روشن است که دشمن به عمد دست به تحریف زده است.
استاد مطهری با حساسیت و دغدغه دینی، این انحراف را نمی توانست تحمل کند. شهید مطهری پس از تقسیم تحریف به لفظی و معنوی، از این گلایه دارد که هر دو نوع تحریف در حادثه عاشورا راه یافته است. اما تحریف معنوی را خطرناک تر از تحریف لفظی و نقل قطعات تاریخی نادرست می‏ داند؛ زیرا بدون اینکه از لفظ بکاهد و آن را کم یا زیاد کند، حادثه و سخن را به گونه ای توجیه و تفسیر می نماید که بر خلاف معنای واقعی آن باشد.
استاد شهید به سه عامل از عوامل تحریف اشاره می‏ کند:
1) دوستان ناآگاه و دشمنان مغرض: این عامل تنها اختصاص به حادثه عاشورا ندارد و اغراض دشمنان همیشه عاملی برای تحریف حادثه های مهم است. در مورد حادثه عاشورا حکومت اموی کوشید تا با اقداماتی نهضت حسینی را منحرف کند؛ مانند خارجی معرفی کردن برخی از عناصر نهضت حسینی، و اتهام آشوب و اختلاف انگیزی به مسلم بن عقیل از سوی ابن زیاد.
2) تمایل به اسطوره سازی: همان حس قهرمان پرستی بشر، ولی ما نباید یک سند مقدس را در اختیار افسانه سازان قرار دهیم.
3) کج فهمی از قیام حسینی: برخی می‏ گویند صرفاً گریه بر امام، کفاره گناهان است و ثمر دیگری بر آن مترتب نیست. حسین فریاد کشیده که علل و انگیزه قیام مسائلی است که منطبق بر اصول کلی اسلام است؛ مثل اصلاح امور اجتماعی امت اسلام، امر به معروف و نهی از منکر.

حماسه عاشورا و قیام امام حسین (ع) به حدی عظیم و مقدس است كه با گذشت حدود چهارده قرن از این حادثه، هنوز مردم با عزاداری در ماه محرم و زنده نگه داشتن یاد امام تلاش می نمایند تا عظمت و ارزش حركت انقلابی عاشورا را پاس دارند و از این حماسه بزرگ در حیات فردی و اجتماعی خود بهره برند.
حالا؛ آیا ما اهداف امام را درک کرده ایم و این حماسه ی بزرگ را درست می شناسیم و یا تنها، این قیمه و قورمه است که هر سال ما را به خیابان ها و دسته ها می کشاند؟ شما می توانید از امروز و با دید انسان امروزی، امام حسین (ع) را به سبک دیگری ببینید.

با عنايت به اين مقدمه، در آغاز به بيان و نقد و بررسى مهم ترين و مشهورترين آرا و ديدگاه هاى انديشمندان مسلمان پيرامون فلسفه قيام امام حسين (ع) مى پردازيم و سپس در ادامه به انگيزه قيام، از زبان خود حضرت كه از ميان وصيت نامه، خطبه ها، بيانات و نامه هاى آن حضرت از آغاز نهضت در مدينه تا فرجام آن در كربلا، مى توان بدست آورد، خواهيم پرداخت.

معرفى و نقد و بررسى مهم ترين و مشهورترين ديدگاه هاى مورخان و انديشمندان مسلمان درباره فلسفه قيام كربلا

1) ديدگاه و برداشت دنياگرايانه
يكى از ديدگاه هاى مهم اهل سنت درباره فلسفه قيام عاشورا، برداشت دنياگرايانه از نهضت اباعبدالله (ع) است. اين برداشت از همان آغاز نهضت در برخوردهايى كه امام با برخى از بزرگان و افراد سرشناس در مدينه و مكه داشتند، به روشنى نمايان می باشد. آنان به اين گمان كه حسين بن على براى دستيابى به رياست و حكومت دنيايى قيام كرده؛ اما در ارزيابى خود براى دست يافتن به چنين هدفى، دچار اشتباه شده است، و در لباس خيرخواهى، كوشش مى كردند امام را به هر شكل ممكن، از اين سفر باز دارند؛ چرا كه مى دانستند اين حركت به شكست نظامى منجر خواهد شد و دستيابى به حكومت، خيالى بيش نيست. چنانكه در همان زمان عبدالله بن عمر با چنين نگاهى چندين بار كوشيد تا حضرت را از هدف خود منصرف نمايد. عبدالله بن مطيع نيز با چنين اعتقادى، از امام مى خواهد كه از تصميم خويش منصرف شود؛ چنانكه در ديدارش با حضرت مى گويد: «شما را به خدا، اى پسر رسول خدا، مگذار حرمت اسلام شكسته شود! شما را به خدا، حرمت رسول خدا و حرمت عرب را حفظ كن! به خدا سوگند، اگر آنچه را كه امروز در دست بنى اميه است (يعنى حكومت) در پى آن باشى، تو را مى كشند و اگر شما را بكشند، بعد از شما هرگز از كسى نمى هراسند.»

چنين انديشه اى محدود به عصر امام حسين (ع) نشد، بلكه در قرون بعدى نيز، برخى از مورخان و انديشمندان اهل سنت ضمن تاييد و پذيرش و ترويج تفكر ياد شده، به ارائه تفسير سطحى و دنياگرايانه از انگيزه قيام اباعبدالله (ع) و در نتيجه ارائه چهره اى تحريف شده و دگرگون از نهضت كربلا پرداختند. اين گروه در اثر چنين نگاهى (كه برخاسته از محاسبه هاى بشرى است) بر اين باورند كه نهضت امام (ع) يك حركت نسنجيده در شرايط نامناسب بوده است. چون حسين (ع) آن چنانكه بايد در ارزيابى قدرت حكومت و سنجش توان و جايگاه خويش دقت لازم نكرد. از اين رو بر اقدام امام خرده گرفته و آن را سبب تفرقه بين مسلمانان و خلاف مصالح جامعه اسلامى پنداشته و در اين زمينه برخى از آنان تا آنجا پيش رفته اند كه حركت امام را براى خود او و اسلام و مسلمانان تا روز قيامت زيان بار دانسته اند. نمونه اى از اين اظهار نظرها چنين است:

الف. قاضى ابوبكر بن عربى اندلسى مالكى، مولف كتاب العواصم من القواصم در اين باره مى گويد: «اگر حسين بن على كه بزرگ اين امت و پسر بزرگ اين امت و شريف ترين شخص و پسر شريف ترين شخص امت بود، در خانه خود مى نشست يا به زراعت يا دامدارى مى پرداخت، مقرون به صلاح و صرفه بود. و اگر مردم از او درخواست قيام به حق مى كردند، از آنان نمى پذيرفت و توجه به هشدار رسول خدا (ص) مى كرد (كه از انگيزش فتنه بيم داده بود) و به خاطر مى آورد كه رسول خدا (ص) از صلح حسن بن على (ع) ستايش كرده است. اگر او تنها به اين نكته توجه مى كرد كه حسن بن على (ع) با آن همه نيروى نظامى خود حكومت و خلافت را از دست داد، چگونه او مى تواند به كمك اوباش و اراذل كوفه خلافت را به چنگ آورد؟؛ چنين حادثه تاسف بارى هرگز رخ نمى داد!»

ب. ابن تيميه، بنيانگذار انديشه وهابيت، نظريه جواز خروج حسين بن على (ع) بر يزيد را باطل مى داند. او بر اين باور است كه: «مفسده چنين خروجى از مصلحتش بيشتر بوده و در خروج و قيام حسين هيچگونه مصلحت دنيايى و دينى وجود نداشته است. چرا كه حسين (ع) آنچه را كه از كسب خير و دفع شر در نتيجه قيامش به دنبال آن بود، بدست نياورد و حتى با قيام و كشته شدنش، خوبى كاهش يافت و بدى فزونى گرفت، بلكه قتل حسين از كارهايى بود كه فتنه هاى زيادى را دامن زد.» وى در جاى ديگر در بحث مقايسه اى بين قتل عثمان و شهادت امام حسين (ع) مى نويسد: «بى ترديد اجر و ثواب عثمان نزد خدا بيشتر و گناه قتلش بيشتر از گناه كشتن كسى است كه حاكم و زمامدار مسلمانان نبوده؛ اما براى دستيابى به حكومت خروج كرده است چرا كه عثمان از خود صبر پيشه كرد و براى حفظ جان خويش با قاتلانش نجنگيد!…»

ج. ابن كثير، در كتاب البدايه و النهايه در فصلى به جريان قيام كربلا پرداخته است. وى هدف نهضت امام حسين (ع) را طلب حكومت و دستيابى به قدرت (طلب الاماره) بيان كرده و با اين سخن به اين قيام، ماهيتى سياسى – دنيايى داده است.

د. ابن خلدون، ديدگاه خويش را درباره قيام امام حسين (ع) چنين بيان مى كند: «… حسين ديد كه قيام بر ضد يزيد به سبب فسق وى واجب و ضرورى است. به ويژه بر كسى كه توانايى چنين قيامى را داشته باشد. او گمان كرد خود به سبب شايستگى و داشتن شوكت و نيرومندى، بر اين امر تواناست؛ اما درباره شايستگى، همچنان كه گمان كرد درست بود و بلكه بيش از آن هم لياقت داشت؛ اما درباره شوكت و قدرت نظامى خويش كه خيال مى كرد بتواند با نيروى نظامى خويش بر دشمن غلبه كند اشتباه كرد!»

ه. شيخ محمد طنطاوى مصرى، درباره نهضت امام حسين (ع) مى نگارد: «حسين بن على از روى خوش گمانى به كسانى كه گرد او جمع شده بودند و شديداً او را براى قيام و قبضه كردن خلافت تحريك مى كردند، اطمينان پيدا كرد. از اين رو قيام كرد؛ اما از طرفى قدرت و شوكت بنى اميه و شدت عمل دستگاه حاكم را به حساب نياورد، و از طرف ديگر، فريب كارى مردم عراق را كه در گذشته پدر و برادرش را فريب داده بودند، از نظر دور داشت!»

اينها نمونه هايى از ديدگاه دنياگرايانه برخى از مورخان و انديشمندان اهل سنت درباره فلسفه قيام عاشورا بود. اين نگرش از چند جهت قابل خدشه و نقد است:

نخست؛ اين گروه مسئله تجاوز حاكمان يزيدى و بيعت خواهى اجبارى آنان از حضرت را از نظر دور داشته و توجه نداشته اند كه عاملان يزيد در هر فرصتى كه پيش مى آمد در پى قتل آن بزرگوار بودند. چه زمانى كه حضرت در مدينه بودند و به سبب عدم پذيرش بيعت اجبارى، مجبور به هجرت شبانه و مخفيانه از مدينه شدند و چه در ايام اقامت در مكه كه به سبب احتمال ترورشان، نتوانستند اعمال حج را به پايان برسانند و به سرعت از مكه خارج شدند و چه در هنگام خروج از مكه كه مورد تعقيب نظاميان مسلح حكومت قرار گرفتند و چه زمانى كه سپاهيان عبيدالله بن زياد تحت فرماندهى حُر براى محاصره و جلب امام آمدند و از حركت امام به سوى كوفه يا بازگشت حضرت به حجاز جلوگيرى به عمل آوردند و سرانجام به رغم ميل باطنى امام وى را در بيابانى خشك و بى پناهگاه فرود آوردند، و چه در روز عاشورا كه هرچه حضرت براى جلوگيرى از برخورد نظامى كوشيدند، سودى نبخشيد و سرانجام با آن تهاجم وحشيانه به امام و اهل بيت و اصحاب حضرت، آن فاجعه دهشتناك را آفريدند. بنابراين، اين دسته از مورخان و صاحب نظران اهل سنت چون تهاجم حاكمان يزيدى را به شمار نياورده اند يا نخواسته اند به شمار بياورند، در درك و تحليل انگيزه و ماهيت قيام آن حضرت دچار اشتباه شده و نتوانسته يا نخواسته اند تشخيص بدهند كه عامل اصلى اين فاجعه، حكومت تجاوزكار و زياده خواه يزيد بوده است نه حسين بن على (ع).

دوم؛ از نگاه اين نويسندگان، اساس قيام حسين بن على (ع) براى بدست گرفتن حكومت بود و شكست آن هم مستند به سه چيز بود:
1) اشتباه در ارزيابى نيروى كوفيان و ميزان مساعدت آنان.
2) عدم توجه به عمق دشمنى بنى اميه با بنى هاشم.
3) غفلت از توان نظامى و قدرت تشكيلاتى سپاه يزيد.
روشن است چنين برداشتى از نهضت عاشورا، ريشه در نگاه دنياگرايانه به قيام عاشورا دارد. اين گروه با چنين نگاهى، چون به بررسى گزاره هاى تاريخى درباره اين نهضت پرداخته و به اين نتيجه رسيده اند كه اوضاع و شرايط، براى قيام حسين بن على مناسب نبوده است، زبان به اعتراض گشوده گاهى مردم كوفه را مقصر قلمداد كرده اند كه به امام وعده هاى فريبنده دادند و به آن عمل نكردند و زمانى حركت حسين (ع) را اشتباه پنداشته اند كه از يكسو به وعده هاى توخالى كوفيان (با آن پيشينه خيانت و بى وفايى كه داشتند) اعتماد كرد و از سوى ديگر، توان بالا و قدرت سهمگين سپاه يزيد را ناديده گرفت. روح اين منطق و چنين انديشه اى آن است كه قدرت مادى، كه تجسم آن امكانات و قواى زمينى می باشد و با جسم انسان سروكار دارد، اصل به شمار آورده شده است؛ اما احساس وظيفه و تكليف و دغدغه مصلحت دين، فرع و حتى هيچ پنداشته شده است. از اين رو در مقوله نهضت كربلا چون امكانات و قواى مادى امام را اندك مى بينند و هدف حضرت را نيز دستيابى به قدرت و حكومت مى پندارند، حركت حضرت را، حركتى نسنجيده و عجولانه قلمداد كرده و بر اين باورند كه در صورتى قيام حضرت معقول بود كه وى نيروى نظامى كافى و امكانات مادى فراوان در اختيار داشت. غافل از آنكه امام از قدرت مادى و نظامى بنى اميه كاملاً آگاه بود و قساوت قلب و پيشينه دشمنى اين خاندان را با دودمان رسالت از ياد نبرده بود و سابقه بى وفايى مردم كوفه هم در ياد او باقى بود. همچنان كه حضرت نه تنها آرا و نظريات بزرگان و ناصحان را نيز رد نمى كرد، بلكه گاهى حتى به صراحت نظر آنان را تاييد مى كرد. چون مى دانست آنان به خاطر علاقه و محبتى كه نسبت به وى دارند او را از سفر به عراق كه زندگى و مصالح دنيايى وى را به خطر مى انداخت، باز مى دارند؛ اما حسين بن على مصلحت دين و جامعه اسلامى را بر مصالح دنيايى خويش ترجيح داد و مسئوليت حفظ دين نزد وى (همانند جد، پدر و برادر بزرگوارش) بسيار خطير بود، از اين رو نمى توانست براى حفظ مصالح دنيايى خود و اهل بيت و يارانش، از مصالح دينى و آخرتى چشم پوشى كند. به همين سبب بود كه نهضت حضرت از اين بُعد مورد تحسين همگان بود. بنابراين، برداشت دنيايى از نهضت عاشورا، با تفكر حسينى كه اصل را انجام تكليف مى داند، اگرچه در اين راه جان به خطر بيفتد، ناسازگارى و ناهمخوانى جوهرى دارد.

سوم؛ چگونه مى توان پذيرفت كه امام حسين براى دنيا طلبى و رياست اقدام به قيام كرد، در حالى كه آن بزرگوار بر اساس آيه ی شريفه اِنّما يُرِيدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً مانند جد، پدر، مادر و برادرش، مبرّا از هرگونه پليدى است. آيه ياد شده كه بنا به اعتقاد شيعه و روايات بسيار فراوان اهل سنت درباره پيامبر، على، فاطمه، حسن و حسين نازل شده است، بهترين دليل بر عصمت اين پنج تن از هر نوع پليدى است كه از مهم ترين آنها دنيادوستى و رياست طلبى است. افزون بر اين، اگر انگيزه حضرت از قيام مسلحانه، دستيابى به حكومت چند روزه اين دنيا بود، رسول خدا امر به يارى او نمى كردند، در حالى كه رواياتى حتى از طرق اهل سنت وارد شده است كه پيامبر فرمان به يارى حضرت داده است. از جمله انس بن حارث نقل مى كند كه پيامبر فرمود: «اين فرزند من يعنى حسين در زمينى از عراق كشته مى شود. پس هركس از شما او را درك كرد، بايد او را يارى كند.» همچنان كه حضرت كشندگان امام (ع) را نيز لعن كرده و آنان را از شفاعت خويش در قيامت محروم ساخته است.

چهارم؛ اگر حسين بن على به دنبال رياست و حكومت بود، بايد مانند رهبران سياسى ديگر كه براى مغلوب كردن دشمن، به هر وسيله اى چنگ مى زنند و حتى از هرگونه دروغ و حيله و تزوير براى پيشبرد اهداف خويش، بهره مى گيرند، عمل مى كرد، همچنانكه مانند بسيارى ديگر كه دنبال پيروزى هستند، بايد از هيچ كوششى در جلب نيرو، فروگذارى نكرده و هرگز از شكست خود و پيروزى ظاهرى دشمن سخن نگويد، چنانكه نبايد از اينكه آينده اى دهشتناك در انتظارش است، حرفى بزند و لشگر را از دور خويش پراكنده كرده و از مكان امنى كه نزد همگان محترم است و هتك آن براى دشمن گران تمام مى شود، بيرون روند. در حالى كه حضرت از آغاز تا پايان قيام در بسيارى از خطبه ها و بيانات شان، سخن از شهادت، مى زد و پايان كار خويش را شهادت و اسارت اهل بيت مى داند. از اين رو، بسيارى از افراد كه به انگيزه هاى دنيايى حضرت را همراهى مى كردند، هنگام شنيدن اين سخنان، از دور حضرت پراكنده شدند.

پنجم؛ مطالعه و انديشه در خطبه ها، نامه ها و سخنان امام در زمان نهضت و حتى قبل از آغاز آن در اواخر عمر معاويه، درباره انگيزه قيام و فعاليت هاى حضرت، چنين ديدگاهى را به روشنى مردود دانسته است. گويا امام حسين فضاى تبليغاتى بعد از شهادت خويش را مى ديد كه چگونه جنايتكاران اموى و قلم به مزدگيران آنان و حتى نسل هاى بعد (كه تامين و تضمين نان و آبشان در گرو تاييد و ترويج چنين افكار و برداشت هايى وارونه از نهضت عاشورا بوده است) اين حادثه و اهداف آن را تحريف مى كنند. از اين رو امام در سخنرانى هشداردهنده و نصيحت آميزى كه در سال هاى آخر حكومت معاويه در مكه و در جمع نخبگان و دانشمندان ديگر شهرهاى اسلامى داشتند، انگيزه هاى رياست طلبانه و دنياخواهانه از اقدام ها و فعاليت هاى خويش ضد نظام حاكم اموى را اين گونه رد مى كنند: «خدايا! تو مى دانى كه آنچه از سوى ما انجام گرفته (از اقدام ها و مبارزه ها بر ضد دستگاه حاكم) به سبب سبقت جويى در فرمانروايى و افزون خواهى در دستيابى به متاع ناچيز دنيا نبوده است.»

در وصيت نامه خود به برادرش محمد بن حنفيه در مدينه (پيش از ترك اين شهر) با رد چنين اتهامى، انگيزه قيام خويش را چنين بيان مى كنند: «من از روى سرمستى و گستاخى و تبهكارى و ستمگرى از مدينه خارج نشدم. بلكه براى طلب اصلاح در امت جدم خارج شده ام. مى خواهم امر به معروف و نهى از منكر كنم و به سيره جدم و پدرم على بن ابى طالب عمل كنم.»

بنابراين با وجود چنين تصريح ها و روشنگويى هايى از جانب خود حضرت درباره فلسفه حركت خويش، چگونه مى توان ادعاهاى غيرمستدل و سست ديدگاه پيشين را پذيرفت و نهضت امام را زير سوال برد؟

2) نگرش عارفانه و صوفيانه
عارفان و صوفيان، حادثه عاشورا را در چارچوب عرفان نظرى و عملى خود تفسير مى كنند. در اين نوع نگرش، نهضت حسينى زایيده عشق است. قهرمانان عاشورا عاشقان پاك باخته اى بودند كه به پيمان خود وفا كردند و عاشقانه به سوى حق شتافتند و فانى در او شدند و حضرت حق آنان را به مقام فنا و نوشيدن باده وصل رساند. در اين ديدگاه آنچه اصالت دارد، عشق است، پس آنچه در حادثه عاشورا از عشق تهى باشد، تحريف شده بايد پنداشت و هرچه با عشق همخوانى دارد، همان واقعه عاشوراست.

از ديدگاه عارفان و صوفيان پاسخ اين پرسش ها كه: مگر امام حسين (ع) نمى دانست در كربلا كشته خواهد شد، پس چرا رفت؟ و چرا وقتى خود را در ميان لشگر انبوه دشمن تنها يافت، با آنان صلح نكرد؟ مگر در اينجا عقل حكم به سازش نمى داد؟؛ در يك كلمه يعنى عشق خلاصه مى شود و عقل از پاسخگويى عاجز مى ماند. وقتى كه عشق آتش به جان عاشق زند، جز معشوق هيچ چيز ديگر در نظرش مجسم نمى شود و با تمام توان و شتاب مى خواهد به وصال معشوق برسد.

در بينش صوفيانه، مردان خدا با كشته شدن به هدف عالى خويش كه همان راهيابى به محضر خداست، مى رسند. پس جاى سرور و شادی است نه جاى حزن و اندوه! با چنين ديدگاهى است كه مُلاى رومى روز عاشورا را روز فرح و شادمانى مى داند. چون معتقد است كه اباعبدالله و يارانش با شهادت، بند و قفس روحشان را شكسته به عالم ملكوت به پرواز در آوردند. از اين رو او عزادارى و برپايى مجالس سوگوارى براى آن حضرت را مورد مذمت و قدح قرار داده و بر اين باور است كه عزاداران به سبب غفلت و بار سنگين گناهان خويش بايد بر حال خود گريه و عزادارى كنند نه بر آن بزرگوار!

عمان سامانى از ديگر عارفان و صوفيانى است كه حادثه عاشورا را بر اساس نگرش عرفانى تفسير و تحليل كرده است. او عاشورا را ميدانى براى سلوك سالكان و امام حسين (ع) را قطب عارفان و مرشد سالكان و اصحاب او را مريدان وصال مى داند. او بر اين اعتقاد است كه شهادت امام به مشيت و خواست الهى صورت گرفته است و چون نوبت به او رسيده است، وصالش با شهادت رقم خورده است.

نگاه صوفيانه و عارفانه به قيام عاشورا اگرچه نسبت به نگاه هاى ديگر، كم اشكال تر و به سبب هم سويى نسبى آن با زبان دل، از مقبوليت و جذابيت ويژه اى برخوردار است؛ اما اين نگاه نيز از چند نظر، خالى از تامل و اشكال نيست:

نخست اينكه؛ اصولاً عارفان و صوفيانى همچون مولوى، عمان سامانى و صفى على شاه اين حقيقت را بايد در نظر بگيرند كه اگر اين منطق صحيح باشد كه – مردان الهى با كشته شدن به ديدار خدا برسند پس جاى سرور و شادی است نه جاى تاثر و گريه – از اين منطق اين نتيجه را نيز مى توان گرفت كه كشندگان مردان الهى خدمت بزرگى به آنان كرده اند چرا كه قفس روح آنان را شكسته اند و مرغ روحشان را به عالم ملكوت به پرواز درآورده اند!
اما چنين تفسير و قرائتى از حادثه عاشورا، سبب مى شود كه شهادت امام حسين (ع) با آن همه عظمت و بزرگى، پوچ و خالى از محتوا تصوير شود و در هر صورت كشندگان حضرت تبرئه شوند. زيرا آنان نه به اراده و انتخاب خود، بلكه به خواست الهى براى اينكار از همان روز الست انتخاب شده و آلت اجراى اراده خداوند شده اند. در حالى كه چنين برداشتى پيرامون قيام عاشورا، مردود است، چرا كه در مقابل مشيت مقام ربوبى كه زمان معينى، روحى را در كالبدى براى تكامل بيشتر جاى داده است، نبايد كسى را جرات و جسارت شكستن آن كالبد بوده باشد، به ويژه شكستن قفس روحى كه نتيجه اش فاسد و تباه كردن ارواح بسيارى ديگر از انسان هاست.

دوم آنكه؛ اگرچه بى ترديد زبان اين تفسير زبان دل است و عرفان در شناخت اين حادثه، نقش كليدى دارد و از اساسى ترين جنبه هاى حادثه عاشورا، جنبه پاك بازى حسين (ع) در راه معبود است، ولى بايد توجه داشت كه عرفانى قابل اعتناء و پذيرش است كه مبتنى بر كتاب خدا و سنت پيامبر و ائمه اطهار باشد، نه عرفان مسيحى، بودايى، هندى و…. بنابراين با نگاه عارفانه و صوفيانه امثال مولوى، عمان سامانى و صفى على شاه نگريستن به حادثه عاشورا و غفلت از ابعاد ديگر اين حادثه سرنوشت ساز در تاريخ اسلام و به ويژه تاثيرگذار در تاريخ رشد تشيع دوازده امامى، اين حادثه را تنها قابل استفاده براى اهل عرفان مى كند، در حالى كه نهضت امام حسين (ع) براى همگان درس آموز، عبرت آميز و مايه هدايت است.

3) بينش مسيحانه
يكى از اصول اعتقادى مسيحيت درباره حضرت عيسى آن است كه آن حضرت به صليب كشيده شد تا فدا شونده و كفاره گناهان بشر باشد. بنابر چنين باورى حضرت عيسی رنج ها و مرگ خود را با آزادى كامل پذيرفت، تا به نمايندگى از بشر، كفاره تمام گناهانى باشد كه مردم مرتكب شده و بر اثر آن، به خدا بى حرمتى كرده اند.

بسيارى از افراد، با تفسيرى شبيه اين اصل اعتقادى در مسيحيت، پنداشته اند امام حسين (ع) براى مبارزه با حكومت باطل قيام نكرد، بلكه براى كشته شدن نهضت كرد تا خود را فداى امتش كند و دوستان اهل بيت را كه مرتكب گناهانى شده اند، در قيامت شفاعت كرده و گناهان آنان را تبديل به حسنات كند. اين افراد با تمسك به رواياتى كه فضيلت گريستن بر سيد الشهداء را برشمرده و تشويق و ترغيب به عزادارى مى كند و پاداش آن را، آمرزش گناهان و ورود به بهشت مى داند، بر اين باورند كه دوستان امام حسين (ع) هر گناهى كه انجام مى دهند، خيالشان از اين جهت راحت است، زيرا حضرت در عالم ذر، با خدا عهد كرده است كه خون او كفاره ی گناهان امتش باشد؛ چنانكه خود فرموده: من كشته اشك هستم.

تنها تفاوت اين نگرش با ديدگاه مسيحيت آن است كه طرفداران اين نظريه بر اين باورند كه بهانه اى لازم است تا شخص آمرزيده شود، اگرچه در تمام عمر خويش زشت ترين اعمال را مرتكب شده باشد و پرونده اعمال وى از كارهاى نيك خالى باشد! با چنين نگرشى است كه برخى از شاعران و تعزيه خوانان در لا به لاى اشعار و متون تعزيه خوانى، به موضوع انگيزه قيام امام حسين (ع) پرداخته اند.

بر اساس اين نگرش، به ناچار بايد صفحه سياه و تاريك اين حادثه خوانده شود و فقط موضوع عزادارى مورد توجه باشد. همچنان كه چنين باورى نسبت به نهضت عاشورا، منجر به اين شده که قيام عاشورا به صورت سنگر گنهكاران و كفاره بد آنان جلوه كند، يعنى امام حسين (ع) كشته شد تا گنهكاران از عذاب الهى بيمه شوند. به تعبير ديگر، اين ديدگاه، چكيده اش آن است كه نهضت حسينى قابل برداشت مكتبى نيست و نمى توان آن را الگو و اسوه قرار داد. گويا طرفداران اين نظريه با تحريف اين حادثه بزرگ و فلسفه پيدايش آن، مى خواهند عاشورا را در برابر اسلام ناب محمدى (ص) قرار دهند و نشان دهند با يك گريه و برپايى ماتم براى سيد الشهداء، راه براى ارتكاب هر گناه و خلافى باز است و با اين اباحه گرى مطلق و رها، مى توان از زير بار هر نوع وظيفه و مسئوليتى شانه خالى كرد. از اين رو چنين بينشى، سبب طعن و استهزاء درباره عزادارى شده است.

به تعبير برخى، اين نظريه ماهرانه ترين حيله اى است كه با حفظ عظمت حسين (ع)، شهادت او را پوچ و خالى از معنا و محتوا مى كند و در هر صورت جلادان كشنده حسين (ع) را هم تبرئه مى نماید، چون آنها نه به اراده و انتخاب خود، كه به مشيت الهى، براى اينكار از همان روز الست انتخاب شده اند و آلت اجراى اراده خداوند بوده اند؛ و نيز همه جباران يزيدى و بيعت گيرهاى معاويه اى را براى هميشه از خطر عاشورا و خاطره حسين (ع) مصون مى سازد تا جهت شهادت را از مقابله با قدرت هاى جور و غصب، به سوى هيچ، بر ضد هيچ كس و هيچ چيز منحرف كنند. غافل از آنكه قيام امام حسين (ع) براى برپايى نماز و روزه و زكات و امر به معروف و نهى از منكر بوده است. حضرت قيام كرد تا اسلامِ ساخته و پرداخته امويان را به مردم معرفى كرده و بدعت هاى آنان را براى مردم نمايان سازد و مردم با اين كشتى نجات بخش، به سوى سنت واقعى و سيره و روش پيامبر (ص) حركت كنند، نه براى آنكه بدعتى نو دوباره ايجاد شود و شريعت رسول خدا منسوخ شده و به بوته فراموشى سپرده شود. حضرت قيام كرد تا دين زنده بماند و با عمل به احكام الهى، بساط گناه و منكرات از جامعه برچيده شده و روحيه تقوا و دين محورى در بين امت اسلامى زنده شود. او قيام كرد تا مردم از نافرمانى خدا بيشتر بترسند و از آثار گناه كه در دنيا و آخرت دامن گير گنهكاران مى شود، برحذر باشند. از اين رو گريه و عزادارى براى سالار شهيدان براى نگه داشتن اساس اسلام است تا مردم با تاسى به آن امام، به ياد خداوند باشند و به برپايى فرايض و حدود الهى، هرچه بيشتر اهتمام ورزند. بنابراين نتيجه چنين نگرشى به واقعه عاشورا آن است كه گريستن ها و گرياندن ها در عزاى حسين (ع) خود هدف نهضت عاشورا قلمداد شده و هدف اصلى فراموش شود؛ و مردم براى آنكه بهتر و بيشتر گريه كنند و دامن خود را از هرگونه گناه و پليدى شستشو دهند، در كنار روضه هاى صحيح، به روضه هاى دروغ و تحريف آميز و عزادارى هاى بى محتوا و گاه در تضاد با اهداف واقعى قيام امام حسين (ع) نيز رو آورند و نگاه آنان به حادثه عاشورا، به عنوان يك جنايت و مصيبت باشد، كه بايد براى آن گريه و عزادارى كرد. بدون ترديد با اين نگاه به نهضت كربلا، ديگر امام، قهرمان جاويدان و بى بديل نيست، بلكه تنها مظلومى است كه بايد بر مظلوميتش گريست! و مرثيه سرايى كرد. به اين ترتيب شور و حركتى كه در اين حادثه وجود دارد، به خمودى و سكوت مى گرايد و نهضتى كه مى خواهد براى جباران تاريخ خطرساز باشد، عاملى براى تخدير جوامع شده و ستمگران يزيدى در طول تاريخ از خطر عاشورا و خاطره جان فشانى امام حسين (ع) مصون مى مانند. از اين رو، اين ديدگاه يكى از بدترين نوع تحريف ها در زمينه هدف نهضت عاشوراست.

اگر هدف از عزادارى و مرثيه خوانى اين باشد (كه به يقين اين نيست) هيچ كس با آن مخالف نخواهد بود و حتى ممكن است افراد آلوده، بيشتر به آن رغبت نشان دهند و ستمكاران نيز جزو عزاداران و بانيان عزا باشند! از اين رو وقتى به تاريخ پانصد ساله اخير ايران مراجعه مى كنيم، مى بينيم كه برخى از سلاطين صفوى و قاجار كه در ستمگرى و قساوت قلب دست كمى از كشندگان اباعبدالله نداشتند، خود در تكاياى شاهانه خويش به عزادارى مى پرداختند و حتى اشعار جان سوزى نيز در اين باره مى سرودند. چنانكه افرادى نيز در هر عصر هستند كه هيچگونه شناخت و سنخيتى با امام (ع) و نهضت وى ندارند ولى در مراسم عزادارى چنان خود را عزادار نشان مى دهند كه گويى تنها به آنان بايد عزادار واقعى گفت!

ترديدى نيست كه، مرثيه سرايى و ذكر مصيبت و عزادارى در مظلوميت اباعبدالله و متناسب با اهداف بزرگ حركت حضرت اجر و فضيلت فراوان دارد. چنانكه روايات زيادى كه درباره ثواب گريه و عزادارى بر امام حسين (ع) از معصومان رسيده است، بيانگر اين معناست؛ اما بايد توجه داشت كه مثلاً شاعرى كه مى خواهد در رثاى سيد الشهداء شعر بسرايد، بايد نخست به درستى، امام و هدف او را از قيام بر ضد نظام اموى، بشناسد و سپس اشعارى مناسب مقام و شان امام (ع) و اهدافش بسرايد. در اين صورت است كه شعرش هدف دار، حماسى، عزت بخش و حركت آفرين خواهد بود. استاد مطهرى در اين باره مى گويد: «دلم مى خواهد شما اشعار كميت اسدى، اشعار دعبل خزاعى، اشعار ابن رومى و ابوفراس حمدانى را (كه به عربى است) با همين اشعار محتشم (كه هزار خواب برايش تعريف مى كنند) مقايسه كنيد و ببينيد آنها كجا و اينها كجا؛ آنها دارند مكتب حسين را نشان مى دهند، كميت اسدى با همان اشعارش، از يك سپاه بيشتر براى بنى اميه ضرر داشت، اين مرد، كى بود؟ يك روضه خوانى بود؛ اما چه روضه خوانى؟ … شعر مى گفت كه تكان مى داد دنيا را، تكان مى داد دستگاه خلافت وقت را … اين مرد بخاطر همين اشعار و همين نوع مرثيه خوانى چه سختى ها كشيد و چه روزگارها ديد و به چه وضع او را كشتند … اينها در زير چتر مرثيه سالار شهيدان امام حسين (ع) چه انتقادهاى داغ و گزنده اى از بنى اميه و از بنى عباس كردند و چه ها بر سر آنها آوردند؟»
اين دسته از شاعران چنان با بصيرت و آگاهى از حماسه عاشورا سخن مى گفتند كه هركس به شعر آنان گوش فرا مى داد، بى اختيار تحت تاثير قرار گرفته و صحنه كربلا در ذهنش تداعى مى شد و نسبت به حقيقت ماجرا بصيرت مى يافت. چنانكه كميت اسدى در اشعارش حاكمان اموى را مسئول شهادت امام حسين (ع) و جنايات ديگر دانسته و خطاب به آنان گفته است: «اينها خليفه رسول خدا نيستند بلكه آنان شاهان ستمگرى هستند كه مدت حكومت شان به درازا كشيده است. پس تا كى و تا كجا اين رنج طولانى ادامه خواهد داشت؟ ستمگرانى كه قبل از ما، در ستم ضرب المثل بودند، هيچ وقت از حاكمان عصر ما ستمكارتر نبودند. اما اين بنى اميه روى همه آنان را سفيد كردند…»

4) نظريه قيام براى تشكيل حكومت
يكى ديگر از ديدگاه هاى مهم درباره قيام امام حسين (ع) كه به ويژه در سه دهه اخير مطرح شده است، ديدگاه قيام به انگيزه پيروزى نظامى و تشكيل حكومت است.

بر اساس اين نظريه، پيروزى نظامى و تشكيل حكومت اسلامى براى امام مطلوب درجه يك و صلح شرافتمندانه، مطلوب درجه دو و شهادت، مطلوب درجه سه بوده است. با اين تفاوت كه آن حضرت نخست براى پيروزى نظامى و بعد براى صلح فعاليت كرد، ولى براى كشته شدن هيچگونه فعاليتى نكرد، بلكه اين كارگزاران حكومت ضد اسلام بودند كه فرزند پبامبر را كشتند و چنين خسارت بزرگى را بر جهان اسلام وارد ساختند.

تاكيد بسيارى در اين نظريه شده است، اينكه شهادت، هدف از نهضت امام حسين (ع) نبوده است و ديدگاه قيام به انگيزه شهادت، از قرن هفتم با تاليف كتاب لهوف شايع شده است. اين نظريه رواياتى را كه ديدگاه تعبد به شهادت را مورد تاكيد قرار داده، مورد بررسى و نقد قرار مى دهد و ضمن نادرست شمردن چنين برداشتى از انگيزه قيام سيد الشهداء، يادآور مى شود كه برخى از علما و فقهاى برجسته قرن چهارم و پنجم هجرى همچون شيخ مفيد، شيخ طوسى و سيدمرتضى نيز بر اين باور بودند كه هدف از قيام امام حسين (ع)، شهادت نبوده است و حضرت نمى دانست در راه سفر به كوفه شهيد مى شود. اين قول در حدود سه قرن بين عالمان و انديشمندان شيعه مشهور بوده است و هيچيك از عالمان شيعه با اين ديدگاه مخالفت نكرده است؛ اما در قرن هفتم مرحوم سيد بن طاووس با تاليف كتاب اللهوف فى قتلى الطفوف نظريه قيام براى شهادت را مطرح كرده كه با ترويج آن از آن زمان تاكنون، به يك باور مشهور تبديل شده است.

اين نظريه اگرچه در ظاهر مترقيانه و نوگرايانه به نظر مى رسد؛ اما در منحرف و وارونه جلوه دادن انگيزه نهضت امام حسين (ع)، دست كمى از نظريات دنياگرايانه افرادى همچون ابن عربى، ابن كثير، ابن خلدون و… ندارد. چرا كه نخست؛ اين نظريه بر اين باور استوار است كه اگرچه ارزيابى امام در موازنه قوا و شرايط قيام، بر اساس واقع بوده؛ اما از حوادث پيش بينى نشده و پشت پرده آگاه نبوده و اين امر منجر به شكست نهضت او شد. بنابراين امام از نگاه اين نظريه، شخصى است كه حتى به اندازه افرادى كه از روى دلسوزى از وى مى خواهند از رفتن به عراق و برپايى نهضت در آنجا منصرف شود، از قدرت لازم جهت پيش بينى حوادث غيرمترقبه برخوردار نبوده است! در حالى كه روشن است اگر حتى امام فاقد علم غيب فرض شود، باز نمى شود او را آن قدر اشتباه كار دانست كه در مسائل بسيار مهمى كه با مصالح خود، خاندان و جامعه اش ارتباط حياتى داشته، حتى به ميزان نصيحت گويان، قدرت تشخيص حوادث آينده را ندارد. و اگر هم بشود اين مقدار اشتباه كارى را در حق امام مجاز دانست، در اين صورت ديگر نمى توان او را شايسته امامت و زمامدارى مسلمانان دانست؛ زيرا امامى كه از علم غيب بهره مند نباشد و درك و آگاهى ظاهريش نيز از نصيحت گويان عادى كمتر باشد، نه تنها هرگز نمى تواند رهبر اصلاحات باشد، بلكه بى ترديد چنين كسى منشاء انواع بدبختى و نابسامانى است. افزون بر اين دليل عقلى، دلايل و شواهد تاريخى فراوانى وجود دارد كه درستى نظريه پيشين را به صراحت مخدوش و مورد انكار قرار مى دهد. براى نمونه مى توان به پاسخ هاى امام به اعلام خطرهاى نصيحت گويان اشاره كرد. حضرت در برابر هشدارهاى آنان نه تنها نفرمود اعلام خطرهاى شما درست نيست يا من به پيروزى ظاهرى خويش اطمينان دارم، بلكه بر عكس، اعلام خطرهاى آنان را با اين گونه جمله ها، تصديق كرد و فرمود: راست مى گويى – از روى انديشه سخن مى گويى – آنچه مى گويى بر من نيز پوشيده نيست. همچنين در منزل ثَعْلبيّه حضرت به مردى كوفى (كه ظاهراً مى خواست حضرت را از رفتن به كوفه به سبب كشته شدن در آنجا منع كند) فرمود: «اى مرد كوفى! سرچشمه دانش نزد ماست. آيا آنان (مردم) مى دانند (سرنوشت آينده ما را) و ما نمى دانيم! اين امر ممكن نيست.» اين گونه پاسخ هاى صريح به خوبى نشان مى دهد كه حسين (ع) از نظر پيش بينى مسائل خطرساز آينده، فراتر از نصيحت كنندگان بود، بلكه تفاوت اساسى حضرت با آنها در اين بود كه او به اندازه اى به حفظ مصالح اسلام و حمايت از دين جدش اهتمام می ورزيد كه حاضر بود براى حفظ خط اصيل اسلام، كه از جدش به پدر و برادر بزرگوارش رسيده بود و آنان به او سپرده بودند، جهاد كند، هر چند فرجام اين جهاد به شهادتش منجر شود. از اين رو در برابر اعلام خطر آنها مى فرمود: «به خدا سوگند! اميد دارم آنچه خدا درباره ما اراده كرده خير باشد، چه كشته شويم و چه پيروز شويم.»

دوم؛ بر اساس چنين ديدگاهى، جهاد اسلامى مانند نبردهاى غيراسلامى با پيروزى ها و شكست هاى ظاهرى ارزيابى مى شود و بُعد اساسى جهاد كه هدايت انقلابى جامعه اسلامى بر ضد قدرت هاى ستمگر و فاسد باشد، مورد غفلت قرار گرفته است، در حالى كه انسان هاى الهى همچون حسين بن على، بُعد اصلى جهاد را ملاك حركت خويش قرار مى دهند. از اين رو در شرايط ضرورى با تمام توان خويش براى تحريك مردم به جهاد، اقدام مى كنند هر چند خودشان را در معرض خطر و كشته شدن و حكومت هاى ستمگر را در ظاهر پيروزمند ببينند. چرا كه آنان به آثار معنوى نهضت خويش (اگرچه ديررس باشد) اهميت ويژه اى مى دهند. از ديدگاه آنان انجام تكليف در صورت فراهم بودن شرايط آن، بزرگترين پيروزى به شمار مى آيد، هر چند تكليف مزبور نتايج ظاهرى نداشته باشد و حتى پيامدها و مشكل هاى دنيايى فراوانى را به بار آورد. اشتباه طرفداران اين نظريه، ظاهربينى شان است كه تصور كرده اند هدف از نهضت هاى الهى، تنها رسيدن به پيروزى ظاهرى و نظامى است و بر اين اساس معتقدند كه ممكن نيست مردان خدا همچون حسين (ع) بدون اطمينان به پيروزى نظامى نهضت كنند و با نثار جان خويش مردم را براى مبارزه با حاكمان دين ستيز اموى تهييج كنند. از اين رو مى كوشند سخنان، خطبه ها، نامه ها و وصيت نامه امام را كه درباره اهداف قيامش بيان كرده يا نوشته است، با قرائن و شواهد تاريخى ضعيف و گاه توجيه هاى سست، حمل بر اطمينان حضرت به پيروزى ظاهرى و تشكيل حكومت اسلامى به شيوه پدرش على (ع)، كنند و شواهد و دلايل مخالف را تا حد امكان مردود جلوه دهند. البته ريشه اين نادرست انديشى را بايد در عدم درك حقيقت و عمق نهضت حسينى جست.

سوم؛ اين پندار كه امام حسين (ع) مى توانست با امكانات اندكش قدرت جهنمى يزيد را در هم كوبيده و با تشكيل حكومت ايده آل اسلامى، جامعه عريض و طويل مسلمانان را با آن همه فساد و انحطاطى كه بيشتر در عصر عثمان و به ويژه در زمان معاويه رواج يافته بود، اصلاح كند، پندار بى اساس و ساده لوحانه است كه براى آن نمى توان شاهد موافقى يافت، چرا كه صاحبان چنين انديشه اى به جو پر اختناق و دين ستيزانه حكومت اموى كه تمام ارزش هاى الهى را واژگونه ساخته بود، توجه نداشته و نتوانسته اند اين واقعيت را درك و هضم كنند كه در جامعه اى كه شرك محورى جايگزين خدا محورى شده است، تشكيل حكومت عدل الهى و احياى ارزش هاى اصيل اسلامى كارى بس دشوار است. همچنانكه اميرمومنان در عصر خويش به رغم ميل باطنى در پذيرش خلافت (با توجه به چنين دشوارى هايى كه وجود داشت) چنين تجربه اى را آزمودند و با اينكه امكاناتشان نسبت به فرزندش حسين (ع) زيادتر بود و به جز شام بر سرتاسر قلمرو اسلامى تسلط داشتند، ظاهراً موفق به تاسيس حكومت فراگير اسلامى كه در سايه آن حتى مردم فاسد و دنياگراى شام اصلاح شوند و تن به ارزش هاى الهى دهند، نشدند تا آنجا كه بوسيله برخى از مردم به اصطلاح موافق؛ اما كژانديش، به شهادت رسيدند. بنابراين امكان موفقيت در تشكيل حكومت اسلامى براى حسين بن على كه به مراتب امكاناتشان كمتر و محدوديت شان بس فزون تر از پدرشان على (ع) بود و مردم نيز به سبب حاكميت بيست ساله معاويه فاسدتر و بى اعتناتر به مسائل دينى شده بودند، بسيار ضعيف بود. از اين رو، مطالعه و تجزيه و تحليل دقيق حوادث كربلا اين حقيقت را نشان مى دهد كه حسين از همان آغاز، نقشه ايجاد انقلاب كامل در وجدان مذهبى مسلمين را مى كشيد. تمام اَعمال و كردار حسين نشان مى دهد كه وى كاملاً از اين حقيقت آگاه بود كه پيروزى از راه قدرت و امكانات نظامى هميشه موقتى است، زيرا قدرت نيرومندترى وجود دارد كه بتواند آن را در جريان زمان نابود كند. ولى پيروزى كه از راه رنج و جانبازى بدست آيد، هميشگى است و در وجدان بشرى، اثرى جاودان مى گذارد.

چهارم؛ بر اساس اين ديدگاه، هدف اصلى نهضت امام در آغاز، تشكيل حكومت اسلامى و سرنگون كردن حكومت يزيد بوده است و امام حتى تا آن زمان كه سپاه حر را به همراهى خويش فرا خواند، اين هدف را دنبال مى كرد، اما آنچه در واقع اتفاق افتاد اين بود كه قيام امام به سرنگونى يزيد و حاكميت امام منتهى نشد. بنابراين چاره اى نمى ماند جز اينكه نهضت امام را نهضتى شكست خورده بدانيم! چرا كه امام به آنچه هدف و غايت نهضت (تشكيل حكومت اسلامى) را تشكيل مى داد، دست نيافت و از سوى ديگر، هر آنچه پس از نهضت و در اثر آن به وقوع پيوست، (اعم از آثار مطلوب و نامطلوب) جزو اهداف نهضت نبود. حال آيا واقعاً چنين بوده است؟ و آيا اين نظريه را با اين چنين لازمه اى مى توان پذيرفت و از آن دفاع كرد؟

اما درباره ديدگاه برخى از عالمان، همچون شيخ مفيد، سيدمرتضى و شيخ طوسى درباره قيام امام حسين (ع) و استناد به آن بايد گفت:
1) اين انديشمندان در مقام پاسخگويى به اهل سنت، چنين ديدگاهى را مطرح كرده اند. چرا كه اهل سنت بر اين باورند كه امام مانند ديگر مردم بر پايه گمان خويش عمل مى كند و به خاطر اجتهادش (چه به صواب رفته باشد و چه به خطا) شايسته پاداش است، جز اينكه پاداش او در انتخاب صواب، بيشتر است. بنابراين، هدف اين انديشمندان اين بوده كه به ايرادهايى كه به قيام امام حسين مى شده با معيارهاى كلى و ظاهرى پاسخ دهند تا فرقه هاى غيرشيعى هم كه امام حسين (ع) را امام نمى دانستند و به قيام وى معترض بودند، قانع شوند. چرا كه آنان در شرايط و جامعه اى به سر مى بردند كه افكار اهل سنت حاكم و انديشه هاى شيعى در انزوا قرار گرفته بود، از اين رو از نظر اجتماعى و سياسى ناچار بودند قيام امام حسين (ع) را نه به عنوان يك قيام شيعى بلكه دست كم به عنوان قيام يك شخصيت اسلامى كه اوضاع را ظاهراً مناسب ديد و قيام كرد، تشريح كنند تا آن را از آماج تهمت هاى گوناگون برخى از فرقه هاى اسلامى بِرهانند. شاهد بر اين مدعا، سخن سيدمرتضى در آغاز كتاب تنزيه الانبياء است، آنجا كه مى گويد: «خدايت توفيقى نيكو دهد كه از من خواستى كتابى را در عصمت پيامبران و امامان از همه گناهان كوچك و بزرگ و رديه اى را بر مخالفان اين مسئله، با وجود اختلاف آرا و تعدد مذاهب آنان، املا كنم.» چنانكه ملاحظه مى شود سيد مرتضى كتاب ياد شده را با توجه به اختلاف در اعتقادها و ديدگاه هاى مذاهب، املا وتدوين كرده است.
2) با اذعان به عظمت علمى اين انديشمندان بزرگوار و احترام به ديدگاه آنان، بايد توجه داشت در مسائل نظرى و حوادث و جريان هاى تاريخى، همواره باب بحث و بررسى باز است، و هيچ محققى ملزم نيست بدون بررسى مبانى نظرى و شواهد و ادله تاريخى نظريه اى، به صِرف عظمت علمىِ صاحب ديدگاه، تعبدى آن را بپذيرد و به لوازم آن ملتزم شود، همچنانكه خود آنان نيز در بسيارى از اين گونه موارد، با هم اتفاق نظر نداشته و برخى از آنان نظريات استاد خود را نقد كرده اند. بنابراين خود آنان نيز همانند ساير محققانِ منصف، اذعان دارند كه ممكن است در انديشه ها و اجتهادهايشان اشتباه هايى وجود داشته باشد و نيز معترفند كه اجتهاد مجتهدان حتى در مسائل فقهى براى فقهاى ديگر حجت نيست تا چه رسد به اظهارنظر درباره جريان ها و حوادث تاريخى كه حتى براى غيرمجتهدان الزام آور نيست و هركس بسته به توان و استعدادش مى تواند با مطالعه و تعمق در حوادث تاريخى و ارائه شواهد و استدلال هاى متقن، نظريه اى را درباره موضوع هاى مورد مطالعه، انتخاب و يا حتى رد كند.

5) ديدگاه تعبد به شهادت
نظريه ديگرى كه درباره انگيزه قيام امام حسين (ع) وجود دارد، قيام به انگيزه شهادت است. اين نظريه براى نخستين بار در قرن هفتم بوسيله سيد بن طاووس در كتاب اللُهوف فى قَتْلَى الطُفُوف مطرح شده است. بنابر اين ديدگاه، امام حسين (ع) قيام كرد تا با شهادتش به مقام قرب الهى و بالاترين درجه سعادت و مقام معنوى برسد.

سيد بن طاووس در مقدمه كتابش در اين باره مى نگارد: همين كه اولياى خدا ببينند زندگى دنيا مانع از اطاعت حضرت حق است و ماندن در اين دنيا بين آنان و بخشش هاى الهى حائل است، بى درنگ لباس ماندن را از تن به دور مى اندازند و درهاى ملاقات با حق را مى كوبند و در اين راه از اينكه نجات و رستگارى را حتى تا مرز ايثار جان بدست آورند و بدن هاى خود را آماج نيزه ها و شمشيرهاى بران و خطرناك قرار دهند، لذت مى برند. شهداى كربلا به انگيزه نيل به چنين شرافتى، قفس تن شكستند و به پرواز درآمدند و در جان بازى از يكديگر سبقت گرفته و بدن هايشان را هدف نيزه ها و شمشيرها قرار مى دادند.

و در جاى ديگر در توجيه اينكه شهادت خود مى تواند به تنهايى يك هدف به شمار آيد، مى نويسد: من مى گويم شايد برخى از كسانى كه پى نبرده اند به ارزش و عظمت سعادتى كه از طريق شهادت نصيب مجاهد در راه خدا مى شود، چنين مى پندارند كه با اين گونه كارها خدا را نتوان پرستش كرد. گويا اين افراد كلام خدا را در قرآن نشنيده اند كه گروهى با كشتن خود به عبادت خدا پرداختند، آنجا كه خداوند مى فرمايد: «به سوى خداى تان باز گرديد و خود را بكشيد كه اين كار براى شما نزد پروردگارتان شايسته تر است.» و شايد آنان بر اين باورند كه مراد از آيه شريفه وَلاتُلْقُوا بِاَيْديكُمْ اِلَى التَهْلُكَةِ كشته شدن و شهادت است. در صورتى كه چنين نيست، بلكه پرستش خدا به سبب شهادت و اينكه انسان به دستور خدا خود را به كشتن بدهد، از بالاترين درجات سعادت است.

علامه حلى انديشمند ديگرى است كه به گونه اى اين نظريه را تاييد مى كند. از مجموع سخن وى در اين باره مى توان چنين برداشت كرد كه؛ قيام امام حسين (ع) از بُعد اجتماعى، هر چند يك حركت كاملاً انتخابى است، اما از ديدگاه شرعى هيچ الزامى براى آن وجود نداشته است. آن حضرت همانند برادر بزرگوارش، امام حسن مجتبى (ع) مى توانست صلح كند، ولى خواست قلبىِ حضرت اين بود كه بجنگد تا با شهادتش به ملاقات پروردگار برسد و اين خواست نيز منطبق بر موازين كلى و ضوابط شرعى و همراه با مصلحت بوده است.

منشاء ديدگاه تعبد به شهادت برخى از روايات است كه از بين آنها چند روايت بيشتر، در بوجود آوردن چنين ديدگاهى تاثير داشته است. اين روايات چنين است:

1) امام باقر (ع) مى فرمايد: خداى تعالى نصرت خود را بر امام حسين (ع) فرو فرستاد تا آنجا كه بين آسمان و زمين قرار گرفت (و نزديك بود كه او را بر كوفيان پيروز كند). سپس او را مخير ساخت كه پيروزى يا ديدار خدا را انتخاب كند، آن حضرت ملاقات خدا را اختيار كرد.

2) رواياتى از امام صادق (ع) نقل شده است كه حضرت فرموده است: نامه آسمانى بوسيله جبرئيل براى رسول خدا از سوى خدا آمد كه در آن، براى هر امامى يك مُهر وجود داشت و بايد هر امامى مهر مربوط به خود را باز كند و به آنچه زير آن نوشته شده بود، عمل كند. وقتى نوبت به امام حسين (ع) رسيد و مهر را گشود، زير آن نوشته شده بود: اَنْ قاتِلْ فَاقْتُلْ وَ تُقْتَل وَ اخْرُجْ بِاَقْوام لِلشَهادَةِ لاشَهادةَ لَهُم اِلا مَعَك جنگ كن و بكش و كشته خواهى شد و با مردمى براى شهادت بيرون برو كه شهادت آنان جز با تو نخواهد بود.

3) سيد بن طاووس از امام صادق (ع) نقل مى كند: در شبى كه بامدادش امام حسين (ع) مى خواست از مكه به سوى كوفه حركت كند، محمد بن حنفيه خدمت امام رسيد و به حضرت گفت: برادر! مكر و فريب كوفيان را مى شناسى و مى دانى با پدرت و برادرت چه كردند. مى ترسم همانگونه با تو برخورد كنند. اگر صلاح مى دانى، بمان كه محترم ترين و عزيزترين كس در حرم هستى. امام فرمودند: مى ترسم يزيد در حرم، مرا بكشد و من كسى باشم كه حرمت اين خانه را پايمال كرده است. ابن حنفيه گفت: اگر چنين دغدغه اى دارى به يمن يا نواحى ديگر برو، چرا كه تو محترم ترين شخص هستى و هيچ كس توان دست يافتن بر تو را ندارد. امام فرمودند: در اين باره انديشه خواهم كرد. چون صبح شد، امام به سوى كوفه حركت كرد. خبر حركت حضرت، به محمد بن حنفيه رسيد، وى خدمت امام رسيد و مهار ناقه امام را (كه سوار بر آن بود) گرفت و گفت: برادر جان! آيا نفرمودى در اين باره فكر مى كنم؟! فرمودند: چرا؟ گفت: پس چرا با اين شتاب رهسپارى؟ فرمودند: چون از تو جدا شدم رسول خدا نزدم آمد و فرمود: اى حسين! بيرون برو چون خدا خواسته است ترا كشته ببيند (اِنَّ اللهَ شاءَ اَنْ يَراكَ قَتيلا). محمد گفت: اِنّا ِلله واِنّا اِلَيْهِ راجِعُونَ؛ اگر چنين است پس چرا اين زنان را همراه خود مى برى؟ فرمود: پيامبر به من فرمود: خدا خواسته است آنان را اسير ببيند (اِنَّ اللهَ قَدْ شاءَ اَنْ يَراهُنَّ سَبايا) و خداحافظى كرد و رهسپار عراق شد.

بر اين ديدگاه، چند اشكال وارد شده است:

نخست؛ از آنجا كه زندگى عالمان و نظريه پردازان شيعى اين نظريه، همچون سيد بن طاووس و علامه حلى با زهد و پرهيزكارى كم نظيرى آميخته بوده و فلسفه زندگى در اين دنيا را در تعبد به خدا و سير معنوى به سوى او مى دانستند و به همان شيوه نيز زندگى مى كردند، بنابراين، چنين باورى، در تبيين عرفانى از انگيزه قيام امام حسين (ع) بى تاثير نبوده است، در حالى كه در نهضت عاشورا اين مسئله از اهداف شاخص و كليدى به شمار نمى آيد. بنابراين اگرچه هر انسان مومنى (به ويژه اولياى الهى) اشتياق فراوان دارد كه دفتر عمرش با شهادت بسته شود؛ اما منحصر كردن هدف و كارِ سترگ سيد الشهداء در رسيدن به محضر معبود و درك وصال محبوب با كشته شدن بدست دشمن و عدم توجه به جوانب اساسى اين نهضت، به يقين اذهان را از اهداف اصلى قيام آن حضرت منحرف مى سازد.

دوم؛ قيام و مبارزه تنها به قصد كشته شدن و رسيدن به مقام قرب الهى بدون آنكه وراى چنين حركتى اهداف والايى تعقيب شود، هيچگونه توجيه عقلى و شرعى ندارد، زيرا در صورت فقدان چنين اهدافى، بر معصوم لازم نيست دست به چنين اقدامى بزند مگر آنكه تعقيب چنين حركتى، منتهى به شهادت گردد. چنانكه سيره و روش رسول خدا و اميرمومنان در نبردهاى عصر خويش اين گونه بود كه تا حد امكان جان خود را حفظ كنند تا بيشتر بتوانند از دين و ايمان دفاع كنند، نه آنكه خود را به كشتن دهند تا به لقاى پروردگار خويش برسند. چرا كه رسيدن به چنين مقام هايى لزوماً حركت مسلحانه را نمى طلبد و در تعاليم اسلامى نيز به مومنان چنين سفارشى نشده است.

سوم؛ اگر نهضت حسين (ع) تنها براى درك مقام شهادت بود، چرا آن بزرگوار از آغاز نهضت خويش در مدينه تا واپسين لحظات حياتش در روز عاشورا، از افراد براى يارى كردن خويش كمك مى خواست و حتى وقتى با جلوگيرى لشگر حُر براى رفتن به كوفه رو به رو شد، از وى خواست بگذارد به حجاز بازگردد؟ و چرا حضرت در روز عاشورا، قبل از آغاز نبرد تا واپسين لحظات، به نصيحت دشمن جهت جلوگيرى از هرگونه خونريزى پرداخت؟ و اصولاً چرا حضرت، مسلم بن عقيل را در پاسخ دعوت كوفيان به كوفه فرستاد؟ اين شواهد و ده ها قرائن ديگر، حاكى از آن است كه نمى توان فلسفه قيام حضرت را منحصر و خلاصه در شهادت و رسيدن به مقامات عاليه الهى كرد.

بايد توجه داشت كه طرفداران اين نظريه با طرح چنين ديدگاهى می خواستند هدف امام از اين حركت را، تنها اطاعت امر خدا و جلب خشنودى حضرت حق و در نتيجه اداى تكليف خويش جلوه دهند، و با اين آثار و نتايج بر رسالت پيامبر، گفته شود هدف پيامبر از رسالتش، فرمانبرى از حكم الهى و اداى تكليف بوده است. بنابراين، اين نوع نگرش به حادثه عاشورا درصدد بيان اين مسئله است كه پذيرش شهادت از سوى معصومان به فرمان الهى، امرى بر اساس موازين شرعى و عقلى بوده است و عقل و شرع آن را براى مصالح مهم تجويز كرده است. (بدون آنكه زير سوال بردن اهداف ديگر قيام و يا حتى انكار آنها مطرح باشد.) چنانكه در هيچ يك از آيات و اخبار فراوانى كه درباره جهاد و شهادت وجود دارد، مسئله رجحان و پاداش فراوان بر جهاد، مشروط و مقيد به عدم شهادت و آگاهى به پيروزى، نشده است، بلكه نبرد با دشمن و جان بازى در راه اعلاى كلمه حق، امرى راجح و داراى پاداش فراوان و از نشان هاى ايمان به شمار آمده است. همچنانكه در دعاها نيز، درخواست شهادت و اشتياق به آن از فضايل بزرگ انسانى شمرده شده است. بر اين اساس است كه رسول خدا خود، مردم را از اين امر باز نمى داشتند. براى نمونه مى توان به جريان عَمرو بن جَمُوح انصارى در جنگ اُحُد اشاره كرد. وى چون لَنگ بود، پسرانش او را از شركت در جنگ منع مى كردند و مى گفتند: خداوند تو را معذور داشته است. اين در حالى بود كه او آروزى شهادت مى كرد. عمرو خدمت پيامبر رسيد و گفت: پسرانم مرا از شركت در جهاد منع كرده اند. به خدا سوگند من مى خواهم با همين پاى لنگ وارد بهشت شوم. پيامبر فرمود: خداوند تو را از جهاد معاف كرده است؛ اما چون عمرو قانع نشد، پيامبر فرمود: ماعَلَيْكُمْ اَنْ لاتَمْنَعُوهُ، لَعَلَّ اللهَ يَرْزُقهُ الشَهادة؛ باكى نيست از اينكه او را منع نكنيد؛ شايد خداوند شهادت را نصيب و روزى او كند. عمرو در جنگ شركت كرد و به درجه رفيع شهادت رسيد.

بنابراين اگر شهادت به خودى خود امرى مطلوب نبود، پيامبر چنين اجازه اى را به عمرو نمى داد. همچنين پيامبر به امام حسين (ع) فرمود: براى تو در بهشت مقامات و درجاتى است كه تنها با شهادت به آن مي رسى. از اين رو مى توان گفت طرفداران اين نظريه ضمن اذعان به اين مسئله كه قيام امام حسين (ع) كاملاً آگاهانه و به انگيزه دفاع از اسلام و احياى سنت جدش بوده است، بر اين باور نيز هستند كه اين حركت از جانب حضرت، به جهت دستيابى به آن مقامى بوده كه خداوند در بهشت براى او در نظر گرفته است و تنها راه رسيدن به آن، به فرمايش پيامبر، شهادت بوده است، و اين مطلب با توجه به منزلت و جايگاه خاص شهادت در فرهنگ اسلامى و آموزه هاى دينى، كاملاً درست و مورد پذيرش هر مسلمانى است.

6) نظريه تكليف ويژه بودن قيام
ديدگاه مهم ديگرى كه درباره فلسفه قيام امام حسين (ع) مطرح می باشد، آن است كه نهضت امام معلول يك دستور خصوصى و محرمانه از جانب خداوند بوده و جريان عاشورا يك قضيه و تكليف شخصى می باشد كه تنها شخص امام حسين (ع) مكلف به انجام آن بوده است. بر اساس اين برداشت، مقتضاى روايات آن است كه حادثه كربلا جريانى است كه از آغاز خلقت رقم خورده و اين تكليف سيد الشهداء بود كه بر اساس فرمان ازلى الهى، عمل نموده و خود را قربانى كند. اين ديدگاه، مبتنى بر اين اصل است كه امام بر حسب ظاهر، حركتى بر خلاف اصول و چارچوب هاى فقهى و حقوقى به انجام رسانده است، زيرا اقدام به امر پر خطر و هلاكت آميز كرده است؛ اما مقام عصمت امام اقتضا مى كند كه چنين حركتى پشت پرده، علت و سرى داشته باشد كه آن سبب تكليف براى آن حضرت شده باشد؛ اما براى ديگران تكليفى ايجاد نمى كند.

با توجه به همين ملاك ها و برخى ظواهر ادله بود كه گروهى مى كوشيدند تا حضرت را از اين اقدام باز دارند و برخى نيز تا آنجا پيش رفتند كه عمل امام را از مصاديق القاء در تهلكه شمردند. در اين باره مرحوم علامه مجلسى بعد از نقل ديدگاه سيدمرتضى پيرامون حادثه عاشورا، در پاسخ و نقد آن مى نويسد: «در كتاب الامامه و كتاب الفتن اخبار بسيارى نقل شده كه دلالت دارد بر اينكه هر يك از امامان ماموريت هاى ويژه اى داشتند كه در صحيفه هاى آسمانى نازل بر رسول خدا نوشته شده بود و آنان همان ماموريت ها را انجام دادند. بنابراين شايسته نيست كه احكام مربوط به آنان را با معيارهاى احكام خودمان بسنجيم…»
و در جاى ديگر مى گويد: احوال پيشوايان دين را به احوال خود قياس نبايد كرد و تكليف ايشان، تكليف ديگر است.

مرحوم صاحب جواهر مى نويسد: آنچه از امام حسين (ع) واقع شد با آنكه (بايد پذيرفت كه) از اسرار الهى و دانش ذخيره شده نزد پروردگار است، ممكن است كه روش امام تنها راه (براى انجام تكليف الهى) بود. … البته تكليف ويژه حضرت نيز بود كه به آن عمل كرد و مبادرت به پذيرش آن كرد و امام مصون و پاك از خطاست، از اين رو بر گفتار و كردارش خرده نمى توان گرفت.
آنچه از بيان صاحب جواهر برداشت مى شود، آن است كه: 1) حركت امام و حادثه كربلا از اسرار الهى است كه دسترسى به آن ممكن نيست. 2) امام تكليف ويژه اى داشت كه به آن عمل كرد و چون معصوم از خطاست، بر گفتار و كردارش، خرده نمى توان گرفت. بنابراين نبايد تكليف ساير مكلفان را كه عمل به عموم و اطلاق ادله است با تكليف امام كه تكليف ويژه است، مقايسه كرد و عمل امام ملاك عمل براى ساير مكلفان باشد.

علامه طباطبايى در اين باره مى نويسد: «سيد الشهدء نظر به رعايت مصلحت اسلام و مسلمين، تصميم قطعى بر امتناع از بيعت و كشته شدن گرفت و بى محابا مرگ را بر زندگى ترجيح داد و تكليف خدايى وى نيز امتناع از بيعت و كشته شدن بود. و اين است معناى آنچه در برخى از روايات وارد است كه رسول خدا در خواب به او فرمود: خدا مى خواهد تو را كشته ببيند. و نيز آن حضرت به بعضى از كسانى كه از نهضت منع اش مى كردند، فرمود: خدا مى خواهد مرا كشته ببيند.»

انديشمند ديگرى در اين زمينه نگاشته است: برحسب اخبار معتبر، برنامه كار و دستورالعمل دوران امامت هر يك از امامان، قبلاً تعيين شده و توسط پيغمبر به آنها سپرده شده و هر كدام در عصر خود مكلف به وظايفى بودند و تعهداتى داشتند كه طبق آن رفتار كردند… تكليف اين بزرگواران على التحقيق غير از روش و تكليف مردم عادى است، اينها حجج و بينات و صنايع پروردگارند و كسى از اين امت با ايشان قياس نمى شود. و در جاى ديگر مى نگارد: از نظر اصول مذهب شيعه و احاديث معتبر هر يك از امامان موظف به اجراى برنامه اى بودند كه از طرف خدا بوسيله پيغمبر به آنها رسيده بود و به صريح اين اخبار، برنامه امام حسين (ع) اين نبود كه قيام كند و حكومت اسلامى را تاسيس نمايد، بلكه برنامه او قيام و شهادت بود و امام، عالم به اين برنامه بود.

مرحوم آيتى، در ضمن نقل جمله اى از امام از كتاب لهوف سيد بن طاووس كه فرمود: وَخُيِّرَ لِى مَصْرَعٌ اَنَا لاقِيهِ می گوید: از اين جمله بايد فهميد كه اين نقشه، نقشه اى خدايى است و نقشه اى نيست كه با دست حسين طرح شده باشد، يعنى خداى جهان از ازل براى چنين انحرافى و در چنين فساد و اجتماع خطرناكى و براى اين وضع ناهنجار و نامساعد رسم شهادت و راه جانبازى را در عهده من نهاده است. و نيز درباره سخن حضرت كه فرمود: لامَحيصَ عَنْ يَوْم خُطَّ بِالْقَلَمِ گفته است: باز سخن همان است. اين نقشه اى خدايى است و اوست كه علاج و وسيله اصلاح اين وضع موجود را شهادت من دانسته است از آنچه با قلم تقدير نگارش يافته است، چاره اى نيست.

منشاء اين ديدگاه درباره قيام كربلا، برخى از اخبار و نيز سخنان امام حسين (ع) درباره انگيزه حركت و سفر خويش است كه نمونه اى از آنها چنين است:
1) امام حسين (ع) در پاسخ عبدالله بن جعفر و يحيى بن سعيد كه مى خواستند وى را از سفر به عراق باز دارند، فرمودند: «من خوابى ديدم كه در آن رسول خدا مرا مامور به امرى كرد كه به انجام خواهم رساند، چه به ضرر من و چه به نفع من باشد.» آن دو به حضرت گفتند: آن خواب چه بوده؟ حضرت فرمود: تاكنون براى كسى نقل نكرده ام و تا زمانى كه پروردگارم را ملاقات نكنم براى كسى نقل نخواهم نكرد. همچنين حضرت در جمع فرستادگان كوفيان و نيز در پاسخ عبدالله بن عباس و عبدالله بن زبير همين مطلب را فرمودند.

2) امام باقر (ع) در پاسخ سوال حمران بن اعين كه درباره قيام امام على (ع) و حسين (ع) از حضرت پرسيد كه چگونه آنان براى يارى دين خدا خروج و قيام كردند در حالى كه ستمگران در حق آنان مصيبت هاى فراوان روا داشتند تا آنجا كه بر آنان پيروز شدند و امامان كشته و مغلوب شدند؛ فرمودند: «اى حمران! خداى متعال آن مصيبت ها را براى آنان مقدر فرموده و از مرحله قضا، امضاء و حتميت گذرانيده و آنان را در پذيرش آن مخير ساخت و چون آنان مصائب را اختيار كردند، خدا هم آن را اجرا كرد.»

3) (چنانكه گذشت) حديث مشيت و اخبارى كه دلالت مى كرد كه تكليف هر امامى در قالب يك نامه آسمانى زير يك مُهر نوشته شده بود، از ديگر اخبارى است كه مى تواند شاهد براى اين ديدگاه باشد.

گرچه در روايات دسته نخست از آنچه امام حسين (ع) مامور به انجام آن از سوى پيامبر شده است، سخنى به ميان نيامده است؛ اما با توجه به روايت دوم و روايت مشيت و اخبار مُهر، معلوم مى شود كه آنچه حسين بن على مامور انجام آن از سوى خداوند بوده است، جنگ و قيام مسلحانه بوده و چنين كارى تنها وظيفه آن حضرت در آن مقطع زمانى بوده است و هيچيك از امامان بعدى و حتى پيروان آنان در زمان هاى بعد، مكلف به انجام چنين امرى نبوده و نخواهند بود. از اين رو تكليف آن حضرت از باب قضيه فى واقعه بوده است كه قابل تكرار و الگوگيرى براى پيروان و شيفتگان آن حضرت نمى باشد!

اين نگرش به دلايل ذيل، ظاهراً درست و تمام نيست:

الف) تلائم و هماهنگى سيره معصومان با شرايط و مقتضيات انسان ها: لازمه اين ديدگاه آن است كه پيامبران و امامان موجودهايى هستند كه از عالم غيب آمده و همچون فرشتگان، طبيعت و احكام ويژه اى دارند، در حالى كه قرآن چنين ديدگاهى را به صراحت رد كرده و آنان را همانند ساير انسان ها مى داند كه اعمال و رفتارشان – به ويژه فعاليت هاى اجتماعى شان – بشرى است و انگيزه انسانى دارد: قُلْ اِنّما اَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ… همچنانكه اسوه بودن پيامبر نيز كه قرآن از آن سخن مى گويد، تاكيدِ ديگرى بر تلائم و همسويى سيره معصومان با شرايط و توانمندى هاى بشر است. از اين رو اگر اقدام ها و فعاليت هاى تبليغى معصومان، همسو و ملايم با طبع آدمى نبود، نمى توانستند بشر را هدايت و در نتيجه دگرگون كنند؛ چرا كه هر گونه تغيير در آدمى، اگرچه منبع آن غيبى و از سوى خدا باشد؛ اما راه و مسير دگرگونى، جز با راه و روش انسان خاكى ميسر نيست. چنانكه قرآن در اين باره مى فرمايد: «اگر او (پيامبر) را فرشته اى قرار مى داديم باز وى را به صورت انسانى در مى آورديم.» بنابراين، اين باور كه امام حسين (ع) از آن رو كه معصوم بوده، تكليف خاصى داشته و انگيزه قيام وى، قابل فهم و درك بشر نيست، با ديدگاه قرآنى كه قائل به طبيعى و بشرى بودن اعمال و رفتار معصومان است، همخوانى ندارد.

ب) وظيفه همگانى بودن قيام از ديدگاه امام: جملاتى از امام حسين (ع) در دست است كه به صراحت دلالت دارد كه حضرت قيام بر ضد حكومت اموى را وظيفه خاص خويش نمى دانسته بلكه آن را تكليف هر مسلمانى مى دانسته اند. از اين رو تمامى مسلمانان را به اين امر فرا مى خواندند. نمونه هايى از اين فراخوانى عمومى چنين است: حضرت در نامه اى به بنى هاشم هنگام خروج از مكه، نوشتند هر كه به من نپيوندد، به پيروزى و رستگارى نرسيده است. و هنگامى كه با سپاه هزار نفرى حر رو در رو قرار مى گيرند، مى فرمايند: «اى مردم! رسول خدا فرمودند: كسى كه فرمانرواى ستمگرى را ببيند كه حرام خدا را حلال كرده و پيمان الهى را شكسته و با سنت رسول خدا مخالفت ورزيده در ميان بندگان خدا با گناه و تجاوزگرى رفتار مى كند، ولى در برابر او با كردار و گفتار خود برنخيزد، بر خداست كه او را در جايگاه (پست و عذاب آور) آن ستمگر قرار دهد.»
خطاب ايها الناس و استشهاد به كلام رسول خدا كه بطور مطلق فرمودند: مَنْ رَأى سُلْطاناً جائِراً مُسْتَحِلاً لِحُرُمِ اللهِ … دلالت بر عموميت تكليف قيام بر ضد حكومت يزيد و عدم اختصاص آن به امام و اولياى دين مى كند.
و در منزل ذوحُسُم چنين فرمودند: آيا نمى بينيد كه به حق عمل نمى شود و از باطل باز داشته نمى شود؟ (در چنين شرايطى) بايد مؤمن (نه فقط امام و بزرگان دين) خواهان ديدار خدا باشد. بنابر سخن پيشين، امام جهاد و انقلاب را وظيفه هر مومنى مى داند نه فقط وظيفه خويش از آن جهت كه امام است.
افزون بر اين، دعوت امام از افراد مختلف براى اينكه با او همراه شوند، نيز مويد اين مطلب است كه حضرت قيام را وظيفه همه مسلمانان مى دانست نه تكليف اختصاصى خود و اولياى دين، به ويژه آنكه برخى از افراد دعوت شده مثل عبيدالله بن حر جعفى نه تنها جزو بزرگان دين نبوده، بلكه داراى سابقه بدى بودند.

ج) قابليت الگوگيرى و پيروى از قيام عاشورا: اگر بپذيريم كه قيام امام حسين (ع) تكليف خاص آن حضرت بوده است، ديگر قيام حسينى نمى تواند الگودهنده و سازنده باشد، زيرا آنچه ويژه امام است، نمى تواند حتى در ضمير و وجدان معاصران امام تاثير گذارد، چه رسد به آنكه اثر آن تا به حال باقى بماند. به تعبير ديگر، اگر مردم فهم عقلانى و بشرى از قضيه اى نداشته باشند (چه رسد به آنكه بگوييم حكمى خاص بوده) خود را مشمول خطاب آن ندانسته، و حق اين سوال را دارند که چه دليلى دارد با آن هم سو و هم نوا شوند يا آن جريان چگونه مى تواند بر آنان تاثيرگذار باشد؟ از اين رو، بيرون بردن برخى از فعاليت هاى اجتماعى معصومان همچون قيام سيد الشهداء از حوزه درك بشر عادى و محال شمردن فهم آن بر اساس برخى از روايات يا اصول و چارچوب هاى ديگرى كه در اسلام و شريعت وجود دارد، ادعايى است كه فهم و پذيرش آن دشوار است. چنين برداشتى از انگيزه قيام عاشورا، حادثه كربلا را مبدل به يك واقعه جان سوز و تاسف برانگيز تاريخى مى كند كه ثمره آن، فقط پذيرش تعبدى ثواب هاى فراوان و بى نظير است كه براى بزرگداشت قيام عاشورا به گونه هاى معمول، وارد شده است. آرى، انسان متاثر مى شود و بر امام حسين (ع) مى گريد؛ اما از قيام وى درس عبرت نمى آموزد و آن را الگوى رفتارى خويش قرار نداده و درك نمى كند كه خود نيز داراى مسئوليت دينى – اجتماعى است، چرا كه مى پندارد آنچه امام انجام داده، تكليف ويژه او بوده است. در حالى كه نهضت حسينى در طول تاريخ، از بزرگترين عوامل تاثيرگذار و سازنده بر جوامع اسلامى بوده و هنوز نيز هست و خواهد بود، بويژه در جنبه سياسى كه پذيرش هرگونه ذلت و سلطه ظالمانه را كه حاكمان ستمگر براى مردم و جامعه مى خواستند، بر نمى تابد. بنابراين تاكيد بر اين نكته كه امام را تكليفى خاص بوده است و ديگران را تكليفى ديگر قابل پذيرش به نظر نمى رسد.

علامه شهيد مرتضى مطهرى در رد اين نظريه، مى گويد: «يكى از امورى كه موجب مى گردد داستان كربلا از مسير خود منحرف گردد و از حيز استفاده و بهره بردارى عامه خارج شود و بالاخره آن هدف كلى كه از امر به عزادارى آن حضرت در نظر است منحرف گردد، اين است كه مى گويند حركت سيد الشهداء معلول يك دستور خصوصى و محرمانه به نحو قضيه شخصيه بوده است و دستورى خصوصى در خواب يا بيدارى به آن حضرت داده شده است. زيرا اگر بنا باشد كه آن حضرت يك دستور خصوصى داشته كه حركت كرده، ديگران نمى توانند او را مقتدا و امام خود قرار دهند و نمى توان براى حسين مكتب قائل شد، بر خلاف اينكه بگوييم حركت امام حسين (ع) از دستورهاى كلى اسلام استنباط و استنتاج شد و امام حسين (ع) تطبيق كرد با راى روشن و صائب خودش كه هم حكم و دستور اسلام را خوب مى دانست و هم به وضع زمان و طبقه حاكمه زمان خود آگاهى كامل داشت. تطبيق كرد آن احكام را بر زمان خودش و وظيفه خودش را قيام و حركت دانست… ولى معمولاً گويندگان براى اينكه به خيال خودشان مقام امام حسين (ع) را بالا ببرند، مى گويند دستور خصوصى براى شخص امام حسين (ع) براى مبارزه با شخص يزيد و ابن زياد بود و در اين زمينه از خواب و بيدارى هزارها چيز مى گويند… در نتيجه قيام امام حسين (ع) را از حوزه عمل بشرى قابل اقتدا و اقتفا كه ولكم فى رسول الله اسوة حسنة خارج مى كنند و به اصطلاح از زمين به آسمان مى برند… هر اندازه در اين زمينه خيال بافى بيشتر بشود، از جن و ملك و خواب و بيدارى و دستورهاى خصوصى زياد گفته شود، اين نهضت را بى مصرف تر مى كند…»
و در جاى ديگر مى نويسد: «احتياجى به دستور خصوصى نيست. آخر دستور خصوصى را در جايى مى گويند كه دستورهاى عمومى وافى نباشد. امام حسين (ع) در كمال صراحت فرمود: اسلام دينى است كه به هيچ مومنى (حتى نفرمود به امام) اجازه نمى دهد كه در مقابل ظلم، ستم، مفاسد و گناه بى تفاوت بماند. امام حسين (ع) مكتب به وجود آورد، ولى مكتب عملى اسلامى، مكتب او همان مكتب اسلام است… ما اين حادثه را از مكتب بودن خارج كرديم، وقتى از مكتب بودن خارج شد، ديگر قابل پيروى نيست،… آيا خيانتى از اين بالاتر هم در دنيا وجود دارد؟»

اگر طرفداران اين ديدگاه بر اين باور باشند كه تكليف امام حسين (ع) اين بود كه به دنيا بيايد و بعد كشته شود و به هدف و آرزوى خويش يعنى شهادت و رسيدن به بالاترين درجات قرب الهى برسد، بدون آنكه حركت حضرت قابل پيروى و درس گرفتن براى مسلمانان باشد، اين تفسير مردود و غيرقابل پذيرش است، اما آنچه مسلم به نظر مى رسد اين است كه بسيارى از طرفداران اين نظريه، درصدد نفى بُعد الگوگيرى از حادثه عاشورا و اسوه بودن نهضت حضرت نبوده اند، بلكه هدفشان از طرح چنين ديدگاهى، (چنانكه در بحث دفاع از نظريه تعبد به شهادت نوشتيم.) باطل دانستن نظريه اى است كه هدف از قيام حضرت را تنها تشكيل حكومت اسلامى دانسته و اخبارى را كه دلالت بر علم تفصيلى امام به زمان حادثه كربلا دارند، ضعيف و مجعول مى داند. همچنانكه برخى ديگر همانند صاحب جواهر در كنار قائل شدن به تكليف ويژه امام حسين (ع)، يكى از دستاوردهاى نهضت حضرت را، حفظ شريعت و رسوايى دشمنان مى داند كه بى شك اين ميزان ثمره قائل شدن براى قيام كربلا، ضمن آنكه منطقى و منطبق بودن حركت امام بر اصول و ظواهر ادله را اثبات مى كند، قابليت الگوگيرى و اقتدا به آن حضرت را نيز براى هر مسلمانى، روشن مى سازد.

البته اين مطلب را نيز نمى توان انكار كرد كه بر اساس برخى از اخبار، برنامه كار و دستورالعمل دوران امامت هر يك از امامان قبلاً از طرف خداوند، تعيين و بوسيله رسول خدا به آنها ابلاغ شده و هر كدام در عصر خود مكلف به وظايفى بودند كه مى بايست انجام دهند. اما بايد توجه داشت كه به نظر مى رسد بين اينكه هر امامى آگاه به تكليف و فرجام كار خويش باشد و در نتيجه با توجه به اوضاع و شرايط روزگار امامت خويش، مامور به اجراى يك برنامه خاصى گردد و بين اينكه عمل آن امام الگو براى پيروانش بوده، منافاتى وجود نداشته باشد، بلكه اين دو، دو روى يك سكه هستند. از اين رو، لازمه آگاهى امام از پايان كار خويش و قائل شدن به تكليف ويژه براى هر امام، به معناى نفى اسوه بودن و عدم امكان الگوپذيرى از سيره آن امام نيست؛ بلكه حتى مى توان ادعا كرد كه نه تنها بين اين دو، ملازمه وجود ندارد؛ بلكه اساساً خدا اين تكليف را با اين كيفيت و شرايط در نظام خلقت طراحى و مقدر كرده است تا بوسيله آن، به جهانيان راه و مكتبى را ارائه دهد كه تا قيامت، آثار و ثمرات آن پايدار و ماندگار باشد. از اين رو مانعى ندارد كه اصلاً خداوند به سبب چنين حكمتى، چنين وظيفه اى را براى سيد الشهداء مقدر و معين كرده و حضرت را از آن آگاه كرده باشد. به تعبير ديگر، دستور خصوصى و محتواى روايت مشيت نسبت به جريان عاشورا، به اين معناست كه خدا بر مبناى قانون كلى جهاد (كه هر زمان بنيان اسلام و عزت و شرف امت اسلامى در خطر بيفتد، بر هر مسلمانى واجب است كه حتى با اطمينان به شهادت، با دشمن بجنگد) از امام حسين (ع) خواسته است كه با حكومت يزيد مبارزه كند تا مسلمانان نيز از وى سرمشق گرفته و با ستمگران دين ستيز به مبارزه و جهاد همت گمارند و خدا مى دانست كه حسين بن على راه اطاعت را كه مبارزه با يزيد باشد، خواهد برگزيد و يزيد راه معصيت را كه كشتن حسين باشد، اختيار خواهد كرد و در نهايت، مبارزه حسين (ع) با يزيد با آن شرايط و ويژگى ها، به شهادت امام حسين (ع)، خاندان و يارانش و اسير شدن زنان و كودكانش، منجر خواهد شد. البته بديهى است كه در صورتى اين واقعه الگو و آموزنده براى مسلمانان در طول تاريخ خواهد بود كه تمام جريانات و حوادث آن در مسير و بستر طبيعى صورت پذيرد، همچنانكه تمام فعاليت ها و تلاش هاى امام از آغاز نهضت تا فرجام آن، كاملاً در مسير طبيعى بود.

بنابراين، چنانكه اصل بعثت پيامبران بطور عموم و بعثت رسول مكرم اسلام و نصب دوازده امام بطور خصوص، در نظام عالم، طراحى غيبى داشته و داراى حكمت و فلسفه اى بوده است، هيچ مانعى ندارد كه هر امامى، با توجه به شرايط عصر امامتش، از سوى خداوند، مامور انجام كار خاصى بوده باشد، و اين تعدد و اختلاف وظايف، با توجه به متعدد و متفاوت بودن اوضاع و شرايط، براى پيروان آنان مى تواند سرمشق و قابل الگوگيرى باشد.

يكى از انديشمندان معاصر بعد از آنكه بُعد غيبى بودن نهضت عاشورا را و اينكه اين حادثه طراحى غيبى داشته، تاييد مى كند، در اين باره مى گويد: «… خداوند چنين اقدامى (قيام سيد الشهداء) را با اين ريزه كارى ها خواسته است به همان دليلى كه قرآن را فرستاده است، به همان دليل كه سنت را در زندگى ما معتبر كرده است، اين واقعه را خواسته و معتبر كرده، تا به عنوان يك الگو، يك راه، يك درس و سندى در همه شرايط براى مسلمانان، سرمشق قرار گيرد و مسلمانانى كه مى خواهند از امامان پيروى كنند به زوايايى از آن بر اساس شرايط پيرامونى و مقتضيات زمانى اقتدا كنند.»

بنابراين با اين تبيين و تفسير از ويژه بودن تكليف قيام، ديگر هيچ محذور و اشكالى متوجه اين نظريه نيست.

فلسفه و اهداف قيام عاشورا از ديدگاه امام حسين (ع)
از آنچه درباره اهداف و فلسفه قيام عاشورا از نگاه هاى گوناگون بيان شد و مورد نقد و بررسى قرار گرفت، روشن شد كه افزون بر آنكه برخى از اين نظريه ها تصوير وارونه و يا دستِ كم نامناسب با شان رهبر قيام ارائه كرده بودند، هيچ كدام از آنها، در ارائه يك تصوير روشن و جامع از انگيزه هاى قيام امام حسين (ع) توفيق نداشته اند. سِر اين عدم توفيق را بايد در عواملى همچون نگاه يك سويه و تك بُعدى به نهضت كربلا و نيز عدم شناخت كافى نسبت به شخصيت رهبر اين قيام و ماهيت حركت وى، دانست. بنابراين، پژوهشگر تاريخ عاشورا اگر بخواهد به ماهيت و جوهره قيام عاشورا تا حد زيادى پى ببرد، بايد در گام نخست، با نگاه و مطالعه جامع و كامل درباره امام حسين (ع)، به زندگى، شخصيت و مقام حضرت به عنوان امام معصوم، شناخت لازم و كافى بيابد و سپس با مطالعه و تعمق لازم در بيانات و گفتار حضرت كه در مقاطع گوناگون قيام و حتى پيش از آغاز آن درباره انگيزه حركت خويش بيان كرده است، به فلسفه و ماهيت قيام آن حضرت تا حد زيادى شناخت بيابد.
اكنون با اين مقدمه و با توجه به اينكه بهترين و مطمئن ترين سند براى شناخت فلسفه و اهداف نهضت سيد الشهداء، كلمات خود آن حضرت و يا ساير امامان در اين باره است، مجموع خطبه ها، سخنان، نامه ها و وصيت نامه امام حسين (ع) كه درباره اهداف و انگيزه هاى قيام عاشوراست و نيز برخى از تعابير زيارت نامه هاى فراوان و گوناگون كه از امامان ديگر درباره آن حضرت رسيده و در آنها به انگيزه قيام پرداخته شده است، مورد مطالعه و بررسى قرار گرفته و سپس با استخراج فهرست وار اهداف قيام، به تفسير و تحليل آنها، پرداخته مى شود:

1) امام حسين (ع) در واپسين سال هاى عمر معاويه، به جهت زيارت خانه خدا، عازم مكه شدند. حضرت در مكه در جمع گروهى از عالمان و نخبگان ديگر مناطق اسلامى با ايراد خطبه اى شورانگيز و كوبنده ضمن يادآورى وظيفه سنگين و تكليف خطير عالمان و بزرگان شهرها در برابر پاسدارى از كيان دين و اعتقادهاى مسلمانان و پيامدهاى سكوت در برابر جنايات امويان، از خاموشى آنان در برابر سياست هاى دين ستيزانه حاكمان اموى انتقاد كرده و هرگونه همراهى و سازش با آنان را گناه نابخشودنى دانستند. حضرت در پايان سخنان خود، هدف از اقدام ها و فعاليت هايش را بر ضد نظام ستمگر حاكم (كه چند سال بعد در قالب يك نهضت خود را نشان داد) چنين اعلام فرمودند: «خدايا تو مى دانى آنچه از سوى ما انجام گرفته است (از سخنان و اقدام هاى بر ضد حاكمان اموى) به خاطر سبقت جويى در فرمانروايى و افزون خواهى در متاع ناچيز دنيا نبوده است؛ بلكه براى اين است كه نشانه هاى دينت را (به مردم) نشان دهيم (برپا كنيم) و اصلاح در شهرهايت را آشكار كنيم. مى خواهيم بندگان ستمديده ات در امان باشند و به دستورها و سنت ها و احكامت عمل شود.»

از اين جملات مى توان چهار هدف را براى اقدام ها و فعاليت هاى امام حسين (ع) كه در عصر حاكميت يزيد جزو اهداف قيام حضرت به شمار مى رفت، استخراج كرد:
الف) احياى مظاهر و نشانه هاى اسلام اصيل و ناب محمدى؛
ب) اصلاح و بهبودى در وضع شهروندان؛
ج) مبارزه با ستمگران اموى جهت تامين امنيت براى مردم ستمديده؛
د) فراهم ساختن بسترى مناسب براى عمل به احكام و واجبات الهى.

2) امام حسين (ع) در وصيت نامه اى كه هنگام خروج از مدينه و در زمان وداع با برادرش محمد بن حنفيه براى وى نوشت، هدف از حركت خويش را چنين بازگو كردند: «من از روى سرمستى و گستاخى و تبهكارى و ستمگرى از مدينه خارج نشدم؛ بلكه براى طلب اصلاح در امت جدم خارج شده ام. مى خواهم امر به معروف و نهى از منكر كنم و به سيره جدم و پدرم على بن ابى طالب (ع) عمل كنم.» و در زيارت هاى مختلف كه درباره امام حسين (ع) از امامان وارد شده، اين تعابير فراوان ديده مى شود: «گواهى مى دهم كه تو نماز را بپا داشتى و زكات دادى و امر به معروف و نهى از منكر كردى.»

از اين عبارات، اهداف ذيل را از قيام حضرت، مى توان استخراج كرد:
الف) طلب اصلاح در امور امت پيامبر؛
ب) امر به معروف؛
ج) نهى از منكر؛
د) عمل به سيره رسول خدا و اميرمومنان (برپايى نماز و پرداخت زكات).

3) حضرت در نامه اى كه در زمان اقامت خويش در مكه در پاسخ دعوت به نامه هاى اشراف و بزرگان كوفه مبنى بر آمدن به كوفه، نوشتند، فلسفه قيام خود را چنين بيان فرمودند: «به جانم سوگند، پيشوا كسى است كه به كتاب خدا حكم كند، عدل و داد را محقق سازد، متدين و ملتزم به دين حق باشد، خود را وقف خدا كند».
امام در اين نامه، هدف از قيام را، (مبارزه و جهاد بر ضد حكومت ستمگر بنى اميه تا براندازى آن و) تلاش در جهت برپايى حكومتى مى داند كه رهبر و پيشواى آن، صفات و امتيازهاى ذيل را داشته باشد:
الف) به كتاب خدا حكم كند؛
ب) عدالت را در جامعه حاكم كند؛
ج) متدين و معتقد به دين خدا باشد؛
د) خود را وقف خدا و اهداف الهى كند.

حسين بن على در نامه اى كه ضمن آن از بزرگان بصره دعوت به هميارى و همراهى با وى كرده است، علت و هدف از نهضت خويش را چنين بيان مى كند: «من شما را به كتاب خدا و سنت پيامبرش مى خوانم. همانا سنت پيامبر (ص) از بين رفته است و بدعت زنده شده است.» و در جواب عبدالله بن مُطيع مى فرمايد: «كوفيان به من نامه نوشته و از من خواسته اند به نزدشان بروم، چون اميدوارند (كه با رهبرى من) نشانه هاى حق زنده و بدعت ها نابود شود.» و نيز در نامه اى كه به شيعيان بصره نوشتند، فرمودند: «من شما را به زنده كردن نشانه هاى حق و نابود كردن بدعت ها مى خوانم.»
از مجموع نامه ها و پاسخ هاى حضرت، اين اهداف را مى توان براى نهضت عاشورا استفاده كرد:
الف) دعوت (و عمل) به كتاب خدا و سنت پيامبر؛
ب) احياى سنت پيامبر كه از بين رفته است، و بر پايى مظاهر حق و حقيقت؛
ج) از بين بردن بدعت ها، كه جايگزين احكام خدا و سنت پيامبر شده است.

4) اباعبدالله در خطبه اى كه پس از برخورد با حر بن يزيد رياحى در منزل بَيْضَه ايراد فرمودند، انگيزه قيام خود را با استناد به فرمايش پيامبر، چنين بيان كردند: «اى مردم ! رسول خدا فرمودند: كسى كه فرمانرواى ستمگرى را ببيند كه حرام خدا را حلال كرده و پيمان الهى را شكسته و با سنت رسول خدا مخالفت ورزيده در ميان بندگان خدا با گناه و تجاوزگرى رفتار مى كند، ولى در برابر او با كردار و گفتار خود برنخيزد، بر خداست كه او را در جايگاه (عذاب آور) آن ستمگر قرار دهد. هان (اى مردم) بدانيد كه اينها تن به فرمانبرى از شيطان داده و اطاعت از فرمان الهى را رها كرده و فساد را نمايان ساخته و حدود خدا را تعطيل نموده اند، درآمدهاى عمومى (بيت المال) مسلمانان را به خود اختصاص داده اند و حرام خدا را حلال و حلالش را حرام كرده اند و من شايسته ترين فرد براى تغيير دادن (سرنوشت و امور مسلمانان) هستم.»

از اين خطبه و يا نامه، علت قيام سيد الشهداء را مى توان اين امر دانست كه حاكمان بنى اميه (بويژه يزيد) اقدام هاى ضد دينى زير را مرتكب شده اند:
الف) فرمانبرى از خدا را رها كرده و به اطاعت از شيطان رو آورده اند؛
ب) فساد را (در زمين) آشكار كرده اند؛
ج) حدود الهى را تعطيل كرده اند؛
د) بيت المال را به خود اختصاص داده اند؛
ه) حرام خدا را حلال و حلال الهى را حرام كرده اند.

از اين رو است كه در زيارات وارده درباره امام حسين (ع)، شهادت و اعتراف به برپايى احكام الهى و سنت پيامبر و اميرمومنان بوسيله حضرت، داده شده است: «شهادت مى دهم كه تو حلال خدا را حلال و حرام خدا را حرام كردى و نماز را بپا داشتى و زكات دادى و امر به معروف و نهى از منكر كردى و (مسلمانان را) با پند و اندرز نيكو، به راه و روش خود، فرا خواندى.» و يا: «شهادت مى دهم كه تو به عدل و داد امر كردى و (مسلمانان را) به سوى اين دو، دعوت كردى.»

5) پيشواى سوم در منزل ذوحُسُم در توجيه حركت خويش چنين فرمودند: «آيا نمى بينيد كه به حق عمل نمى شود و از باطل باز داشته نمى شود؟ (در چنين شرايطى) بايد مومن، به حق، خواهان ديدار خدا باشد. من چنين مرگى را جز شهادت و زندگى با ظالمان را جز ننگ و خوارى نمى بينم.»

از اين خطبه، اين اهداف را مى توان استفاده كرد:
الف) ترويج حق و عمل به آن؛
ب) نهى از ترويج باطل و باز داشتن از عمل به آن.

6) امام صادق (ع) در زيارت اربعين، هدف از نهضت حسينى را چنين بيان مى فرمايند: «(امام حسين (ع)) جان خويش را در راه تو (خدا) فدا كرد تا بندگانت را از بى خبرى و سرگردانى گمراهى نجات دهد.»

از ديدگاه امام ششم، سيد الشهداء با نهضت عاشورا، اهداف زير را تعقيب مى كردند:
الف) نجات مسلمانان از بى خبرى نسبت به احكام دين و وظايف خويش در برابر پروردگار،
ب) رهايى بندگان خدا از گمراهى با آگاه ساختن آنان به لزوم پيروى از رهبران واقعى دين.

تحليلى پيرامون اهداف و ماهيت قيام امام حسين (ع)
با اندكى دقت در اهداف استخراج شده از اين بيانات، ملاحظه مى شود كه امام علت و انگيزه قيام خويش را، مبارزه با منكرات فراوان در جامعه اسلامى و تبليغ و ترويج معروف در بين مسلمانان، اعلام مى كنند. بنابراين، فلسفه اصلى و نهايى نهضت حضرت را مى توان در يك هدف جامع و كلى يعنى احياى فرهنگ اسلام اصيل و ناب محمدى (ص) و زدودن زنگارهاى تحريف و بدعت از دين جدشان خلاصه كرد. البته حضرت راهكار و ابزار لازم جهت جامه عمل پوشاندن به اين هدف را، در عنصر امر به معروف و نهى از منكر مى دانند. از اين رو در وصيت نامه خود به محمد بن حنفيه مى نويسند: «اريد ان آمر بالمعروف و انهى عن المنكر» و يا در زيارت نامه هاى مربوط به حضرت آمده است: «… و امرت بالمعروف و نهيت عن المنكر»

اگر حضرت علت حركت خويش را مبارزه با امورى، همچون رواج بدعت ها، مخالفت با كتاب خدا و حلال و حرام الهى، نابودى سنت پيامبر، شيطان محورى و ترك خدا محورى، فساد، ظلم، بى عدالتى و ناامنى در جامعه اسلامى، تعطيلى حدود الهى، در انحصار گرفتن و تاراج بيت المال مسلمانان و… مى دانست، تمام اين امور حاكى از فراوانى و شيوع امرى به نام مُنْكَر در جامعه اسلامى است، كه حضرت خود را موظف به نهى از آن مى دانستند. و نيز اگر اباعبدالله جامعه اسلامى را به امورى از قبيل عمل به كتاب خدا و سنت پيامبر، احياى مظاهر و نشانه هاى حق، ايجاد امنيت، اصلاح و بهبودى وضع امور امت و مسائلى از اين قبيل، فرا مى خواند، اين مسئله نشانگر آن است كه امرى به نام معروف در جامعه از بين رفته يا دستِ كم در حال نابودى بود. از اين رو اگر حضرت از بيعت با يزيد خوددارى كرده با اين عمل، از يك سو، آمادگى خود را براى شهادت و مقاومت در برابر حكومت يزيد اعلام كردند، و از سوى ديگر، تلاش خود را جهت برانداختن حكومت يزيد و تاسيس حكومت اسلامى، به كار گرفتند، به اين دليل بود كه سر باز زدن از بيعت، به معناى نهى از منكر، ترويج معروف و اتمام حجت با مسلمانان درباره حرمت سكوت در برابر بدعت ها و جنايات بنى اميه بوده و بيعت و يا حتى سكوت در مقابل چنين حكومتى، افزون بر آنكه ترويج منكر و مبارزه با معروف بود، عذر و بهانه اى نيز براى افراد عادى در همكارى با حاكمان اموى مى شد.

به ديگر سخن، آنچه در سيره حسين بن على به عنوان امام معصوم، مسلم و غيرقابل ترديد به نظر مى رسد، آن است كه شخصيتى همانند امام حسين (ع) حاضر نبود با شخصى همچون يزيد بيعت كرده و حكومت وى را به رسميت بشناسد، چرا كه حضرت با مشاهده و بررسى عمق انحراف هاى امت اسلامى در عصر حكومت معاويه و سپس حكومت يزيد، به اين نتيجه رسيده بود كه ديگر نمى توان با موعظه و خطبه هاى آتشين و سخنرانى هاى تهديد آميز و تحريك كننده، انحرافى را كه در مبانى اعتقادى و سياسى جامعه اسلامى و نيز در دستگاه خلافت رسوخ كرده، از بين ببرد. بلكه تنها راه درمان و نجات امت اسلامى، برپايى يك نهضت عميق است كه بازتاب و گستره آن، افزون بر آنكه فرا مكانى باشد، فرا زمانى نيز بوده و در گستره زمان، الگويى براى آزاد مردان تاريخ باشد. البته در مقابل، يزيد كسى نبود كه بدون بيعت گرفتن از امام، ساكت بنشيند، چرا كه به رسميت نشناختن حكومت از سوى افرادى همچون حسين بن على، به معناى رد مشروعيت آن و آمادگى براى مبارزه مسلحانه با حكومت بود و يزيد بخوبى به اين موضوع آگاهى داشت.

نكته ديگرى كه شايان توجه است، آنكه از مجموع سخنان و خطبه هاى حضرت كه به ترتيب تاريخى و در مراحل گوناگون قيام ايراد فرموده اند، استفاده مى شود كه حضرت از آغاز، فلسفه نهضت خويش را به صراحت و بى پرده بازگو نمى كردند، بلكه به تناسب حوادث و رخدادهايى كه پيش مى آمد، مردم را با ماهيت و روح نهضت كربلا آشنا ساخته و براى آنان روشن كردند كه با اوضاع و شرايط حاكم كه اصل دين به خطر افتاده، راهى جز فداكارى و جانبازى در قالب يك حركت خونين نمانده است، چرا كه اگر امام با تشكيل حكومت، در مصدر كار قرار مى گرفتند، با موجى از انتظارهاى به جا و نا به جا رو به رو مى شدند كه پاسخگويى به همه اين خواسته ها، غيرممكن و غير عادلانه بود كه اين امر نيز به سهم خود، زمينه رنجش و نافرمانى گروهى از مردم را فراهم مى ساخت. بر خلاف اينكه حضرت به شهادت رسيدند و با جانبازى و ايثار خونشان، انگيزه و پيام خويش را به امت اسلامى در طول تاريخ رسانده تا آنجا كه حتى قلب هاى آكنده از قساوت را خاضع و مريد مرام و منش خويش كردند. به ديگر سخن، نمى توان پذيرفت كه امام حسين (ع) صرف نظر از آگاهى به شهادت از راه علم غيب، از پيمان شكنى كوفيان و در نهايت شهادت خويش آگاه نبوده است، چرا كه حضرت به عنوان فرزند اميرمومنان از سنين كودكى در متن حوادث تاريخ اسلام حضور داشتند. ايشان شاهد حوادث گوناگون تاريخ اسلام و نيز انسان هاى زيادى بوده كه در آن حوادث، تغيير چهره و موضع داده بودند. چنانكه طلحه و زبير، از نخستين اصحاب پيامبر را ديده بود كه در مناسبات اقتصادى – اجتماعى غيرعادلانه سه خليفه نخست، چندان متحول شده و به نابرابرى خو كرده بودند كه نتوانستند عدالت و حق مدارى على(ع) را تحمل كنند، از اين رو بر ضد حضرت شورش كردند.

همچنين امام جريان مكرر خيانت و پيمان شكنى كوفيان را پس از بيعت با پدر و برادر بزرگوارش و نيز دوران سخت و دهشتناك حاكميت معاويه را در مدينه تجربه كرده بودند. از اين رو امام حسين (ع) طى مدت اقامت در كوفه نزد پدر و برادر، توانستند به تحليلى درست و سنجيده، از وضعيت روحى و اعتقادى كوفيان دست يافته، به نقاط ضعف و قوت آنان، آگاه شده و از جناح ها و دسته بندى هاى گروهى و قبيله اى عراقيان، شناخت درست و كافى بدست آورند. بنابراين، با چنين تجربيات و آگاهى هايى كه حضرت درباره كوفيان داشتند (و اين آگاهى و تجربه به مراتب بيشتر و عميق تر از آگاهى افرادى همچون محمد بن حنفيه، ابن عباس، ابن عمر، فرزدق و… بود) نمى توان پذيرفت كه امام صرفاً به دليل دعوت كوفيان، به آنان اعتماد كرده و به اين نتيجه رسيده بودند كه با تاسيس حكومت اسلامى، جامعه اسلامى را از خطر نابودى نجات خواهند داد. بنابراين، آنچه امام را به قيام بر ضد حكومت اموى واداشت، حفاظت و صيانت دين جدش از خطر تحريف و نابودى بود، كه اين امر مى توانست يا با نابودى رژيم اموى و تشكيل دولت اسلامى، امكان پذير باشد و يا با جان بازى و شهادت در راه خدا كه البته چون راه نخست، در عمل براى امام مقدور نبود، امام راه دوم را كه شيوه فداكاران است، برگزيدند و اسلام را از خطر نابودى نجات دادند.

خلاصه
در تحلیل قیام عاشورا می توان مسائل و آموزه های متعددی چون ظلم ستیزی، نفی استبداد، حفظ اصول و احكام دینی، خردمداری و انسان دوستی، آزادگی و حریت، عزت و كرامت انسانی و در نهایت از خودگذشتگی در مسیر عشق الهی را بررسی نمود. اما یكی از جنبه های مهم قیام امام حسین (ع) در باب اخلاق سیاسی می باشد كه همواره الگویی برای فعالیت های اجتماعی و بُعد سیاسی جامعه بوده است.

اصول و موازین اخلاقی كه در بطن حركت سیاسی امام وجود دارد، به احكام و قواعد سیاسی و اخلاقی تعالیم اسلام مربوط می شود، آرمان هایی چون عدالت خواهی و ظلم ستیزی، جمع میان سیاست و معنویت، امر به معروف و نهی از منكر، پاسداری از مقدسات اسلامی، مبارزه با عامل جور و ستم، حیات با عزت و سعادتمندانه و شهادت در مسیر حق از مهم ترین درس های مهم در عرصه رفتار سیاسی رویداد عاشوراست.

یكی از اهداف اصلی امام مبارزه با حكومت ظالم و تلاش برای حمایت از حكومت دینی در برابر ظلم ها و بی عدالتی های حاكم وقت بود. این امر بیانگر آن است كه می باید در مسیر برپایی حكومت اسلامی و حمایت از جامعه مسلمانان به مبارزه و قیام برخاست و برای تحقق این امر از جان و خانواده خود گذشت، یعنی نباید تعلقات مادی و معنوی، انسان را از مسیر الهی و جهاد جدا سازد. یك مسلمان واقعی باید در عرصه زندگی خود به جهاد نظامی و جسمانی با عوامل شیطانی بپردازد.

آموزه هایی كه می توان در زمینه اخلاق سیاسی از عاشورا كسب كرد، بسیار وسیع و گسترده می باشد كه به برخی از آنها اشاره می گردد؛ برپایی قسط و عدالت اجتماعی، دفاع از امامت و ولایت، شهادت و شجاعت، بسط راستگویی و دینداری، تقوا و پرهیزگاری، صداقت و وفاداری، صبر و استقامت، تعهد و مسئولیت، تولی و تبری، ترویج فرهنگ نماز، حمایت از سعادت معنوی و مادی جامعه و حمایت از حقوق مسلمانان در برابر عوامل جور از جمله فضیلت ها محسوب می شود.

ستیز با ستم و ستمگران، مبارزه با فساد و مفسدان، ریشه كنی فقر و محرومیت ها، نفی بدی ها و زشتی ها، نهراسیدن از قدرت مادی دشمنان، دوری از ترس در برابر تجاوز به ارزش های دینی، افشای برنامه ها و دسیسه های دشمنان اسلام، رفع نابرابری و تبعیض، پرهیز از نژادپرستی، نفی ظلم و استبداد نیز از جمله اقدامات در باب نفی رذیلت ها به حساب می آید كه می توان از این اصول در اخلاق سیاسی جامعه بهره برد. احیای مبانی توحیدی و اجرای عدالت از دیگر اهداف امام حسین (ع) از مبارزه با حكومت جور بود.

نهضت مقدس عاشورا نقش اساسی در زنده نگهداشتن اسلام و ستم ستیزی مسلمانان به ویژه شیعیان داشته و دارد. شاید اگر بخواهیم حقیقت قیام اباعبدالله را با یک تعبیر نامگذاری کنیم، همانا امر به معروف و نهی از منکر است.

رسالت و ماهیت اصلی قیام و نهضت امام حسین (ع) در مقابله با حکومت ظالمانه معاویه و خلافت فاسد یزید، تحقق و اقامه فریضه ی امر به معروف و نهی از منکر است. در واقع قیام برای از بین بردن بزرگترین منکر که همان حکومت شیطانی بنی امیه که ریشه همه پلیدی ها و ناهنجاری ها در جامعه آن روز بود و شکل دهی بزرگترین معروف، یعنی تحقق مدیریت دینی در چارچوب مبانی ارزشی اسلام که ریشه همه فضایل و ارزش ها می باشد. امام حسین (ع) در شرایطی که از یک طرف، نظام سراپا فاسد بنی امیه با تحریف و تخریب اساس اسلام، زندگی مردم و حیات معنوی جامعه را در خطر نابودی قرار داده بود و از طرفی دیگر مردم در غفلت و بی تفاوتی فرو رفته بودند و در برابر رژیم فاسد، کوچکترین حساسیتی نشان نمی دادند، دست به قیام زد و با بیان خطبه های خود رژیم فاسد را افشاء کرد و سرانجام با استقبال از شهادت، شجره خبیثه بنی امیه را متزلزل و زمینه سقوط آن را فراهم کرد.

بنابراین، از اساسی ترین درس ها و پیام های حماسه عاشورا، عمل و توجه به بنیادی ترین واجب اجتماعی یعنی تحقق فریضه امر به معروف و نهی از منکر است که بر اساس متون و آموزه های دینی مهمترین و زیربنایی ترین واجب می باشد.

امر به معروف و نهی از منکر به مفهوم وسیع و معنای صحیح و دقیق آن که عبارت از بسط عدل و داد و ریشه کن ساختن ظلم و فساد است، مستلزم وجود حکومت اسلامی است و اگر امر به معروف و نهی از منکر به این معنا در جامعه اجرا نگردد و حکومتی بر پایه اسلام به وجود نیاید، طبیعی است که جای آن را اشرار خواهند گرفت و ستمگران بر جامعه تسلط خواهند یافت. همان گونه که امیر مومنان (ع) در آخرین وصیتش فرمود: «معروف و نهی از منکر را ترك نکنید که اشرار بر شما مسلط می شوند سپس هرچه دعا کنید مستجاب نمی گردد.»

فلسفه قیام و حماسه حسینی در کربلا بسیار گسترده، شورانگیز و عمیق است که بازگویی علت اساسی قیام خونین اباعبدالله و یارانش و زدودن خرافات و آلایش ها از دامان حادثه خونین و جانگداز کربلا، می تواند این حماسه ی همیشه ماندگار تاریخ را بمثابه الگوی مبارزه حق خواهی و عدالت طلبی بشریت در بند و مظلوم، درآورده و به مقاومت و مبارزه و تحرک آنان روح عاشورایی بدمد. زیرا واقعه جانسوز عاشورا صرفاً یک حادثه غم انگیز تاریخی نه، بلکه یک فرهنگ انقلابی از مکتب آزادی بخش اسلام ناب محمدی است که بمثابه یک رسالت عظیم انسانی، همیشه الهام بخش مسلمانان آزاده و عدالت خواه بوده است.

به همین لحاظ، کربلا دانشگاه جهانی مبارزین آزاده تاریخ به حساب می آید و آزادگان جهان صرف نظر از وابستگی های اعتقادی و مکتبی شان با مطالعه و تعمیق در فرهنگ عاشورا و قهرمانان کربلا، از مکتب حسین درس آزادگی و ظلم ستیزی را فرا گرفته اند.

[toggle title=”برای مشاهده منابع اینجا کلیک کنید.” state=”close” ]

مقاله علمی و آموزشی «فلسفه حماسه و قيام عاشورا»، نتیجه ی تحقیق و پژوهش، گردآوری و نگارش هیئت تحریریه پورتال یو سی (شما می توانید) می باشد. در این راستا منابع اصلی مورد استفاده عبارتند از:

  • شیخ عباس قمی، نفس المهموم، تهران، مکتبه الاسلامیه، 1368 هجری قمری، صفحه 216
  • ابوالقاسم، ابوالحسن بن سعد الدین، ابن طاووس، اللهوف علی قتلی الطفوف، قم، انتشارات اسوه، چاپ اول، 1414 هجری قمری، صفحه 168
  • احمد بن علی بن ابی طالب الطبرسی، الإحتجاج، قم، انتشارات اسوه، چاپ دوم، 1416 هجری قمری، جلد 2، صفحه 101
  • تاریخ الطبری، جلد 5، صفحه 450؛ مفید، محمد بن محمد، الارشاد، تهران، انتشارات دفتر نشر فرهنگ اسلامی، چاپ چهارم، 1378 هجری شمسی، جلد 2، صفحه 165
  • مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، بیروت، موسسه الوفاء، 1404 هجری قمری، جلد 45، صفحه 129
  • آوینی، سید مرتضی، فتح خون، تهران، کانون فرهنگی و هنری ایثارگران، چاپ دوم، 1374 هجری شمسی، صفحه 56
  • عمادالدین، محمد بن علی الطبری، کامل بهائی، قم، موسسه طبع و نشر، 1334 هجری شمسی، جلد 2، صفحه 179
  • طاهایی، سیدامیر، تحلیل اخلاق سیاسی حماسه عاشورا و قیام امام حسین (ع)، روزنامه رسالت
  • پناهیان، علیرضا، عاشورا؛ اوج ولایتمداری، روزنامه رسالت، 1390
  • کتاب شهادت، خون و پیام، صفحه 257
  • فرهنگ عاشورا، صفحه 279
  • مجله نور دانش، شماره 3
  • آیت الله محمدی ری شهری، فلسفه محرم و عزاداری امام حسین علیه السلام‏، وب سایت حدیث نت
  • صالحی نجف آبادی، نعمت الله، ‌شهید جاوید، صفحه 159
  • مطهری، مرتضی، سیری در سیره ائمه اطهار، انتشارات صدرا، صفحه 90
  • مشهدی نوش آبادی، محمد، رویکردهای جدید به نهضت عاشورا، مجله بازتاب اندیشه، اردیبهشت 1380 – شماره 14
  • دكتر شریعتى جستجوگرى در مسیر شدن، آیت الله دكتر بهشتى، صفحه 108، چاپ دوم
  • شریعتی، علی، حسین وارث آدم، صفحات 216، 222 و 223

[/toggle]

نمایش بیشتر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

مطالب مشابه

دکمه بازگشت به بالا